English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (3 milliseconds)
English Persian
execution time زمان اجرا
execution time مدت اجرا
execution time حین اجرا
execution time هنگام اجرا
Other Matches
execution عمل کردن
execution بدار زدن اعدام اجرا کردن
execution ضبط توقیف
execution اعدام
execution انجام
execution اجرا
non execution عدم اجرا
to do execution خرابی وارداوردن
execution امضا
execution اجرا [حکم دادگاه]
execution 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
execution خطای تشخیص داده شده هنگام اجرای یک برنامه
execution اجرای برنامه کامپیوتری یا فرآیند
execution محلی در حافظه که اولین دستور برنامه ذخیره شده است
execution مدت زمان بین اجرای یک دستور
execution قتل
execution of wills اجرای وصایا
mode of execution روش انجام کاری
execution for debt اقدام برای طلب وصول
execution cycle چرخه اجرا
stay of execution مجازبهتخطیازقانون
concurrent execution اجرای همزمان
command of execution ریاست اجرایی
command of execution فرمان اجرای عمل یکان اجرایی
mode of execution طرز اجرا
carry into execution اجرا کردن
budget execution اجرای بودجه
to carry into execution اجراکردن
program execution اجرای برنامه
to carry into execution انجام دادن
execution of judgments اجرای احکام
concurrent program execution اجرای همزمان برنامه
to suspend [stay] a ruling [proceedings] [the execution] تعلیق کردن حکمی [دعوایی ] [ اجرای حکمی] [قانون]
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
There is yet time. هنوز وقت هست.
behind time دیر
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
At the same time . درعین حال
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
down time مرگ
take your time عجله نکن
against time رکوردگیری
at a specified time در وقت معین یا معلوم
at the same time ضمنا"
at the same time در ان واحد
at the same time در عین حال
It's time وقتش رسیده که
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
behind time بی موقع
time will tell در آینده معلوم می شود
against time تایم گیری
at another time در زمان دیگری
from time to time <idiom> گاهگاهی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
on time <idiom> سرساعت
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
time after time <idiom> مکررا
time out <idiom> پایان وقت
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
for the time being <idiom> برای مدتی
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
Our time is up . وقت تمام است
down time زمان تلف
down time زمان توقف
down time زمان بیکاری
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
down time مدت از کار افتادگی
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
about time <idiom> زودتراز اینها
all the time <idiom> به طور مکرر
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
some time یک وقتی
once upon a time روزی
on time مدت دار
old time قدیمی
off time مرخصی
off time وقت ازاد
mean time ساعت متوسط
mean time زمان متوسط
many a time بارها
many a time چندین بار
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to know the time of d هوشیاربودن
to know the time of d اگاه بودن
once upon a time روزگاری
once upon a time یکی بودیکی نبود
some time مدتی
some time or other یک وقتی
some time or other یک روزی
specified time وقت معین
there is a time for everything هرکاری وقتی
there is a time for everything دارد
time and again چندین بار
time and again بکرات
time in ادامه بازی پس از توقف
time is up وقت گذشت
out of time بیجا
out of time بیگاه
out of time بیموقع
one at a time یکی یکی
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
just in time درست بموقع
one-time قبلی
one-time سابق
from time to time هرچندوقت یکبار
from time to time گاه گاهی
from this time forth ازاین ببعد
from this time forth زین سپس
for the time being عجالت
four-four time چهارهچهارم
three-four time نت
two-two time نتدودوم
f. time روزهای تعطیل دادگاه
from this time forth ازاین پس
two time دو حرکت ساده
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
one-time پیشین
all-time بالا یا پایینترین حد
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
in time بجا
in time بموقع
in the time to come اینده
in the time to come در
in the mean time ضمنا
in no time خیلی زود
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
i time time Instruction
what time is it? چه ساعتی است
what is the time? چه ساعتی است
what is the time? وقت چیست
all-time همیشگی
all-time بیسابقه
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
time فرصت مجال
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time ثیر قرار میدهد
any time <adv.> همیشه
at any time <adv.> همیشه
any time <adv.> هر بار
time out ساعت غیبت کارگر
time فرصت موقع
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time out وقفه فاصله
time out ایست
time out تایم
time out مهلت
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
any time <adv.> درهمه اوقات
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
time هنگام
time فرصت
time زمانه
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time TIفرمان E
time اندازه گیری زمان یک عملیات
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time تایم
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
at any time <adv.> هر بار
at any time <adv.> درهمه اوقات
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time زمانی موقعی
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time مدت
time وقت معین کردن
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time متقارن ساختن
time مرورزمان را ثبت کردن
time [s] <adv.> بار
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time ساعتی
time عهد
time ایام
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time روزگار
time مدروز
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time [s] <adv.> دفعه
time وقت
time وقت قرار دادن برای
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time گاه
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time زمان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com