Dictiornary-Farsi | evening dress | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 129 (7 milliseconds)

English	Persian
evening dress	لباس ویژه شام یامهمانی شب


Other Matches

Full dress. Formal dress.	لباس رسمی
evening	غروب
evening	سرشب
toward(s) evening	نزدیک به عصر
evening star	ناهید
evening party	شب نشینی
evening star	زهره
evening star	برجیس
evening star	ستاره شامگاهی
evening star	مشتری
evening primrose	جنس علف خر حشیشه الحمار
evening pragen	نماز شامه
evening pragen	نماز مغرب
evening parade	رژه شامگاه مراسم شامگاه
evening parade	شامگاه
evening of life	شام عمر
evening of life	شام زندگی
evening gun	توپ سلام شامگاه
evening twilight	شفق
evening star	عطارد
evening dresses	لباس ویژه شام یامهمانی شب
good evening	شب بخیر
That evening we had company .	آن روز بعد از ظهر مهمان داشتیم
evening class	مدرسهشبانه
evening glove	دستکشمهمانی
evening naval twilight	شفق دریایی
evening naval twilight	غروب دریایی
Twilight . In the dusk of the evening .	گرگ ومیش ( تاریک وروشن )
cup shaped evening primrose	گل فنجانی
The evening was very pleasant, albeit a little quiet.	شب بسیار خوشایندی بود، البته کمی آرام.
to [get] dress [ed]	جامه پوشیدن
to dress up	لباس پوشیدن
to dress down	سرزنش کردن
to dress down	تادیب کردن
dress up <idiom>	بهترین لباس خود را پوشیدن
she is too p about her dress	زیاد درلباس دقت می گیرد
to dress out or up	بالباس اراستن
to dress up	خودرا اراستن
in the f. of her dress	لای لباسش
dress down	ملامت سخت
dress	پیراستن
dress	درست کردن لباس
dress	لباس درست کردن موی سر پانسمان کردن
dress	مزین کردن
dress	جامه بتن کردن
dress	لباس پوشیدن
dress	بستن
dress down	سخت ملامت کردن
dress	ترتیب دادن
dress	لباس مخصوص فرمان بایست در مشق صف جمع
dress	پوشاندن
dress	اهار زدن مستقیم کردن
princess dress	پیراهنپرنسسی
sheath dress	پیراهنیکسره
top dress	ازرو کود دادن
shirtwaist dress	پیراهنکمردار
polo dress	پیراهنیقهمردانه
house dress	لباسخانه
window dress	پشت ویترین گذاشتن
window dress	بنمایش گذاشتن
dress with panniers	لباستوری
dress with crinoline	لباسپفی
dress with bustle	لباسپرچین
coat dress	روپوش
morning dress	جامهی رسمی صبحگاهی
trapeze dress	پیراهنازبالاکلوش
tunic dress	بلوزبلندودامن
full dress	بالباس تمام رسمی
full dress	لباس سلام
to fit a dress on somebody	جامه ای را برای کسی اندازه کردن
to dress [food]	آماده کردن [پختن] [غذا یا دسرت]
to dress [salad]	چاشنی زدن [آرایش دادن ] [سالاد]
dress rehearsal	اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
T-shirt dress	تیشرت
She looks pathetic in that dress .	این لباس به تنش گریه می کند
This dress is quite the thing.	این لباس چیز حسابی است
This dress suits me .	این لباس به من میاید.
wrapover dress	راست
wrapover dress	پیراهنیقهچپ
types of dress	انواعپیراهن
dress rehearsals	اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
dress making	زنانه دوزی
battle dress	جلیقه جنگی
battle dress	لباس ضدگلوله
battle dress	نیم تنه جنگی
dress shirts	پیراهن لباس رسمی
dress shirts	پیراهن عصر مردانه
dress shirts	پیراهن سفید مردانه
dress shirt	پیراهن لباس رسمی
dress shirt	پیراهن عصر مردانه
canonical dress	لباس رسمی روحانیون
dress coat	جامه جلوبازمردانه که دامن ان درپشت است ودرمهمانیهای شب انرا
dress ship	پرچم جشن را افراشتن
dress uniform	لباس رسمی نظامی
dress uniform	انیفرم رسمی
dress left	از چپ نظام یا از راست نظام
dress improver	لایی که درپشت دامن زنانه میگذارند
dress guard	اسبابی که دردوچرخه جامه را ازاسیب چرخ نگه میدارد جامه پناه
dress suit	لباس رسمی شب
dress goods	قماشهای زنانه
dress shirt	پیراهن سفید مردانه
evining dress	لباس شب
fatigue dress	جامه بیگاری
print dress	جامه چیت
monkhood dress	راهبان
to panel a dress	جامه زنانه را با تیکهای ازرنگ دیگر اراستن
print dress	لباس چیتی
proper dress	جامه شایسته
proper dress	جامه زیبا
rational dress	نیم شلواری که زن بجای دامن بپوشد
fancy dress	لباس بالماسکه
head dress	لچک ارایش سر یا مو
plain dress	لباس غیر نظامی
night dress	جامه خواب پیراهن خواب خواب جامه
head dress	روسری
head dress	پوشاک سر
dress circle	صندلیهای ردیف جلوتماشاخانه
hog dress	بریدن گلوی شکار
fancy dress	بالماسکه
monkhood dress	جامه
Plain food (dress).	غذا ( لباس ) ساده
drop waist dress	پیراهنازکمرکلوش
to dress a salad with mayonnaise	مزین کردن [ترتیب دادن ] سالاد با مایونز
to top dress the eart	کود روی خاک پاشیدن
You really look like a million bucks in that dress.	در این لباس واقعا محشر به نظر می آیی.
The tailor ruined my suit ( jacket , dress ) .	خیاط لباسم راخراب کرد
Clinging clothes. Tight-fitting dress.	لباس چسب تن
to dress [put on your clothes or particular clothes]	لباس پوشیدن [لباس مهمانی یا لباس ویژه] [اصطلاح رسمی]