Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 181 (9 milliseconds)
English	Persian
family allowance	مدد معاش
family allowance	معاش اولاد حق اولاد
Other Matches
allowance	تخفیف وزن بار اسب
allowance	اجازه دادن
allowance	اختلاف یا لقی عمدی بین ابعادو اجزاء جفت شونده
allowance	اعطاء
allowance	پاداش
allowance	تخفیف مقرری
allowance	فوق العاده
allowance	جیره حق معاش
allowance	میزان مجاز
allowance	فوق العاده و هزینهء سفر
allowance	مددمعاش
allowance	جیره دادن فوق العاده دادن
allowance	کمک هزینه
allowance	مقرری مستمری
allowance	مزایا
allowance	سهمیه
victualling allowance	جیره روزانه
bend allowance	فاصله خطی اضافی روی ورقه ها برای ایجاد خم هایی با شعاع معین
seam allowance	اختلافدرز
cashier's allowance	کسر صندوق
delay allowance	زمان تقسیم
ration allowance	حق معاش
yearly allowance	مقرری سالیانه
allowance for anticipated	losses stock
allowance for anticipated	سهمیه مجاز تلفات پیش بینی شده اماد
allowance for depreciation	ذخیره استهلاک
quarters allowance	حق مسکن
basic allowance	سهمیه اولیه ضریب حقوقی معاش
basic allowance	شارژ انبار
bat allowance	فوق العاده افسران بابت حمل ونقل بنه سفر
authorized allowance	مزایا مزایای قانونی
authorized allowance	حق
authorized allowance	سهمیه مجاز
allowance method	روش ایجاد ذخیره
travel allowance	فوق العاده سفر هزینه سفر
travel allowance	خرج سفر
field allowance	فوق العاده ماموریت رزمی فوق العاده جنگی
fitting allowance	کاملا" اندازه
fitting allowance	فوق العاده مناسب
ration allowance	پول جیره
ration allowance	حق جیره
quantity allowance	تخفیفی که به خرید عمده تعلق میگیرد
quantity allowance	تخفیف کلی
weekly allowance	هفتگی
machining allowance	تراش خور
monthly allowance	ماهیانه
serverance allowance	حق بدی هوا
serverance allowance	حق پوشاک برای سختی هوا
monthly allowance	مقر ری ماهیانه
mobility allowance	پولیکهدولتبهافرادمعلولمیدهد
to make allowance	در نظر گرفتن
to make allowance	منظور کردن
table of allowance	جدول سهمیه مجاز
subsistence allowance	معاش
subsistence allowance	مد د
dailgy food allowance	جیره روزانه
dailgy food allowance	جیره غذایی روزانه
consolidated table of allowance	جدول سهمیه مشترک
consolidated table of allowance	جدول سهمیه عمومی
basic allowance for subsistence	حق معاش
common table of allowance	جداول سهمیه عمومی
basic allowance for subsistence	جیره نقدی
capital consumption allowance	کسر مصرف سرمایه مترادف با استهلاک سرمایه
basic allowance for quarters	حق مسکن
authorized allowance supplies	سهمیه اماد مجاز
authorized allowance supplies	سهمیه مجاز اماد
current operating allowance	سهمیه موجود عملیاتی سهمیه عملیاتی فعلی
family	عیال
in a family way <idiom>	حامله بودن
family	محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
family	خانوار
family	اهل
family	زوجه
family	تیره
family	محدوده طرحهای مختلف یک حالت نوع
family name	اسم خانوادگی
family name	نام فامیلی
family	خاندان
in a family way	بی رودربایستی
in the family way	ابستن
family	خانواده
in a family way	ازادانه
family	فامیلی
family name	نام خانوادگی
to provide for one's family	خوارباربرای خانواده خودتهیه کردن
occupational family	گروه شغلی
He did it for the sake of his family .	محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
support a family	متکفل مخارج خانوادهای بودن
of a noble family	اصیل
of a noble family	نجیب
schizogenic family	خانواده اسکیزوفرنی زا
patronymic family	خانواده پدرنامی
to maintain one's family	خانواده خود را
to maintain one's family	نگهداری کردن
family men	مرد عیالوار
family men	زن و بچهدار
violin family	انواعویلونها
one-parent family	خانوادهایکهدرآنفرزندبافقط یکیازوالدینشزندگیکند
family men	مرد خانوادهدار
family men	عیالمند
family men	دارای نانخور
family men	مرد خانواده - دوست
family men	زن و بچه دوست
brass family	خانوادهسازهایبادی
woodwind family	خانوادهسازهایبادی
family man	زن و بچه دوست
family man	مرد خانواده - دوست
family of curves	دسته منحنی ها [ریاضی]
family of curves	دسته توابع [ریاضی]
There seems to be a jinx on that family.	به نظر می رسد که این خانواده جادو شده است.
