English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
extend the life of the company امتداد مدت شرکت
Other Matches
Life isn't about finding yourself. Life is about creating yourself. زندگی پیدا کردن خود نیست بلکه ساختن خود است.
extend بیتی
extend بخشی از CPU که حاوی پیاده سازی سخت افزاری از توابع ریاضی مختلف است
extend توسعه یافتن تمدید دادن یا کردن
extend تعمیم دادن
extend کشیدن بدن یاراست کردن بازو یاپای ژیمناست
extend وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extend باحداکثر نیرو
extend روش انعط اف پذیر تر برای بیان قواعد زبان
extend مجموعهای از حروف خاص که حاوی تلفظ ها
extend فناوری حافظه که کارایی بهتری را فراهم میکند با قادر بودن برای یافتن و خواندن داده از محلی از حافظه در یک عمل نیز می توان آخرین قطعه داده را که پنهانی در حافظه ذخیره شده بود و آماده خواندن دوباره است ذخیره کند
To over – extend one self . پای ازگلیم خود فراتر گذاردن ( از نظرمالی وغیره )
extend دراز کردن
extend طولانی تر کردن
extend خصوصیات پیشرفته IDE که کارایی و نرخ ارسال داده از او به یک دیسک سخت را بهبود می بخشد
extend قوانین دستیابی برنامه به حافظه گسترش یافته در pc
extend فایل که قابل افزودن است یا هیچ اندازه ماکزیمم ندارد
extend امکان نرم افزاری که حافظه درون PC را مشخص میکند تا با استاندارد حافظه مط ابق شود
extend در یک IBM PC روش استاندار معروف برای افزودن حافظه زیادی بیشتر از مگا بایت که توسط چندین سیستم عامل یا برنامه قابل استفاده مستقیم است
extend استانداردهای گرافیک با resolution بالا توسعه نیافته توسط IBM که قادر به نمایش تا X پیکسل است
extend گروهی ازتولیدکنندگان PC که انجمنی برای پیشبرد استاندارد تک بیتی به عنوان یک رقیب برای استاندارد باس MAC توسط IBM تشکیل داده اند
extend بازشدن صفها از هم یا بازکردن انها
extend ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
extend باز کردن
extend عمومیت دادن
extend گرافیک و نشانه ها است
extend امتداد دادن
extend درازکردن
extend طول دادن رساندن
extend منبسط کردن
extend ادامه دادن
extend توسعه دادن
extend تمدید کردن
extend the maining of مفهومی را تعمیم دادن
to extend oneself خودرازیادخسته کردن ازپادرامدن
To extend the scope of ones activities . میدان عملیات خودرا گسترش دادن
to keep company باهم بودن
in company درجمعیت
in company باجمع
in company with باتفاق
in company دسته جمعی
associated company شرکت وابسته
to w up a company امورشرکتی را رسیدگی وانرامنحل کردن
Two is company , three is none . <proverb> دو نفر تعاون ,سه نفر تفرقه .
Come along and keep me company. بامن بیا تا تنها نباشم
company انجمن
company جمعیت
to keep company with همراه بودن با
to keep company باهم امیزش کردن
associated company شرکتی که 05درصد سرمایه ان متعلق به دیگری است
in company with همراه
company مصاحبت کردن با
company تجارتخانه
company گروهان
company شریک
company کمپانی
company گروهان همراه کسی رفتن
company همراه
company شرکت
company گروه
company دسته هیئت بازیگران
He is a new face in the company . چهره تازه ای درشرکت است
holding company شرکت مرکزی
finance company شرکت اعتبارات تجاری موسسهای که به افراد وشرکتها وام میدهد
fire company شرکت اتش نشانی
holding company شرکتی که مالک سهام یک یاچند شرکت میباشدودرسیاست انان مداخله میکند
holding company شرکت مالک
company law قوانین مربوط به شرکتها
headquarters company گروهان ارکان
growth company شرکت در حال گسترش
finance company شرکت تامین مالی
private company شرکت خصوصی
controlled company شرکتی که تحت کنترل شرکتی باشد
constituent company شرکت وابسته به شرکت یاشرکتهای دیگر
company team تیم مرکب
company team تیم گروهانی
company secretary منشی شرکت
company secretary مسئول مالی و حقوقی شرکت
company seal مهر شرکت
company network شبکه شرکت
controlling company موسسهای که یک یا چندموسسه دیگر را تحت کنترل یاتملک داشته باشد paterncompany
controlling company holdingcompany
electric company شرکت برق
He has no influence in this company . دراین شرکت کاره ای نیست
doctor to the company پزشک شرکت
headquarters company گروهان قرارگاه
winding up of a company انحلال شرکت
dissolution of a company انحلال شرکت
mutual company شرکت تعاونی
cooperative company شرکت تعاونی
company network شبکه همکار
holding company شرکت صاحب سهم
shipping company شرکت کشتیرانی
shipping company شرکت کشتی رانی
ship's company خدمه ناو
ship's company پرسنل ناو
service company گروهان خدمات
separate company گروهان مستقل
limited company شرکت با مسئولیت محدود شرکت سهامی
liquidation of company تصفیه امور شرکتها
proprietary company شرکت خصوصی
parent company شرکت مادر
parent company شرکت اصلی
parent company شرکت مادر شرکت مرکزی
