Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
fair and square
<idiom>
راست وبی پرده
Other Matches
that is not fair
این انصاف نیست
fair
نمایشگاه کالا
fair
بازار مکاره هفته بازار عادلانه
fair
بی طرفانه
fair
منصف
fair
منصفانه
fair
بیطرفانه
fair value
قیمت عادله
You are not being fair .
کم لطفی می فرمایید
fair
زیبا
fair
لطیف
this is not fair
این انصاف نیست
fair
<adj.>
منظم
fair
<adj.>
مرتب
fair
نمایشگاه
fair
بازارمکاره
fair
بدون ابر منصف
fair
بور
fair
نسبتا خوب متوسط
It is not fair that . . .
آخر انصاف نیست که …
fair trade
تجارت مشروع
county fair
بازار روز
fair price
قیمت منصفانه
fair faced
حق به جانب
fair mindedness
ازادگی ازتعصب
fair arbitration
حکومت عدل
fair catch
بل گرفتن توپ لگدزده یا بلندشده از زمین یا پرتاب شده
fair competition
رقابت عادلانه
fair competition
رقابت منصفانه
fair deal
سیاست منصفانه
fair deal
روش منصفانه
fair drawing
تصویر مناسب
fair drawing
طرح مناسب برای چاپ و تکثیر
fair faced
خوبرو
fair haired
موبور
fair maid
یکجورشاه ماهی یاساردین
fair market
هفته بازار
fair market
بازار مکاره
fair minded
خالی از اغراض
fair mindedness
انصاف
fair mindedness
بیطرفی
county fair
بازار مکاره
fair price
قیمت عادلانه
fair weather
بی وفا
fair weather
نیم راه
fair wind
باد موافق
fancy fair
بازارکالای تجملی
fair game
طعمهی حاضر و آماده
fair game
آماج روا
fair game
شکار قانونی
fair game
شکار مجاز
to play fair
مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
to bid fair
اختمال یا امیدواری دادن
the fair sex
از مابهتران
the fair sex
جنس لطیف یعنی زن
play fair
مردانه معامله کردن
fair weather
مناسب برای
fair weather
دارای هوای صاف
fair trade
تجارت عادلانه
fair price
قیمت مناسب
fair price
قیمت بیطرفانه
fair return
بازده عادلانه
fair return
بازده منصفانه
fair spoken
خوش بیان
fair spoken
مودب
fair spoken
ملایم
fair territory
محدوده خطا
fair tide
جریان اب موافق
fair trade
کسب منصفانه
fair trade
کسب حلال
fair trade
تجارت منصفانه
play fair
مردانه بازی کردن
fair game
دست انداختنی
fair game
مسخره کردنی
fair play
انصاف
a fair comment
نظر بی طرفانه
fair play
رازی
fair-weather
درخورهوای صاف
fair-weather
نیم راه
fair-weather
بی وفا
fair-weather
خوب هنگام هوای صاف
trade fair
نمایشگاه تجاری
trade fair
نمایشگاه بازرگانی
fair shake
<idiom>
رفتار درست
fair play
<idiom>
عدالت ،مساوی ،عمل درست
fair game
<idiom>
موضوع تهاجم
as fair as a rose
<idiom>
مثل ماه
He shed his fair.
ترسش ریخت
fair sex
زنان
fair copies
نسخه درست
fair sex
جنس لطیف
fair play
شرایط برابر
fair copy
نسخه درست
There was no end of visitors at the fair.
تا دلت بخواهد در نمایشگاه آدم بود
Please be unbiased(fair,objective).
تعصب بخرج ندهید
fair trade laws
قوانین تجارت منصفانه قرارداد بین تولیدکننده وفروشنده برای تثبیت یا تعیین حداقل قیمت
fair wear and tear
خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
fair-weather friend
آدم بی وفا
fair damages
[Law]
جبران خسارت عادلانه
overseas trade fair
نمایشگاه بین المللی بازرگانی
fair-weather friend
رفیق نیمه راهه
the weather inclines to fair
هوا میخواهد باز شود هوادارد باز میشود
tradition of fair authority
حدیث حسن
fair equivalent remuneration
اجرت المثل
fair or clean copy
پاکنویس
fair-weather friend
<idiom>
شخصی که تنها دوست است
fair average quality
کیفیت متوسط مناسب
culture fair tests
ازمونهای فرهنگ- نابسته
reasonable of average wage fair
اجرت المثل
fair words butter no parsnips
به حلواحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
A fair face may hide a foul heart.
<proverb>
از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد.
[ضرب المثل]
three square
بشکل مثلث
three square
سوهان اهنگری دارای مقطع مثلث شکل
three square
دارای سه ضلع مساوی
four-square
صادق
four-square
راستگو
four-square
رک و راست
four-square
چهارگوش
four-square
چهار گوشهی کامل
four-square
کاملا مربع
t square
خطکش مخصوص ترسیم خطوط موازی
t square
خطکش چلیپایی
square out
ضربه از خارج محدوده میلههای کریکت
four-square
مصممانه
four-square
بیرودربایستی
four-square
رک
four-square
با صراحت
four-square
به طور صریح
four-square
پراراده
four-square
مصمم
square away
<idiom>
برنامه ریزی کردن
four-square
پابرجا
square one
<idiom>
درآغاز
four-square
استوار
four-square
بیشیله پیله
four-square
قرص
to square up
خود را آماده کردن
[برای دعوی یا حمله]
try square
گونیای فلزی
four-square
صریح
square in
پاس با دویدن دریافت کننده توپ به جلو و تغییر مسیر به کنار و به موازات خط تجمع
out of square
کج
square
مربع
on the square
بدون کجی
square
منصف
square
مجذور
square
مربع توان دوم
square
گوشه دار
square
چارگوش
square
چهارگوش کردن مربع کردن
on the square
بدرستی
square
منظم حسابی
square
عادلانه
out of square
خارج از چهار گوش بطور نامنظم یا نادرست
square
جوردراوردن
square
وفق دادن
square
واریز کردن
square
بتوان دوم بردن مجذور کردن
square
راست حسینی
on the square
بانصاف
square
گونیا
square
چهار گوش
square
برابر
square
مساوی
square
به یک طرف میله وعمود به ان
square
تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
square
خانه شطرنج
by the square
مطابق نمونه
by the square
درست
by the square
بدقت
four-square
محکم
all square
مساوی
square
مرتب کردن کلاه
mean square
یک مربع حسابی
square
جذر میدان
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
square bracket
کروشه
square neck
یقهچهاگوش
square trowel
مالهچهاگوش
white square
خانهسفید
square bracket
براکت
set square
گونیا
square flag
پرچممربع
square bet
شرطچهارگوش
black square
خانهسیاه
square move
حرکت
square sail
بادبانچهاگوش
back square
گونیای فلزی که در کارگاههااستفاده میشود
square meal
غذایمقوی
square root of
جذرعددی
The Ferdowsi Square .
میدان فردوسی
to be back to square one
<idiom>
دوباره به سر
[آغاز]
کار رسیدن
to be back to square one
<idiom>
دوباره به اول داستان رسیدن
I cannot square it with my conscience to ...
من این را نمی توانم به وجدانم وفق بدهم ...
square root
ریشه دوم
square root
جذر
square deals
باشرف بودن رک وراست
square deals
تقلب نکردن
square deal
باشرف بودن رک وراست
square deal
تقلب نکردن
square bracket
قلاب
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com