Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (11 milliseconds)
English
Persian
face off spot
هرکدام از 9 نقطه مخصوص رویارویی
face off spot
نقطه رویارویی
Search result with all words
center face off spot
نقطه شروع در مرکز دایره میانی
Other Matches
To bring two persons face to face .
دونفر رابا هم روبروکردن
Her face wreathed in smile . Her face broke into a radiant smile .
گل از گلش شکفت
on the spot
فی المجلس
spot
باخال تزئین کردن درنظرگرفتن
spot
کشف کردن اماده پرداخت
spot
فوری
spot
بجااوردن
spot
تشخیص دادن
spot
کشف کردن دیدن
spot
لکه دارشدن
spot
لکه دارکردن
spot
زمان مختصر لحظه
spot
موضع
spot
لکه لک
spot
محل
spot
مکان
spot
خال
spot
نقطه
spot
جا
spot
مشاهده کردن گلوله ها
on the spot
نقدا"
spot
لکه موضع
spot
به طور نقد
spot
نقدا"
on-the-spot
نقدا"
spot
کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
spot
کمان
spot
مسافت یابی کردن
spot
تنظیم تیر کردن
spot
درجا
on-the-spot
فی المجلس
spot
پیداکردن محل نقاط با دیدبانی دیدبانی کردن
spot
در محل
spot-on
دقیقا صحیح
spot
[لکه دار شدن فرش در اثر مواد رنگی و شمیایی]
on the spot
<idiom>
درشرایط سخت ونا امیدکنندهای
up on the spot
فی المجلس مقدا بی درنگ
in a spot
<idiom>
درمشکل قرار داشتن
hit the spot
<idiom>
نیروی تازه وارد کردن
Johnny-on-the-spot
<idiom>
spot goods
کالاهای اماده تحویل
spot goods
کالاهای موجود
spot footing
پی مجزا
landing spot
نقطه فرود
spot elevation
نقطه ارتفاع معلوم روی نقشه
He was kI'lled on the spot.
جابجا کشته شد
foot spot
نقطه ای بین نقطه مرکزی و وسط جداره عقبی میز بیلیارد
head spot
نقطهای بین نقطه وسط وکناره شروع بیلیارد
focal spot
کانون
beauty spot
خال کوچک
beauty spot
خال زیبایی
spot market
بازار نقدی
spot map
کروکی تصادف یا کروکی مشاهدات بازرس
spot lamp
لامپ با نورمتمرکز
spot lamp
لامپ موضعی
advertising spot
فیلم تبلیغاتی
air spot
تنظیم تیر توپخانه با استفاده از دیدبانی هوایی
air spot
تنظیم تیربا دیدبانی هوایی
balkline spot
نقطه مرکزی خط عرضی روی میز بیلیارد
spot kick
ضربه کاشته
billiard spot
نقطه مخصوص گوی قرمزروی میز بیلیارد انگلیسی
spot grading
صافسازی
beauty spot
خال
soft spot for someone/something
<idiom>
احساسات تندوتیز داشتن
flying spot
لکه نورتند رو
soft spot
شولات
soft spot
ناحیه نشست
spot ball
گویی که از نقطه معین هدف ضربه با گوی اصلی بیلیاردقرار می گیرد
spot bowler
بازیگری که بجای نشانه گیری به میلههای بولینگ بجای معینی روی مسیرهدفگیری میکند
spot cash
پرداخت نقدی
dead spot
نقطه خنثی
cathode spot
لکه کاتدی
spot cash
پول نقد
center spot
نقطه مرکزی بیلیارد انگلیسی
cold spot
نقطه سرماگیر
spot elevation
ارتفاع تعیین شده
handicap spot
مهرهتعادلی
pyramid spot
نقطه روی میز اسنوکر یابیلیارد انگلیسی میان فاصله نقطه مرکزی و وسط لبه بالایی میز
pain spot
نقطه درد
tight spot
<idiom>
شرایط سخت
light spot
نقطه نور
light spot
نقطه منور
long spot
موضع گیری توپگیری مستقیما" پشت سر محافظ میله ها
high spot
جذابترین لذتبخشترین
dead spot
منطقه ساکت
penalty spot
نقطه پنالتی
spot of enforcement
نقطه پنالتی
cash spot
نقد فوری
previous spot
نقطهای که توپ در اخرین باروارد بازی شده
black spot
جادهباآمارتصادفبالا
spot distortion
اغتشاش نقطه
hot spot
نقطه داغ
sweet spot
قسمت مرکزی راکت یا چوب
spot transaction
معامله نقدی
spot test
ازمایش فوری
spot shot
ضربه به گویی که در نقطه معین گذاشته شده
spot sale
فروش نقدی وتحویل فوری کالای موردمعامله
