English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
equivalence point نقطه هم ارزی
Search result with all words
post equivalence point پس از نقطه هم ارزی
Other Matches
equivalence تعادل
equivalence هم ارزی
equivalence تابع منط قی که وقتی درست است همه ورودی ها مشابه باشند
equivalence تساوی
equivalence 1-تابع And 2-تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که هر دو ورودی مثل هم باشند
equivalence دروازهای که تابع معادل انجام میدهد
equivalence تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که ورودی یکسان نباشند وگرنه خروجی نادرست است
equivalence معادل بودن
equivalence coefficient ضریب هم ارزی
coefficient of equivalence ضریب هم ارزی
equivalence gate دریچه هم ارزی
magnetic equivalence هم ارزی مغناطیسی
stimulus equivalence هم ارزی محرک
non equivalence function تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که ورودی ها مثل هم نباشند وگرنه خروجی غلط است
non equivalence function پیاده سازی الکترونیکی تابع NEQ
equivalence relation رابطه هم ارزی
response equivalence هم ارزی پاسخ
equivalence operation عمل هم ارزی
equivalence gate دریچه معادل
equivalence belief هم ارزانگاری
mass energy equivalence هم ارزی جرم و انرژی
ringer equivalence number شمارهای که باریک وسیله روی شبکه تلفن را مشخص میکند
point to point network شبکه نقطه به نقطه
point to point line خط نقطه به نقطه
point-to-point connection اتصال نقطه به نقطه
0.42 [zero point four two] [zero point forty-two] [forty-two hundreths] صفر ممیز چهار دو [ریاضی]
point دماغه
point که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point out <idiom> توضیح دادن
point پوینت
point محل یا موقعیت
point نشان میدهد
point نقط ه
point نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point باریک کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point اصل
point جهت مرحله
point حد
point نقطه گذاری کردن
point سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point نقطه نوک
point مرکز راس حد
point نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point درصد
point محل مرکز
point مقصود
point محل شروع چیزی
come to the point <idiom> به نکتهاصلی رسیدن
way point ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
in point در خور
try for point تلاش برای کسب امتیاز
to the point بجا
to the point مربوط بموضوع
point to point 1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
to come to a point باریک شدن
to come to a point بنوک رسیدن
off the point بطور نامربوط
point to point نقطه به نقطه
point to point پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point to point را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
in point بجا
in point مناسب
point four چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
beside the point <idiom> مسائل حاشیهای
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
The point is that… چیزی که هست
zero point نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
off the point بدون اینکه وابستگی داشته باشد
point four رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
off the point بطور بی ربط
three point فن 3 امتیازی کشتی
zero point نقطه صفر
point four اصل چهار
far point برد بینایی
not to point پرت بیجا
point نقطه
point نکته
near point نقطه نزدیک
point ماده اصل
not to the point خارج از موضوع
point موضوع
point جهت
point محل
One point for you. یک درجه امتیاز [ بازی] برای تو.
Now he gets the point! <idiom> دوزاریش حالا افتاد! [اصطلاح]
to let it get to that point اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
the point is اصل مطلب این است
on the point of going در شرف رفتن
not to point بیرون از موضوع
off to a point باریک شده نوک پیدامیکند
to point to something به چیزی اشاره کردن
point نوک
to point to something به چیزی متوجه کردن
point ممیز [در کسر اعشاری] [ریاضی]
point سر
point گوشه دارکردن
point نوک گذاشتن
point خاطر نشان کردن
point نشان دادن
point راس
point رسد نوک
point امتیاز
point متوجه ساختن
point اشاره کردن
point نوکدار کردن
point هدف گیری کردن
point نشانه روی کردن
point درجه امتیاز بازی
point نمره درس پوان
point قطبهای باطری یاپلاتین
point هدف
point نقطه گذاری کردن ممیز
point مسیر
point مرحله قله
point پایان
point تیزکردن
point به سمت متوجه کردن
point particle ذره نقطهای
point protector سرمداد
point protector چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
point race مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
point plotting رسم نقطه
point scale مقیاس امتیازی
point size اینچ
point operation عمل نقطهای
point of weld نقطه جوش
point of loading نقطه بارگیری
point of presence شماره دستیابی تلفن برای تامین کننده سرویس که برای اتصال به اینترنت از طریق مودم به کار می رود
point of regard نقطه دید
point of sale سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
point of sale محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
null point نقطه صفر
point of support نقطه اتکا
point of support تکیه گاه
point of symmetry نقطه تقارن
point of no return نقطه حداکثر شعاع عمل هواپیما اخرین حد شعاع عمل هواپیما
symmetry point نقطه تقارن
point of tow نقطه یدک ناو یا قایق
object point سمت مورد توجه
point size برای اندازه گیری نوع یا متن
point spread امتیاز قابل انتظار
nodal point نقطه ایست
nodal point نقطه اغاز
projection of a point خط مصور
pull up point نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
quiescent point نقطه استراحت
radix point نقطه مبنا
radix point نقطه ممیز
neutral point نقطه نول
rear point قسمت نوک عقب دار
rear point اخرین قسمت عقب دار
reentry point نقطه باز گذشت
reentry point نقطه بازگشت
projection of a point خطی که نقطه تصویرشده را بنقطه مقابل ان می پیوند د
projection of a point تصویر نقطه
principle point مبداء اصلی
point style شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
point system شرط بندی براساس امتیاز
point target هدف کوچک
point target اماج نقطهای
radix point ممیز
point of intersection نقطه تلاقی
norm point نقطه احتمالی فرود در پرش
nodal point نقطه گرهی
nodal point صفحه گرهی
potatoes and point سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
pour point نقطه جاری شدن
pour point نقطه ریزش
pour point نقطه سیلان
preequivalence point پیش از نقطه هم ارزی
reference point نقطه مبنا
optimum point نقطه مطلوب
point after touchdown [یک امتیاز با گذراندن توپ بر فراز دروازه با ضربه پا پس از کسب شش امتیاز با رسیدن به پشت خط پایان]
point bland از دهانه لوله
point bland نزدیک به دهانه لوله
point bland تیراندازی بدون نشانه روی
point bland بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
point break موجهاییکه با زاویه به ساحل نزدیک می شوند
point of sight نقطه دید
operating point نقطه کار
point charge بار نقطهای
point contact تماس نقطهای
point contact کنتاکت نقطهای
point d'appui نقطه اتکاء
point d'appui پایه
point d'arret نوک چنگالی شمشیر
point defect نقص نقطهای
plumb point نقطه شاغولی دوربین هواپیمادر لحظه عکس برداری
plate point نقطه پلیت
optimum point نقطه ایده ال
orbit point نقطه لولای چرخش هواپیمادر هوا
penetration point درجه نفوذ
percentile point نقطه صدکی
pickup point نقطه سوار شدن یا سوارکردن
picture point نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
pin point کشف کردن
pin point پیدا کردن
pin point تعیین محل کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com