Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (2 milliseconds)
English
Persian
fair price
قیمت منصفانه
fair price
قیمت عادلانه
fair price
قیمت مناسب
fair price
قیمت بیطرفانه
Other Matches
fair
منصف
fair
بازار مکاره هفته بازار عادلانه
fair
نمایشگاه کالا
fair
نمایشگاه
fair
بدون ابر منصف
fair
بور
fair
منصفانه
It is not fair that . . .
آخر انصاف نیست که …
fair value
قیمت عادله
You are not being fair .
کم لطفی می فرمایید
fair
<adj.>
مرتب
fair
نسبتا خوب متوسط
fair
لطیف
fair
زیبا
this is not fair
این انصاف نیست
fair
بی طرفانه
that is not fair
این انصاف نیست
fair
بیطرفانه
fair
بازارمکاره
fair
<adj.>
منظم
fair play
شرایط برابر
fair return
بازده عادلانه
fair and square
<idiom>
راست وبی پرده
a fair comment
نظر بی طرفانه
fair mindedness
ازادگی ازتعصب
fair mindedness
بیطرفی
fair mindedness
انصاف
fair minded
خالی از اغراض
fair market
بازار مکاره
fair market
هفته بازار
fair shake
<idiom>
رفتار درست
fair game
<idiom>
موضوع تهاجم
fair maid
یکجورشاه ماهی یاساردین
fair competition
رقابت عادلانه
fair sex
زنان
fair sex
جنس لطیف
fair game
مسخره کردنی
fair game
دست انداختنی
fair game
طعمهی حاضر و آماده
fair game
آماج روا
fair game
شکار قانونی
fair game
شکار مجاز
county fair
بازار روز
county fair
بازار مکاره
fair competition
رقابت منصفانه
fair haired
موبور
fair faced
حق به جانب
fair faced
خوبرو
fair drawing
طرح مناسب برای چاپ و تکثیر
fair drawing
تصویر مناسب
fair deal
روش منصفانه
fair deal
سیاست منصفانه
He shed his fair.
ترسش ریخت
fair play
<idiom>
عدالت ،مساوی ،عمل درست
fair arbitration
حکومت عدل
play fair
مردانه بازی کردن
fair-weather
درخورهوای صاف
fair-weather
نیم راه
fair-weather
بی وفا
fair-weather
خوب هنگام هوای صاف
fair copies
نسخه درست
trade fair
نمایشگاه تجاری
trade fair
نمایشگاه بازرگانی
fair weather
مناسب برای
fair weather
بی وفا
fair weather
نیم راه
fair wind
باد موافق
fair copy
نسخه درست
to play fair
مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
to bid fair
اختمال یا امیدواری دادن
the fair sex
از مابهتران
the fair sex
جنس لطیف یعنی زن
play fair
مردانه معامله کردن
fair play
رازی
fair play
انصاف
fair weather
دارای هوای صاف
as fair as a rose
<idiom>
مثل ماه
fair spoken
ملایم
fair tide
جریان اب موافق
fair trade
تجارت مشروع
fair spoken
مودب
fair catch
بل گرفتن توپ لگدزده یا بلندشده از زمین یا پرتاب شده
fair trade
کسب منصفانه
fair trade
کسب حلال
fair trade
تجارت منصفانه
fair spoken
خوش بیان
fair trade
تجارت عادلانه
fair return
بازده منصفانه
fancy fair
بازارکالای تجملی
fair territory
محدوده خطا
overseas trade fair
نمایشگاه بین المللی بازرگانی
the weather inclines to fair
هوا میخواهد باز شود هوادارد باز میشود
fair average quality
کیفیت متوسط مناسب
fair or clean copy
پاکنویس
fair wear and tear
خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
fair equivalent remuneration
اجرت المثل
fair trade laws
قوانین تجارت منصفانه قرارداد بین تولیدکننده وفروشنده برای تثبیت یا تعیین حداقل قیمت
tradition of fair authority
حدیث حسن
fair damages
[Law]
جبران خسارت عادلانه
There was no end of visitors at the fair.
تا دلت بخواهد در نمایشگاه آدم بود
Please be unbiased(fair,objective).
