English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
family check کیش همگانی
Other Matches
family خاندان
family محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
family فامیلی
family تیره
family محدوده طرحهای مختلف یک حالت نوع
family خانوار
family زوجه
family اهل
family عیال
in a family way <idiom> حامله بودن
family name اسم خانوادگی
family name نام خانوادگی
family خانواده
family name نام فامیلی
in a family way بی رودربایستی
in a family way ازادانه
in the family way ابستن
family names اسم خانوادگی
There seems to be a jinx on that family. به نظر می رسد که این خانواده جادو شده است.
patronymic family خانواده پدرنامی
family men زن و بچه دوست
family men مرد عیالوار
family man زن و بچه دوست
family man مرد خانواده - دوست
family man دارای نانخور
family names نام فامیلی
family names نام خانوادگی
He did it for the sake of his family . محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
family expenditure هزینه خانواده
woodwind family خانوادهسازهایبادی
violin family انواعویلونها
family tent چادرخانوادگی
brass family خانوادهسازهایبادی
family planning تنظیم خانواده
family planning برنامه ریزی خانواده
family men مرد خانواده - دوست
family men دارای نانخور
family men عیالمند
family men مرد خانوادهدار
family men زن و بچهدار
one-parent family خانوادهایکهدرآنفرزندبافقط یکیازوالدینشزندگیکند
family man عیالمند
matronymic family خانواده مادرنامی
family size تعداد افراد خانواده
family of the prophet اهل بیت پیامبر
family of computers خانواده کامپیوترها
family neurosis روان رنجوری خانوادگی
family law حقوق خانواده
family industry صنعت خانوادگی
family farm مزرعه خانوادگی
family expenditure هزینه خانوار
family budget بودجه خانوار
family structure ساخت خانواده
family therapy خانواده درمانی
font family خانواده فونت
member of a family عضو خانواده
occupational family گروه شغلی
he is a shame to his family ننگ یامایه رسوایی خانواده خود میباشد
happy family دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
handicapped with a family گرفتارخانواده
handicapped with a family پابست عیال
gas family خانواده گاز
of a noble family اصیل
of a noble family نجیب
family budget بودجه خانواده
family background پیشینه خانوادگی
circuit family خانواده مداری
chip family چند تراشه مربوط به هم
schizogenic family خانواده اسکیزوفرنی زا
support a family متکفل مخارج خانوادهای بودن
to maintain one's family خانواده خود را
to maintain one's family نگهداری کردن
to provide for one's family خوارباربرای خانواده خودتهیه کردن
family man مرد عیالوار
family man زن و بچهدار
computer family خانواده کامپیوتر
conjugal family خانواده زن و شوهری
family asset دارائی خانوادگی
family allowances کمک دولت به خانوارها
family allowances مقرری خانوادگی
family allowance معاش اولاد حق اولاد
family allowance مدد معاش
extended family خانواده گسترده
consanguine family خانواده هم خون
family man مرد خانوادهدار
nuclear family خانواده هستهای
family trees شجره نامه
family doctors پزشک خانواده
family of curves دسته توابع [ریاضی]
family of curves دسته منحنی ها [ریاضی]
family doctor پزشک خانواده
family tree شجره نامه
family trees نسب نامه
family trees شجره
family tree شجره
family tree نسب نامه
habit family hierarchy سلسله مراتب عادتهای هم خانواده
A curse has been laid on the family . خانواده لعنت شده یی است
I am the bread winner of the family . نان آور خانه ( خانواده ) هستم
He cant be tied down to family life. پای بند زندگی خانوادگی نیست
family planning programs برنامههای تنظیم خانواده
wear the pants in a family <idiom> رئیس خانواده بودن
run in the family/blood <idiom> دریک سطح بودن
descendanbts of the family or tribe بنی
He left his family in Europe . خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
extended family system نظام فامیلی گسترده
motorola 000 family خانواده موتورولا
Generosity runs in the family. سخاوت دراین خانواده ارثی است
to return to the fold [family] به خانواده خود برگشتن
Family prayer rug فرش محرابی صف گونه [اینگونه بافت ها دارای چندین محراب قرینه بوده و بیشتر بصورت گلیم بافته می شود.]
