English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (11 milliseconds)
English Persian
estate in common اشتراک در مالکیت زمین
estate in common درCL حالتی را گویند که دو یاچند نفر در زمینی با عناوین مختلف و یا با عنوان واحدولی در ازمنه مختلف اشتراک منافع داشته باشند ملک مشاع
estate in common مالکیت مشاع
Other Matches
estate ماترک
estate دارائی فردمتوفی
third estate عوام
estate وضعیت
estate حالت
estate دسته طبقه
estate دارایی
estate املاک
estate at will در CLواگذاری ملکی است که به کسی به عنوان اجاره با قیداین شرط که مستاجر عین مستاجره را به میل مالک اداره کند
estate at will اجاره مشروط
one third of estate ثلث
one third of estate ثلث ترکه
estate ملک
estate دارائی
estate of a deceased ماترک
estate of a deceased ترکه
estate in reversion هبهای که مدتی پس از انشاء تحقق یابد
estate tax مالیات بر املاک
estate in dower میراث قانونی زوجه
estate in remainder ملک معلق عبارت از ان است که شناسایی قانونی یک ملک منوط و موکول به تعیین تکلیف ملک دیگر باشد
estate in remainder تملک معلق
estate in fee مالکیت مطلق و غیر شرطی نسبت به زمین
estate tax مالیات مستغلات
equitable estate در CL مرتهن بالقوه مالک عین مرهونه میشود و بعلاوه تاسیسی وجوددارد که به موجب ان می توان حق از گرو دراوردن ملک را از راهن سلب کرد
an insolvent estate دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
estate in reversion هبه قابل رجوع از جانب واهب
distribution of the estate تقسیم ترکه
equitable estate عین مرهونه
estate by curtesy میراث قانونی زوج
estate by curtesy در CLقسمتی از اموال زوجه است که پس از فوتش به طریق عمری به زوج به زوج منتقل میشود لیکن به وارث وی نمیرسد
estate duty مالیات بر ارث
estate duty مالیات ارث
estate for life حق عمری
estate for years حق رقبی
administration of estate اداره ترکه
real estate ملک
housing estate محوطهی خانه سازی
estate agent فروشندهزمینوملک
industrial estate محوطهصنعتی
trading estate ملکتجاری
real estate املاک و مستغلات
real estate مال غیرمنقول
real estate خرید زمین
real estate معاملات زمین
real estate مستغلات
real estate زمین
real estate مستغل
real estate املاک و ساختمان
estate cars اتومبیل استیشن
winding up an estate تقسیم مال بین غرماء
separate estate اموال شخصی زن
one thrid of the estate ثلث ترکه
life estate حق عمری
life estate عمری
fourth estate رکن چهارم مشروطیت
fourth estate نشریات ملی
fourth estate مطبوعات عمومی
partition of an estate افراز ملک
benefical owner of an estate مالک بهره برداریک دارایی
estate in joint tenancy در CLواگذاری ملکی را به دو یا چندنفر گویند
estate in joint tenancy واگذاری مشاع
original and derivative estate اصل مال یا نمائات یا منافع ان
real estate broker واسطه املاک
real estate agency بنگاه معاملات املاک
real estate broker دلال اموال غیرمنقول
real estate tax مالیات بر مستغلات
to let something [British E] [Real Estate] کرایه دادن چیزی
to let something [British E] [Real Estate] اجاره دادن چیزی
original and derivative estate مال اصلی و مال فرعی
common d. مقسوم علیه مشترک
out of the common غیر معمول
in common مشاع
We have nothing in common . با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
in common <idiom> مسئولیت داشتن
common use مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
common :عمومی
common متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
common فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common عام
common عمومی
common : مردم عوام
common سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common مین میکند
common مشترک اشتراکی
common استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
common پیش پاافتاده
common مشارکت کردن
common مشترکااستفاده کردن
common داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common پست عوامانه
common مشترک
common رایج
common معمولی متعارفی
common عادی
common مشاع بودن
the common people عوام
tenancy in common حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
tenancy in common استیجارمشاع اجاره مشاع
tenancy in common استیجار مشترک
surcharge of common یا جنگل
common room اتاق استادان
surcharge of common استفاده بیش از حد مجاز ازچراگاه
common fraction مخرج مشترک
Common Market فرانسه لوکزامبورگ و هلند
common denominator مخرج مشترک
common denominators مخرج مشترک
common law حقوق عرفی
common law حقوق غیرمدون
common law عرف common
Common Market بلژیک
Common Market بازار مشترک جامعه اقتصادی اروپا سازمان متشکل ازکشورهای المان غربی ایتالیا
held in common مشاع
held in common مشترک
Common Market بازار مشترک
Common Market جامعه اقتصادی اروپا
common good خیر عمومی یا صلاح همگانی
common-law حقوق عرفی
It is common knowledge that ... این را همه کس بخوبی میدانند که ...
common bond [دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
common-house نشیمنگاه صومعه
common joist تیر کف اتاق
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
common thyme آویشن [آویشن معمولی] [گیاه شناسی]
common round ابزار فیتیله
common roof تیرچه افقی خرپا
common rafter تیر خرپا
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ک.م.م] [ریاضی]
common rooms تالار دانشجویان
common rooms باشگاه دانشجویان
common rooms اتاق استادان
common room تالار دانشجویان
common room باشگاه دانشجویان
common ashlar سنگ چکش خورده
to make common cause متحد شدن
to make common cause دست یکی شدن
the common people عوام الناس
common onion پیاز
common periwinkle نوعیحلزون
common ground نقطهنظراتمشترک
common denominator مخرج مشترک [ریاضی]
common factor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common divisor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common touch <idiom> با همه رفتار مناسب داشتن
By common consent. به تصدیق همه ( عموم )
common land مکانعمومی
the common people عامه
common-law حقوق غیرمدون
common progarm برنامه مشترک
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
common nuisance منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
common nuisance اضرار عمومی
common low سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
common logarithm لگاریتم اعشاری
common link حلقه معمولی
common library کتابخانه اشتراکی
common carrier متصدی حمل ونقل
common language زبان مشترک
common carrier متصدی حمل ونقل حامل مشترک
common carrier گاراژ دار
common parts قطعات عمومی
common parts قطعات یدکی عمومی
common parlance عرف
common multiple مضرب مشترک
common of piscary حق ماهی گیری درابهای دیگری
common of pasturage حق چرادرزمین دیگری
common of fishery حق ماهی گیری درابهای دیگر
common block قرقره چوبی
common goods کالای مورد نیاز عموم
common language زبان عمومی
common labour کارگر عمومی
common factor عامل مشترک
common hardware ابزار و الات عمومی سخت ابزارهای عمومی
common hardware قطعات عمومی
common grid شبکه عمومی
common colds زکام
common gender جنس مشترک
common fronties مرز مشترک
common foul خطای عادی
common fate سرنوشت مشترک
common block قرقره عادی
common items قطعات عمومی
common items اقلام تدارکاتی عمومی اقلام مشترک
common carrier مکاری
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی
common carrier شرکتی دولتی که تلفن تلگراف و سایر امکانات مخابراتی را جهت عموم تهیه میکند حامل مشترک
common collector با جریان روب مشترک
common control کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
common sense عقل سلیم
common divisor مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
common emitter با ساتع کننده مشترک
common fishery حق ماهی گیری درابهای عمومی
common wealth رفاه عمومی جمهوری
common wealth مشترک المنافع
common wall دیوار مشترک
common time چهارگام
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com