English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
erase head نوک پاک کن
erase head هد پاک کردن
Other Matches
erase پاک کردن
erase فرمان ERASE
erase قرار دادن تمام ارقام در فضای ذخیره سازی به صفر
erase پاک کردن تمام سیگنال ها از رسانه مغناطیسی
erase آهن ربای کوچکی که دیسک یا نوار مغناطیسی یا سیگنالهای ضبط شده را پاک میکند
erase تراشیدن
erase تراشیدن محوکردن
erase اثارچیزی رااز بین بردن
erase خراشیدن
erase button دکمهپاککننده
erase character حرفی که به معنای انجام هیچ کار است
erase character دخته پاک کن
Erase ( clean ) the blackboard. تخته سیاه راپاک کنید
head to head polymer بسپار سر به سر
on/upon one's head <idiom> برای خودش
to head off عازم شدن [گردش]
head for به سمت معینی در حرکت بودن
head off <idiom> مانع شدن از ،جلوگیری کردن
over one's head <idiom> به مقام بالاتری رفتن
over one's head <idiom> خیلی سخت برای درک
head-on <idiom> فرجام مواجه شدن با
keep one's head <idiom>
head up <idiom> رهبر
head-on <idiom> برعلیه کسی بودن
head out <idiom> ترک کردن
head on روبرو
head on نوک به نوک
head-on شاخ بشاخ
head-on از سر
head-on از طرف سر
head-on روبرو
head-on نوک به نوک
head first باکله
head first سربجلو
head first از سر سراسیمه
head-first باکله
head-first سربجلو
head-first از سر سراسیمه
Off with his head ! سرش را ببرید !
head on از طرف سر
head off <idiom> به عقب برگشتن
go to one's head <idiom> مغرور شدن
R/W head وسیله
R/W head HEAD WRITE/READ
over head هزینه سربار
off with his head سرش را از تن جدا کنید
head to head رقابت شانه به شانه
head up بردن قسمت جلوی قایق بسمت باد
head way بجلو
head way بلندی طاق سرعت
head way پیشروی
head well مادر چاه
head well چاه پیشکار
keep one's head خونسردبودن
head way پیشرفت
to get anything into ones head چیزیراحالی شدن یافهمیدن متقاعدشدن
to go off one's head دیوانه شدن
get it through one's head <idiom> فهمیدن ،باورداشتن
per head متوسطمیانگین
with head on سربه پیش سر به جلو
from head to f. ازسرتاپا
go head پیش بروید
go head ادامه بدهید بفرماید
go to head of مست کردن
one way head سریکجهته
head down دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
head off دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
well head سر چشمه
to keep one's head ارام یاخون سردبودن
keep one's head دست پاچه نشدن
head رهبری کردن مقاومت کردن
head توپی کامل و سایر متعلقات
head مواجه شدن سرپرستی شدن به وسیله
head عازم شدن سرپل گرفتن
head سرپل توالت ناو
head رهبر یا دسته پیشرو یک ستون
head پیش رو
head عناصر اولیه ستون
head سرفشنگ
head ضربه با سر
head هد
head موضوع در راس چیزی واقع شدن
head عنوان مبحث
head راس
head نوک پیکان
head دستشویی قایق بالای بادبان
head طول سر اسب بعنوان مقیاس فاصله برنده از نفر بعد
head انتهای میز بیلیارد
head دربالا واقع شدن
head ریاست داشتن بر رهبری کردن
head موضوع
head سالار عنوان
head رئیس
head دهانه
head انتها دماغه
head ابتداء
head نوک
head راس عدد
head کله
head منتها درجه موی سر
head فهم
head دارای سرکردن
head سردرخت
head : سرگذاشتن به
head مهم
head عمده
head اصلی
head سرستون
head فرق سرصفحه
head خط سر
head سر
head دهنه ابزار
head ارتفاع فشاری
head دیسک مخصوص برای تمیز کردن نوک خواندن / نوشتن دیسک
head ارتفاع ریزش سر رولور سر
head بعد بالایی کتاب یا بدنه
head اولین عنصر داده در لیست بودن
head افت
head دماغه
head شبکه یا بدنه
head وسیله ارتباطی بین آنتن و شبکه کابل تلویزیونی
head دادهای که نشان داده آدرس شروع لیست دادههای ذخیره شده در حافظه است
head بخش بالایی وسیله
head on شاخ بشاخ
head on از سر
scald head کچلی
running head خط عنوان هرصفحه در متن
rivet head کله پرچ
round head سر گرد
round head برگردان
recording head نوک ضبط
record head نوک ضبط
print head هد چاپ
pudding head ادم کودن و نادان
pudding head بلید
puzzle head که دارای افکارمغشوش و خیالات درهم برهم است
raise its head پیدا شدن
raise its head پدید امدن
raw head نوک خواندن
raw head نوک خواننده
read head نوک خواندن
read head نوک خواننده
read head هد خواندن راس خواندن
sculptured head پیکره سر ادمی
sculptured head سردیس
she has a well poised head وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
ti lift one's head نیرو گرفتن
to bob one's head کوتاه کردن موی سر کسی
to gather head نیروگرفتن
to gather head قوت گرفتن سرپیداکردن
head counts جمع افراد
to hide one's head ازشرمساری پنهان شدن پناه بردن
to hit someone on the head بر سر کمی زدن
head or tail شیر یا خط
to keep ones head above water خود را از بار بدهی رها کردن
to knock head سجود
the crown of the head فرق سر
tension head بار کشش
shock head انبوه گیسو
shock head دارای موی فراوان
spear head گروه جلودار
spear head گروه نوک درحمله یا سر جلودار
spindle head سر هرزگرد
splash head پاشش گیر
static head فشار ایستایی
swelled head خودخواه
swelled head دارای عقاید بزرگ خود فروش
t head bolt پیچ چکشی شکل " T "
to chop off somebody's head سر کسی را بریدن
to knock head چیزی که عبارت ازگذاشتن پیشانی بر روی زمین
heels over head معلق
lapping head سمبه فلزی
letter head سر کاغذ
letter head کاغذیکه نشان چاپی دارد
long head دوراندیشی
long head زیرکی
lose one's head دیوانه شدن
lost head افت بار
lunk head ادم کله خر
magnetic head نوک مغناطیسی
magnetic head هد مغناطیسی
lapping head سمبه توپ
knurled head سر عدسی اج دار
my head aches سرم درد میکند
it turned my head سرم را بدوران انداخت یا گیج کرد
keep one's head above water رهایی یافتن
keep one's head above water قصر دررفتن
knock on the head خنثی کردن
You have cobwebs in your head. <idiom> تو گچ تو سرت داری. [اصطلاح]
knock on the head باطل کردن
knock on the head نقش بر اب کردن
knock one on the head مشت بر کله کسی زدن
manufactured head سر ساخته شده
mast head نوک دکل کشتی
poise of head وضع قرار گرفتن سر روی تن
popy head خشخاش
pope head جاروب گردیا دسته دراز
poppet head پایه
poppet head گیره
poppet head طناب و قرقره که در بالای تیری نصب شده باشد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com