A single bereavement is enough to affect a whole family. <proverb> یک داغ دل بس است براى قبیله اى .
He has a family of six to. support . he has six mouths to feed. شش سر نانخور دارد ( تحت تکلف )
Our grandmother wears the trousers ( breeches , pants ) in our family . مادر بزرگمان مرد خانواده است
check وارسی
check اطمینان از صحت چیزی
check و شدن بوی شکار
check کیش
check کم یا متوقف کردن سرعت بدن
check بازرسی شد
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
check چک بانک
check تطبیق کردن
check دریچه تنظیم
check دستگاهی که روی تاسیسات ابی جهت تنظیم سطح اب ساخته میشود
check بازرسی کردن
check بررسی اینکه آیا چیزی به درستی کار میکند یا خیر
to check up درست رسیدگی یاحساب کردن
to check off رسیدگی کردن ودرصورت درستی باخط نشان گذاردن
check مقابله کردن بررسی
check نشان گذاردن
check منع
check بررسی اینکه یک پروتکل کد حرف و فرمت آن صحیح هستند
check یک بیت از کلمه دودویی که برای بررسی هر بیتی به کار می رود
check جعبه کوچک با یک ضربدر در آن در صورتی که عمل انتخاب شود و خالی در صورتی که عمل انتخاب نشود
check حرف اضافی در متن ارسالی که بررسی میکند آیا خطایی در متن رخ داده یا یه و مقدار آن به متن بستگی دارد
check رقم اضافی در متن ارسالی برای نشان دادن و تصحیح خطاها
check امتحان
check چاپ گرفتند وضعیت داده و برنامه در یک نقط ه بررسی
check خطا در خواندن داده ناشی از خطایی در رسانه مغناطیسی
check حافظه موقت برای داده دریافت شده پی از بررسی آن در برابر داده دریافت شده از طریق مسیر یا راه دیگر
check نشانهای که انتخاب جعبه بررسی را نشان میدهد واغلب یک ضربدر در آن است
check امتحان کردن بازرسی
check اجرای خشک یک برنامه
check او نتیجه چاپ و صورتحساب ها را بررسی کند تا ببیند آیا مشابه هم هستند یا خیر
check up معاینه کردن
check up رسیدگی کامل کردن ازمایش کردن
second check بررسی نهایی
check تطبیق
check مقابله
check محلی در برنامه که داده و وضعیتهای داده قابل ضبط ونمایش هستند
check چک
second check بررسی دوباره
check خطا یا توقف کوچک در فرآیند
check سخت افزار یا نرم افزاری که نشانی میدهد متن ارسالی نادرست است و خطا ردی داده است
check out بازدیدعمل و خصلت جنگ افزار
check عیار گرفتن
to check in نام نویسی کردن [هتل]
Please check the ... لطفا ... را کنترل کنید.
in check <idiom> غیرقابل کنترل
check-up کنترل کردن
check-up بازبینی کردن
check-up کنترل
check مطالعه کردن
check محک زدن
check تجزیه کردن
to check out something چیزی را بررسی یا امتحان کردن
check-up بازبینی
check بررسی کردن
check in نام نویسی کردن مراسم ورود
check مقابله کردن مقابله
check مجموعه حروف مشتق شده از یک متن برای بررسی و تصحیح خطاها
check-in نام نویسی کردن مراسم ورود
check-in وارد شدن
check out تصفیه حساب کردن
check in وارد شدن
check بررسی
check off تغییرروش بازی درتجمع
check بررسی کردن
check ممانعت کردن
check سرزنش کردن رسیدگی کردن
check تحقیق کردن
check ارزیابی کردن
check سنجیدن
check جلوگیری کردن از
parity check مقابله ایستایی
parity check بررسی توازن
parity check مقابله توازن
parity check مقابله کردن توازن
overflow check بررسی سرریزی
overflow check بررسی سرریز
modulo n check مقابله به پیمانه
odd even check بررسی فرد و زوج
machine check برسی ماشین
marginal check مقابله مرزی
marginal check برسی مرزی
odd even check مقابله فرد و زوج
overflow check مقابله سرریز
pay check چک حقوق
Please check the battery. لطفا باطری را کنترل کنید.
identity check بازرسی شناسنامه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com