family man	مرد عیالوار
family man	زن و بچهدار
family man	مرد خانوادهدار
family man	عیالمند
family man	دارای نانخور
family tent	چادرخانوادگی
family doctor	پزشک خانواده
family planning	تنظیم خانواده
chip family	چند تراشه مربوط به هم
circuit family	خانواده مداری
computer family	خانواده کامپیوتر
conjugal family	خانواده زن و شوهری
consanguine family	خانواده هم خون
extended family	خانواده گسترده
family allowances	مقرری خانوادگی
family allowances	کمک دولت به خانوارها
family planning	برنامه ریزی خانواده
family tree	شجره
family tree	نسب نامه
family tree	شجره نامه
family trees	شجره
family trees	نسب نامه
family trees	شجره نامه
nuclear family	خانواده هستهای
family names	اسم خانوادگی
family names	نام فامیلی
family names	نام خانوادگی
family asset	دارائی خانوادگی
family background	پیشینه خانوادگی
family of computers	خانواده کامپیوترها
family structure	ساخت خانواده
family therapy	خانواده درمانی
font family	خانواده فونت
gas family	خانواده گاز
he is a shame to his family	ننگ یامایه رسوایی خانواده خود میباشد
family doctors	پزشک خانواده
handicapped with a family	پابست عیال
handicapped with a family	گرفتارخانواده
happy family	دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
matronymic family	خانواده مادرنامی
member of a family	عضو خانواده
family size	تعداد افراد خانواده
family expenditure	هزینه خانوار
family expenditure	هزینه خانواده
family farm	مزرعه خانوادگی
family industry	صنعت خانوادگی
family check	کیش همگانی
family budget	بودجه خانوار
family law	حقوق خانواده
family neurosis	روان رنجوری خانوادگی
family budget	بودجه خانواده
family of the prophet	اهل بیت پیامبر
extended family system	نظام فامیلی گسترده
Family prayer rug	فرش محرابی صف گونه [اینگونه بافت ها دارای چندین محراب قرینه بوده و بیشتر بصورت گلیم بافته می شود.]
habit family hierarchy	سلسله مراتب عادتهای هم خانواده
family planning programs	برنامههای تنظیم خانواده
descendanbts of the family or tribe	بنی
to return to the fold [family]	به خانواده خود برگشتن
wear the pants in a family <idiom>	رئیس خانواده بودن
run in the family/blood <idiom>	دریک سطح بودن
motorola 000 family	خانواده موتورولا
I am the bread winner of the family .	نان آور خانه ( خانواده ) هستم
A curse has been laid on the family .	خانواده لعنت شده یی است
Generosity runs in the family.	سخاوت دراین خانواده ارثی است
He left his family in Europe .	خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
He cant be tied down to family life.	پای بند زندگی خانوادگی نیست
He has a family of six to. support . he has six mouths to feed.	شش سر نانخور دارد ( تحت تکلف )
A single bereavement is enough to affect a whole family. <proverb>	یک داغ دل بس است براى قبیله اى .
Our grandmother wears the trousers ( breeches , pants ) in our family .	مادر بزرگمان مرد خانواده است

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com