تعصب بخرج ندهید
culture fair tests
ازمونهای فرهنگ- نابسته
fair-weather friend
آدم بی وفا
fair-weather friend
رفیق نیمه راهه
fair-weather friend
<idiom>
شخصی که تنها دوست است
fair words butter no parsnips
به حلواحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
reasonable of average wage fair
اجرت المثل
A fair face may hide a foul heart.
<proverb>
از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد.
[ضرب المثل]
last price
اخرین قیمت حداقل قیمت
price
قیمت
price
بها قائل شدن
price
بها
outside price
حد اکثر بها
mean price
قیمت متوسط
all in price
بهای کامل
price
ارزش پولی کالا
last price
قیمت اخر
least price
حداقل قیمت
just price
قیمت منصفانه
price
ارزش
price
مبلغ شرطبندی
price
نرخ
price
قیمت گذاشتن
just price
قیمت عادلانه
all in price
قیمت کل
at any price
بهر بها
What is the price ...?
قیمت ... چقدر است؟
What is the price ...?
قیمت ... چقدر است؟
What is the price ...?
قیمت ... چقدر است؟
asking price
قیمت مورد مطالبهی فروشنده
at any price
بهر قسمت که باشد
Without ( beyond , above ) price .
بی نهایت قیمتی
asking price
قیمت آخر
resonable price
بهای عادله
price of blood
خون تاوان
price of blood
دیه
price ratio
نسبت قیمت
price reduction
کاهش قیمت
ruling price
قیمت روز
sale price
قیمت فروش
sale price
قیمت حراج
regular price
قیمت عادی
price responsiveness
انعطاف پذیری قیمت
repurchase price
قیمت بازخرید
reserve price
قیمت پایه در حراج
reserve price
قیمت نهایی بهای قطعی
price market
وضع کردن قیمت در انحصار
retail price
بهای خرده فروشی
price of blood
خون بها
reserve price
بهای قطعی
retail price
قیمت خرده فروشی
resale price
بهای خرده فروشی
resale price
قیمت فروش مجدد
reserve price
اخرین بها
price rigidity
انعطاف ناپذیری قیمت
price setter
قیمت وضع کردن در انحصار
price stabilization
ثبات قیمت
price support
تثبیت قیمت توسط دولت برای حمایت کالا
price support
حمایت قیمتی
price support
قیمت حمایت شده از طرف دولت
price support
تایید قیمت
price taker
خریدار یا فروشنده جزء گیرنده قیمت
price support
حمایت قیمت
price system
نظام قیمت
price taker
قیمت را داده شده فرض کردن
price tag
اتیکت قیمت
price system
نظام قیمتی
price theory
نظریه قیمت
price theory
اقتصاد خرد
price war
جنگ قیمتها
price stability
تثبیت قیمت
reduced price
بهای کاسته بهای تخفیف دار
reduced price
بهای نازل
reasonable price
قیمت عادله
reasonable price
قیمت معقول
price stability
ثبات قیمت
price responsiveness
کشش قیمت
price stabilization
تثبیت قیمت
quoted price
مظنه
quoted price
قیمت داده شده
prohibitive price
بهای گزاف که بر کالایی گذارندو مردم ازعهده خریدان برنیایند
price tag
برچسب قیمت کالا
selling price
قیمت فروش
crash price
قیمت مفت
at a knock-down price
به قیمت مفت
reserve price
قیمت پنهانی
[در حراجی های فرش و در بازارهای خارج استفاده می شود یعنی صاحب فرش، یک قیمت حداقل در نظر می گیرد و اگر در مزایده قیمت پیشنهادی از آن پایین تر باشد، از فروش امتناع می کند.]
wholesale price
قیمت عمده فروشی
very low price
ثمن بخس
terminal price
قیمت نهائی
upset price
کمترین بهای مقطوع درهراج
unjust price
قیمت ناعادلانه
give-away price
قیمت مفت
cut-price
جنسحراجشده
half-price
نیمبها
Price are fixed here .
دراینجا قیمتها ثابت هستند
We must settle the price first.
اول باید قیمت راطی کرد
At the price of. At the cost of .
به قیمت
Every man has his price .
هر کسی یک قیمتی دارد ( قابل تطمیع وپذیرفتن رشوه )
To put a price on something .
روی چیزی قیمت گذاشتن
At all costs . At any price .
به هر قیمتی که شده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com