to part company with any one رفاقت را با کسی بهم زدن
proprietary company شرکتی که سهام ی ن دردسترس عموم گذارده نشده است
software company شرکت نرم افزاری
stock company شرکت سهامی
holding company شرکت سرمایه گذاری درسهام
holding company کمپانی مسلط
holding company شرکتی که سایر شرکتها را تحت کنترل دارد
incorporated company شرکت ثبت شده
shipping company شرکت حمل و نقل
insurance company شرکت بیمه
invalidation of company بطلان شرکت
we underwrite the company ما تعهد میکنیم که کلیه موجودی شرکت رادرصورتیکه مردم نخرندخریداری کنیم
unlimited company شرکت با مسئولیت نامحدود
trust company شرکت امین یا امانت دار بانکی که امانات وسپرده هارا نیز نگهمیدارد
trading company شرکت تجارتی
to request the company of: حضور کسی را خواستن
to overcapitalize a company سرمایه شرکتی را بیش ازاندازه واقعی ان براورد کردن
to keep a person company پیش کسی بودن وبا او وقت گذراندن
to break company جدایی کردن
supply company شرکت تامین کننده
subsidiary company شرکت فرعی
company law قوانین شرکت
to have a holding in a company در شرکتی دارائی سهام داشتن
to shake up [a company] <idiom> سازمان [شرکتی را ] اساسا تغییر دادن
acting company شرکت عامل
public company شرکت سهامی عام
affiliated company شرکت وابسته
article of a company اساسنامه شرکت
aircraft company شرکت ساخت هواپیما [اقتصاد]
directorate [of a company] هیئت نظاره [اقتصاد] [اصطلاح رسمی]
a stand-alone company یک شرکت مستقل
directorate [of a company] هیئت مدیره [اقتصاد] [اصطلاح رسمی]
to join company with somebody به کسی ملحق شدن [همراه کسی شدن]
What's your insurance company? شرکت بیمه شما کدام است؟
Company town شهرک کارگران
offshore company شرکت صندوق پستی در خارج از کشور [ برای سود در مالیات]
That evening we had company . آن روز بعد از ظهر مهمان داشتیم
carrier company تیم یا گروه چهار نفرهای که برای ماموریت خارج ازکشور انتخاب می شوند
commercial company شرکت تجاری
company commander فرمانده گروهان
holding company شرکت در سرمایه گذاری درسهام
branch of a company شعبه شرکت
company funds اعتبارات گروهانی
company grade در رده گروهان
company grade پرسنلی که در رده گروهان کار می کنند
company union اتحادیه شرکت
letter-box company شرکتی [درپناهگاه مالیاتی] که تنها صندوق پستی دارد
head office of company مرکز اصلی شرکت
unlimited liability company شرکت تضامنی
terminal service company گروهان خدمات بارانداز یاسکوی نظامی
limited liability company شرکت با مسئولیت محدود
limited liability company شرکت با مسئوولیت محدود
a company of good standing شرکتی با اعتبار
To lay the foundation of a company. پایه واساس شرکتی راریختن
The hell with the company (office). گور بابای شرکت ( اداره )
non-resident company [British E] شرکت غیر ساکن
part company with a person رفاقت را با کسی بهم زدن
producers cooperative company شرکت تعاونی تولید
Our company has some pecuniary difficulties . شرکت ما گرفتاریهای مالی پیدا کرده است
standard oil company استاندارد اویل کمپانی
Our company is oprerating in several countries . شرکت ما درچندین کشور عمل می کند
joint-stock company شرکت سهامی
consumers cooperative company شرکت تعاونی مصرف
joint stock company شرکت سهامی
standard oil company شرکت نفت استاندارد
Iran Carpet Company شرکت سهامی فرش ایران
computer serrices company شرکت خدمات کامپیوتری
computer leasing company شرکت اجاره دهنده کامپیوتر
quasi public company شرکت نیمه دولتی
employer's liability insurance company شرکت بیمه
We dont have qualified personnel in this company. دراین شرکت آدم حسابی نداریم
private joint stock company شرکت سهامی خاص
He has a poor service record in this company. دراین شرکت بی سابقه خوبی ندارد
We have no vacant position ( opening ) in this company . دراین شرکت محل ( جا و سمت ) خالی نداریم
public joint stock company شرکت سهامی عام
Saving your presence . present company excepted . بلانسبت شما !
This company guarantees prompt delivery of goods. این شرکت تحویل فوری کالاراتضمین می نماید
I have a position ( post ) of great responsibility in this company . دراین شرکت شغل پرمسئولیتی دارم
Not on your life. <idiom> مطمئنا نه
life موجود
life موجودات حبس ابد
life جان
to g. out life مردن
to g. out life جان دادن
life نفس
life زندگی
life دوران زندگی
useful life عمر مفید
to the life با کمال دقت
That's (just) the way it [life] goes. زندگی حالا اینطوریه. [اصطلاح روزمره]
life شور و نشاط
life دوام
life مدت
life عمر رمق
life حیات
Not on your life ! هرگز توعمرم ( چنین کاری نخواهم کرد) !
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com