English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 144 (7 milliseconds)
English Persian
fancy dress لباس بالماسکه
fancy dress بالماسکه
Other Matches
Full dress. Formal dress. لباس رسمی
the fancy ....بازان
To have a fancy for something . هوای چیزی را درسر داشتن
fancy خیال
fancy وهم
to take a fancy میل کردن
fancy قوه مخیله
fancy هوس
fancy تجملی
fancy تفننی علاقه داشتن به
fancy تصور کردن
the fancy مشت بازی
fancy خیالبافی
to take a fancy هوس کردن
fancy تصور
fancy women ادم خیالپرور
fancy picture عکس خیالی
fancy price بهای گزاف
fancy man ادم خیالپرور
fancy price بهای تفننی
fancy work سوزن دوزی ذوقی یاتفننی کارهای ذوقی
fancy fair بازارکالای تجملی
to fancy oneself عقیده خوب درباره خود داشتن
to fancy oneself خودراکسی دانستن
fancy women جنده فاحشه
flights of fancy بال خیال
to catch the fancy of خوش امدن
fancy-free ازغم عشق ازاد
fancy goods کالاهای تجملی
fancy woman معشوقه
fancy men ادم خیالپرور
fancy men جاکش
fancy men جنده فاحشه
fancy man جاکش
fancy woman روسپی
fancy women جاکش
fancy free عاری از خیال
fancy free بی علاقه عاری از عشق
It was just a passing fancy. یک فکر وخیال زود گذری بود
fancy woman فاحشه
fancy dog سگی که بدست سگبازپرورده شده باشد
fancy man جنده فاحشه
It caught her eye . She took to it at once . She took a fancy to it . نظرش را گرفت ( جلب کرد )
my fancy plays round that idea خیال من همواره در پیرامون این موضوع سیر میکند
Fancy meeting you here ! this is indeed a small woeld ! this is pleasant surprise ! شما کجا اینجا کجا !
she is too p about her dress زیاد درلباس دقت می گیرد
in the f. of her dress لای لباسش
to dress up خودرا اراستن
dress down سخت ملامت کردن
dress down ملامت سخت
dress بستن
dress پوشاندن
dress لباس مخصوص فرمان بایست در مشق صف جمع
dress درست کردن لباس
dress پیراستن
dress لباس درست کردن موی سر پانسمان کردن
dress جامه بتن کردن
dress لباس پوشیدن
to dress up لباس پوشیدن
dress اهار زدن مستقیم کردن
dress مزین کردن
to dress down سرزنش کردن
dress up <idiom> بهترین لباس خود را پوشیدن
to [get] dress [ed] جامه پوشیدن
to dress down تادیب کردن
dress ترتیب دادن
to dress out or up بالباس اراستن
coat dress روپوش
dress with panniers لباستوری
morning dress جامهی رسمی صبحگاهی
top dress ازرو کود دادن
window dress پشت ویترین گذاشتن
window dress بنمایش گذاشتن
dress with bustle لباسپرچین
wrapover dress راست
This dress suits me . این لباس به من میاید.
This dress is quite the thing. این لباس چیز حسابی است
She looks pathetic in that dress . این لباس به تنش گریه می کند
to dress [salad] چاشنی زدن [آرایش دادن ] [سالاد]
to dress [food] آماده کردن [پختن] [غذا یا دسرت]
to fit a dress on somebody جامه ای را برای کسی اندازه کردن
wrapover dress پیراهنیقهچپ
types of dress انواعپیراهن
dress with crinoline لباسپفی
house dress لباسخانه
polo dress پیراهنیقهمردانه
princess dress پیراهنپرنسسی
sheath dress پیراهنیکسره
shirtwaist dress پیراهنکمردار
T-shirt dress تیشرت
trapeze dress پیراهنازبالاکلوش
tunic dress بلوزبلندودامن
to panel a dress جامه زنانه را با تیکهای ازرنگ دیگر اراستن
dress rehearsal اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
evening dress لباس ویژه شام یامهمانی شب
battle dress نیم تنه جنگی
battle dress لباس ضدگلوله
battle dress جلیقه جنگی
canonical dress لباس رسمی روحانیون
dress coat جامه جلوبازمردانه که دامن ان درپشت است ودرمهمانیهای شب انرا
dress goods قماشهای زنانه
dress guard اسبابی که دردوچرخه جامه را ازاسیب چرخ نگه میدارد جامه پناه
dress shirts پیراهن لباس رسمی
dress shirts پیراهن عصر مردانه
dress shirts پیراهن سفید مردانه
dress rehearsals اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
full dress لباس سلام
dress circle صندلیهای ردیف جلوتماشاخانه
dress shirt پیراهن سفید مردانه
full dress بالباس تمام رسمی
dress shirt پیراهن عصر مردانه
dress shirt پیراهن لباس رسمی
dress improver لایی که درپشت دامن زنانه میگذارند
dress left از چپ نظام یا از راست نظام
dress ship پرچم جشن را افراشتن
monkhood dress جامه
monkhood dress راهبان
night dress جامه خواب پیراهن خواب خواب جامه
plain dress لباس غیر نظامی
print dress جامه چیت
print dress لباس چیتی
proper dress جامه شایسته
proper dress جامه زیبا
rational dress نیم شلواری که زن بجای دامن بپوشد
dress making زنانه دوزی
hog dress بریدن گلوی شکار
head dress لچک ارایش سر یا مو
dress uniform انیفرم رسمی
dress uniform لباس رسمی نظامی
evining dress لباس شب
dress suit لباس رسمی شب
fatigue dress جامه بیگاری
head dress روسری
head dress پوشاک سر
You really look like a million bucks in that dress. در این لباس واقعا محشر به نظر می آیی.
to dress a salad with mayonnaise مزین کردن [ترتیب دادن ] سالاد با مایونز
to top dress the eart کود روی خاک پاشیدن
drop waist dress پیراهنازکمرکلوش
Plain food (dress). غذا ( لباس ) ساده
Clinging clothes. Tight-fitting dress. لباس چسب تن
The tailor ruined my suit ( jacket , dress ) . خیاط لباسم راخراب کرد
to dress [put on your clothes or particular clothes] لباس پوشیدن [لباس مهمانی یا لباس ویژه] [اصطلاح رسمی]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com