spot sale
فروش نقد
succeeding spot
نقطه بعدی که توپ باید انجابه زمین گذاشته شود
spot report
گزارش مشاهدات یا گزارش فوری از تحقیقات محلی
spot repair
تعمیر در محل
spot repair
تعمیر در جا
spot rate
نرخ فروش نقدی
spot weld
خال جوش
spot weld
نقطه جوش دادن
warm spot
اندامها و مراکزاحساس گرما در پوست
yellow spot
نقطه زرد
water spot
واتراسپات
water spot
گردباد دریایی
centre spot
خالوسط
trouble spot
کشوریکهدائمادرحالدرگیریونزاعباشد
spot welding
جوشکاری نقطهای
spot welding
نقطه جوش
warm spot
نقطه گرماگیر
spot weld
اتصال نقطه جوش
spot price
قیمت تمام شده
spot welding
جوش نقطهای
spot check
مقابله موضعی
spot check
بررسی موضعی
spot check
بطور چند در میان ازمودن
spot check
سرسری وبا عجله رسیدگی کردن
spot check
بازدید در محل
spot checks
مقابله موضعی
spot checks
بررسی موضعی
spot checks
بطور چند در میان ازمودن
spot checks
سرسری وبا عجله رسیدگی کردن
spot checks
بازدید در محل
hot spot
نقاط خطرناک یا خیلی خطرناک در منطقه الوده به مواد رادیواکتیو اتمی
blind spot
نقطه ضعف
unpainted spot
تکه رنگ نشده هنگام رنگ کردن
touch spot
ناحیه بساوشی
spot price
قیمت برای فروش فوری
spot price
بهای جنس در معامله نقدی
spot pass
پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
spot pass
پاس غیرمستقیم
spot net
شبکه مخابراتی دیدبان یادیدبانی
spot market
بازار معاملات نقدی
blind spot
نقطه کور
spot price
قیمت نقدی
kicks from the penalty spot
شوت از نقطه پنالتی
This is an ideal spot for picnics .
اینجا برای پیک نیک ماه است
great white spot
لکه سفید بزرگ
flying spot scanner
پوینده لکهای تند رو
great red spot
لکه سرخ بزرگ
spot welding electrode
الکترود جوشکاری نقطهای
spot welding machine
دستگاه جوش نقطهای
bridge spot weld
جوشکاری نقطهای
spot pattern test
ازمون طرح نقطه ها
center ice spot
نقطه شروع در مرکز دایره میانی
baulk line spot
نقطهخطمرز
white spot ball
مکانتوپسفید
double row spot welding
جوشکاری نقطهای زنجیرهای جوشکاری نقطهای دوردیفه
single row spot welding
جوشکاری نقطهای سری
on the face of it
تظاهرامی
about-face
سوی دیگر
face up to
<idiom>
پذیرفتن چیزی پذیرفتنش آن ساده نیست
face value
<idiom>
عکس چاپی روی پول ،تمبر،...
right face
به راست راست
to face any one down
بکسی تشرزدن
new face
چهرهجدید فردتازهوارد
to face any one down
کسی رانهیب دادن
to face it out
جسورانه
to face any one down
کسیرا ازروبردن
to face it out
مقاومت کردن
to have the g.in one's face
قیافه شوم داشتن
I cannot look him in the face again.
دیگر نمی توانم تو رویش نگاه کنم.
to have the g.in one's face
بدقیافه
in the face of
روبروی
in the face of
علی رغم
face
طرف
[ریاضی]
face down
<idiom>
به مبارزه طلبیدن
face about
عقب گرد فرمان عقب گرد
face
وجح
[ریاضی]
about-face
عقب گرد
about-face
فرمان عقب گرد
about-face
عدول کردن
about-face
جهت دیگر
about face
عقب گرد
about face
فرمان عقب گرد
about face
جهت دیگر
about face
سوی دیگر
face
نما
Get out of my face!
<idiom>
از جلوی چشمم دور شو!
face about
عقب گرد کردن
face
سطح فرش
face
روی فرش
face
[نمای خارج ساختمان]
face
رخ
at face value
<adv.>
به صورت ظاهر
at face value
<adv.>
به ظاهر امر
at face value
<adv.>
بر حسب ظاهر
at face value
<adv.>
تظاهرا
face
فاهر
face
روکش کردن
face
تراشیدن صاف کردن
face
رویاروی شدن پوشاندن سطح
face
روبروایستادن مواجه شدن
face
فاهر منظر
face
رخسار
face
وجه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com