English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 140 (8 milliseconds)
English Persian
farm hands کارگر مزرعه
farm hands کشتیار
farm hands پالیزگر
Other Matches
farm کشت زار
farm باشگاه جوانان زیرنظر باشگاه اصلی
farm اجاره یا مقاطعه کردن اجاره دادن
farm out <idiom> شخص دیگری برای انجام کار
farm کاشتن زراعت کردن در
farm اجاره دادن به
farm پرورشگاه حیوانات اهلی
farm زمین مزروعی
farm مزرعه
farm کشتزار
farm out اجاره دادن زمین مزروعی
collective farm مزرعه اشتراکی
farm labors کارگران کشاورزی
baby farm محل نگهداری کودکان
farm yard حیاط مزرعه
farm technology روش فنی کشاورزی تکنولوژی کشاورزی
farm yard حیاط کشت زار
collective farm کلخوز
dairy farm مزرعه یا کارخانه لبنیات سازی
dry farm مزرعه دیم
dry farm دیم کاری
farm surplus مازاد کشاورزی
family farm مزرعه خانوادگی
farm labors کارگران مزارع
ostrich farm پرورشگاه شتر مرغ
poor farm مزرعه اردوی کار
farm-yard حیاط مزرعه
farm-house خانه رعیتی
fish farm پرورشگاه ماهی
farm yields بازده کشاورزی
farm hand پالیزگر
farm hand کشتیار
farm hand کارگر مزرعه
work farm اردوی کار اجباری زندانیان
tree farm خزانه درخت
farm house خانه رعیتی
oyster farm پرورشگاه صدف
tree farm محوطه درخت کاری جنگل
farm yields بازده مزرعه
tank farm محوطه مخازن نفت وغیره
farm price supports حمایت از قیمت کالاهای کشاورزی
hands down بدون احتیاط
off one's hands بیرون از اختیار شخص بیرون از نظارت شخص
off one's hands <idiom> از شر چیزی خلاص شدن
hands down <idiom>
hands on <adj.> کارآمد
to come to hands دست به یخه شدن
on all hands ازهمه طرف
on all hands بهرطرف
on all hands ازهرسو
of all hands ازهمه طرف درهرحال
of all hands ازهرسو
hands off <idiom>
hands down بدون کوشش بسهولت
hands off دست زدن موقوف
second hands کار کردن
hands off دست نزنید
all hands همگی اماده همگی
hands-off دست زدن موقوف
hands-off دست نزنید
hands crew
hands قدرت توپگیری
all hands کلیه پرسنل
second hands عاریه
second hands نیم دار
second hands مستعمل دست دوم
hands-on تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
hands-on فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
hands on تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
hands on فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
old hands ادم با سابقه و مجرب
It is in the hands of God . دردست خدا ست
hour hands عقربه ساعت شمار
someone's hands are tied <idiom> دستهای کسی بسته بودن [اصطلاح مجازی]
to shake hands دست دادن
My hands are tied. <idiom> دستهایم بسته اند.
My hands are tied. <idiom> نمی توانم [کاری] کمکی بکنم.
play into someone's hands <idiom> (به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
To seize with both hands. دودستی چسبیدن
lay hands upon something چیزی راتایید کردن
lay hands on someone <idiom> صدمه زدن
lay hands on something <idiom> یافتن چیزی
throw up one's hands <idiom> توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
wash one's hands of <idiom> ترک کردن
chafe of hands ساییدگی پوست دست ها
hands of Fatima طرح دستان فاطمه [نوعی فرش محرابی که در آن دو نگاره کف دست استفاده می شود و جلوه ای از حالت سجود یک مسلمان و اشاره به اصول دین را نشان می دهد. این طرح بیشتر مربوط به قفقاز و شرق ترکیه بوده است.]
To rub ones hands. دستها را بهم مالیدن
To wash ones hands of somebody (something). دست از کسی (چیزی )شستن (قطع مسئولیت ورابطه )
If I lay my hands on him. اگر دستم به اوبرسد می دانم چکار کنم
To shake hands with someone. با کسی دست دادن
(one's) hands are tied <idiom>
deck hands جاشو
he is short of hands کارگر کافی ندارد
duty hands نگهبانان
duty hands گروه نگهبانان
clean hands بی الایشی
clean hands پاکی
to change hands دست بدست رفتن
change hands دست بدست رفتن
by show of hands با نشان دادن دست
open hands سخاوت
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
lay hands one someone دست روی کسی بلند کردن
lay hands on something چیزی را یافتن
imposition of hands دست گذاری
imposition of hands هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
it injured his hands بدستهایش اسیب زد
join hands توحید مساعی کردن
joint hands شریک شدن
joint hands تشریک مساعی کردن
lay hands on something بر چیزی دست یافتن
lay hands on something چیزی راتصرف کردن
open hands دست باز بودن
to lay hands on دست زدن به
to lay hands on دست انداختن بر
to link hands دست بهم دادن
to kiss hands دست پادشاه بزرگی راهنگام رفتن به ماموریت بعنوان بدرود بوسیدن
to strike hands دست پیمان بهم دادن
wash your hands دستهای خود را بشویید
to clasp hands دست یکی شدن
to clasp hands دست بهم زدن
all hands parade سان و رژه عمومی
all hands parade همگی به رژه
deck hands ملوان ساده
to read people's hands کف بینی کردن
shake-hands grip طرزقرارگیریدست
standard poker hands استانداردبرهایدستی
ammunition in hands of troops مهمات موجود در دست یگانها
Those who agree,raise their hands. موافقین دستهایشان رابلند کنند
Wipe your hands on a towel. دستهایت را با حوله پاک کن
to get [lay] [put] your hands on somebody <idiom> کسی را گرفتن [دستش به کسی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
It changed hands a few times before I got it. چند دست گشت تا به من رسید
He has laid hands on these lands. دست انداخته روی این اراضی
I am busy . my hands are tied. دستم بند است
Time hangs heavily on my hands. از زور بیکاری حوصله ام سر رفته
many hands make light work <proverb> یک دست صدا ندارد
He has suffered a great deal at the hands of his wife . از دست زنش خیلی کشیده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com