English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 172 (8 milliseconds)
English Persian
fair deal سیاست منصفانه
fair deal روش منصفانه
Other Matches
new deal برنامه توسعه اقتصادی فرانکلین روزولت پس از سالهای بعداز بحران بزرگ درامریکا که دران کمک به کشاورزی بازنشستگی وبیمه بیکاری و غیره گنجانیده شده است
new deal برنامه روزولت
new deal قرار جدید
new deal سیاست جدید
new deal نیودیل
deal چوب کاج
Did you get anything out of this deal ? دراین معامله چیزی گیرت آمد ؟
to deal کارت دادن [ورق بازی]
new deal <idiom> تغییر کامل ،شروع تازه ،شانس دیگر
no deal <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
deal with اقدام کردن
deal with رسیدگی کردن
new deal روش سیاسی جدیدی که از دوران روزولت اعمال ان از طرف دولت ایالات متحده امریکا شروع شد
deal توافق تجاری
deal مقدار
deal اندازه
deal حد معامله کردن
deal سر و کارداشتن با
deal توزیع کردن
deal معامله داد و ستد
deal اندازه مقدار بررسی
deal معامله کردن
deal سر و کار داشتن
deal اقدام کردن
deal قراردادی که در آن روی چنیدن موضوع همزمان توافق میشود
deal سازماندهی کردن
deal قدر
deal lift بلند کردن وزنه تا کمر وپایین بردن
to deal in futures کالایاسهام پیش فروختن
square deal باشرف بودن رک وراست
square deal تقلب نکردن
to deal in futures معامله پیش کردن
wheel and deal <idiom>
raw deal <idiom> آخر خط ،پایان هستی
good deal <idiom> قیمت ارزان باکیفیتی بالا
to deal in futures معامله سلف کردن
big deal بیاهمیتوفاقدجذابیت
Agreed . that is a deal . قبول ( قبوله )
deal in futures معامله سلف کردن
To deal the cards . ورق دادن
package deal معامله کلی معامله چکی
package deal معامله یکجا
package deal مقاطعه در بست و خرید یکجا
She gave me a raw deal . بامن بد معامله کرد
Did you make any profit in this deal ? آیا دراین معامله استفاده ای داشتید ؟
I clinched a lucrative deal. معامله چربی ( شیرینی ) انچام دادم
I took a great deal of trouble over it. روی اینکار خیلی زحمت کشیدم
He gave me a square deal . بامن منصفانه معامله کرد
A lucrative affair [deal] لقمه چرب ونرم [کار یا معامله پردرآمد]
To clinch (close)the deal. معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
mosaic parquet deal راهروی اجر فرش
to deal out [card game] کارت دادن [ورق بازی]
plea deal [between Prosecution and Defense] توافق مدافعه [بین دادستان و وکیل دفاع]
The deal is off. Forget it . That doesnt count . مالیده !(مالیده است ؟ بهم خورده ؟ لغو شده )
To clinch(close,finalize)a deal. معامله یی را جوش دادن
I made a lot of profit in the deal . دراین معامله فایده زیادی بردم
He has suffered a great deal at the hands of his wife . از دست زنش خیلی کشیده
Clinch the deal while the concerned party is stI'll keen تا طرف گرم است معامله را انجام بدهید
Don pulled the rug out from under me in my deal with Bill Franklin. دان معامله من و بیل فرانکلین را به هم زد.
fair <adj.> منظم
fair بازار مکاره هفته بازار عادلانه
fair لطیف
fair بدون ابر منصف
fair بی طرفانه
fair <adj.> مرتب
fair بور
fair بازارمکاره
fair value قیمت عادله
It is not fair that . . . آخر انصاف نیست که …
fair نمایشگاه
fair نسبتا خوب متوسط
fair زیبا
fair منصف
fair منصفانه
fair نمایشگاه کالا
this is not fair این انصاف نیست
that is not fair این انصاف نیست
You are not being fair . کم لطفی می فرمایید
fair بیطرفانه
fair game شکار مجاز
fair mindedness بیطرفی
to play fair مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
fair game شکار قانونی
to bid fair اختمال یا امیدواری دادن
fair game آماج روا
a fair comment نظر بی طرفانه
fair shake <idiom> رفتار درست
fair play <idiom> عدالت ،مساوی ،عمل درست
fair game <idiom> موضوع تهاجم
fair and square <idiom> راست وبی پرده
as fair as a rose <idiom> مثل ماه
He shed his fair. ترسش ریخت
fair sex زنان
fair sex جنس لطیف
fair game مسخره کردنی
fair game دست انداختنی
fair game طعمهی حاضر و آماده
fair copies نسخه درست
trade fair نمایشگاه بازرگانی
fair faced خوبرو
fair faced حق به جانب
fair haired موبور
fair maid یکجورشاه ماهی یاساردین
fair market هفته بازار
fair market بازار مکاره
fair minded خالی از اغراض
fair mindedness انصاف
fair mindedness ازادگی ازتعصب
fair price قیمت منصفانه
fair price قیمت عادلانه
fair price قیمت مناسب
fair drawing طرح مناسب برای چاپ و تکثیر
fair drawing تصویر مناسب
fair competition رقابت منصفانه
trade fair نمایشگاه تجاری
fair-weather خوب هنگام هوای صاف
fair-weather بی وفا
fair-weather درخورهوای صاف
fair play رازی
fair play شرایط برابر
fair play انصاف
county fair بازار مکاره
county fair بازار روز
fair copy نسخه درست
fair arbitration حکومت عدل
fair catch بل گرفتن توپ لگدزده یا بلندشده از زمین یا پرتاب شده
fair competition رقابت عادلانه
fair price قیمت بیطرفانه
fair return بازده عادلانه
the fair sex از مابهتران
fair trade تجارت عادلانه
fair-weather نیم راه
fair weather دارای هوای صاف
fair weather مناسب برای
fair weather بی وفا
fair weather نیم راه
fair wind باد موافق
fancy fair بازارکالای تجملی
play fair مردانه معامله کردن
play fair مردانه بازی کردن
the fair sex جنس لطیف یعنی زن
fair trade تجارت منصفانه
fair spoken ملایم
fair territory محدوده خطا
fair trade کسب منصفانه
fair tide جریان اب موافق
fair spoken مودب
fair trade تجارت مشروع
fair spoken خوش بیان
fair return بازده منصفانه
fair trade کسب حلال
the weather inclines to fair هوا میخواهد باز شود هوادارد باز میشود
tradition of fair authority حدیث حسن
fair-weather friend رفیق نیمه راهه
fair-weather friend آدم بی وفا
Please be unbiased(fair,objective). تعصب بخرج ندهید
culture fair tests ازمونهای فرهنگ- نابسته
overseas trade fair نمایشگاه بین المللی بازرگانی
fair equivalent remuneration اجرت المثل
fair or clean copy پاکنویس
fair trade laws قوانین تجارت منصفانه قرارداد بین تولیدکننده وفروشنده برای تثبیت یا تعیین حداقل قیمت
fair wear and tear خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
There was no end of visitors at the fair. تا دلت بخواهد در نمایشگاه آدم بود
fair-weather friend <idiom> شخصی که تنها دوست است
fair average quality کیفیت متوسط مناسب
fair damages [Law] جبران خسارت عادلانه
reasonable of average wage fair اجرت المثل
fair words butter no parsnips به حلواحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
A fair face may hide a foul heart. <proverb> از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد. [ضرب المثل]
The fair sex The female sex. جنس لطیف ( مؤنث )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com