Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 64 (5 milliseconds)
English	Persian
enter into partnership with someone	با کسی شریک شدن
enter into partnership with someone	شرکت کردن شراکت کردن
Other Matches
partnership	انبازی
partnership	شرکت
partnership	شرکت تضامنی
partnership	شرکاء
partnership	سهامی
partnership	شراکت
partnership	مشارکت
compulsory partnership	شرکت قهری
deed of partnership	قرارداد مشارکت
deed partnership	شرکتنامه
dormant partnership	مضاربه
sleeping partnership	مضاربه
civil partnership	شرکت مدنی
general partnership	شرکت تضامنی
in joint partnership	به شراکت
in joint partnership	شراکتا"
inveluntary partnership	شرکت قهری
limited partnership	شرکت مختلط غیر سهامی مضاربه
voluntary partnership	شرکت اختیاری
limited partnership	شرکت مختلط غیر سهامی
proportional liability partnership	شرکت نسبی
joint stock partnership	شرکت مختلط سهامی
enter	داخل شدن
enter	نام نویسی کردن
enter	بدست اوردن قدم نهادن در
enter	اجازه دخول دادن
enter	تورفتن
enter	واردشدن توامدن
enter	داخل عضویت شدن
to enter	دردست گرفتن
to enter	ضبط کردن تصرف کردن
to enter into p with another	باکسی شرکت کردن
enter	درامدن
enter	ثبت کردن
enter	وارد شدن
enter	وارد کردن اطلاع در یک ترمینال یا صفحه کلید
enter	وارد یا ثبت کردن
enter	نام نویسی
enter	داخل کردن
enter	کلیدی که بیان کننده انتهای یک ورودی یا یک خط از متن
To enter politics .	وارد سیاست شدن
Enter it in the books .	آنرا دردفاتر وارد کنید
enter/return	کلید Return یا Enter
To enter the field .	وارد معرکه شدن
To enter the arena .	وارد میدان کسی شدن
to enter [into a mine]	وارد معدنی شدن [مثال با آسانسور]
to enter into force as from	قابل اجرا [قانونی] شدن از زمان
to enter the military	داخل نظام شدن
enter into a contract	عقد بستن
enter to someone's credit	به بستانکار حساب کسی گذاشتن
enter the game	وارد بازی شدن
enter key	کلید ورودی
enter into quarrel with some one	با کسی طرف شدن
enter into an agreement	قراردادی را منعقد کردن
to enter a protest	اعتراض کردن
enter into a contract	منعقد کردن عقد
to enter an appearance	حاضرشدن
to enter into an agreement	پیمان یا قراردادی منعقد کردن
to enter into an enquiry	وارد باز جویی شدن
to give an enter tainment	مهمانی دادن یا کردن
To enter the arena of bloody politics.	وارد صحنه سیاست شدن
Few reporters dared to enter the war zone.	چندی از خبرنگاران جرأت کردند وارد منطقه جنگی بشوند.

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com