Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (9 milliseconds)
English
Persian
fast and loose
نااستوار
fast and loose
ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
Search result with all words
to play fast and loose
بی ثباتی نشان دادن
To play fast and loose . To go up and down like a yoyo. To shI'lly –shally .
سفت کن شل کن درآوردن
Other Matches
loose
سبکبار کردن پرداختن
loose
توپ سرگردان بی صاحب مهاجم مهارنشده رها کردن زه و کمان
loose
بی ربط
let loose
<idiom>
آزاد گذاشتن
let loose
ازاد کردن
to let loose
ازاد کردن
to let loose
ول کردن
let loose
ول کردن
on the loose
<idiom>
آزادانه رفتن
loose
از قید مسئولیت ازاد ساختن
loose
نرم وازاد شدن حل کردن
loose
شل وسست شدن
loose
هرزه بی بندوبار
loose
ول ازاد
loose
گشاد
loose
بی پایه
loose
بی قاعده
loose
لق
loose
سست
loose
برطرف کردن
loose
منتفی کردن
loose
رهاکردن درکردن
loose
شل
loose
لوس وننر
loose curtain
پردهیشل
he has a loose tongue
بی چاک دهن است
he has a loose tongue
دهان لقی دارد
he has a loose conduct
ادم هرزه ایست
loose powder
پودرپنکیک
loose cover
روکش
cast loose
ازاد کردن
cast loose
ول کردن
have a screw loose
<idiom>
احمق بودن
He is a loose card .
خیلی ول است
The knot has come loose .
گره شل شده است
He has a screw loose .
عقلش پار سنگ می برد ( بی عقل است ؟)
To have a loose tongue.
زبان شل وولی داشتن
to break loose
در رفتن
She has a loose tongue .
زبان شلی دارد ( دهن لق است )
To have a loose tongue.
دهن لق
loose impediment
هر نوع مانع طبیعی در مسیرگوی گلف
he has a loose tongue
پرده در است
he is at a loose end
کار معینی ندارد
there is a screw loose
یک چیزیش
loose sentence
جمله بیربط
loose sentence
جملهای که مفهوم صحیحی نداشته باشد
loose smut
زنگ گیاهی
loose smut
بیماری زنگ گندم
loose soil
خاک خشک و نچسبیده
loose texture
بافت شل
loose yards
اندازه گیری حجم خاک پس ازکنده شدن از محل خاک برداری
of a loose textture
شل بافت
loose pulley
پولی هرزگرد
loose issue
تدارکات خارج شده از بسته بندی
loose issue
تدارکات روباز
he is at a loose end
بی تکلیف است
to loose hold
ول کردن
loose cargo
بار روباز
loose cargo
بار باز
loose cargo
باربسته بندی نشده
loose coupling
جفتگری ضعیف
loose forward
مهاجم تک رو پشت خط تجمع
loose ground
زمین سست
there is a screw loose
خراب است
of a loose texture
شل بافت
to break loose
ول شدن
loose end
ته مانده
loose end
باقیمانده
loose end
انتهای شل هرچیزی
loose end
عاطل
loose end
بیکارافتاده
set loose
<idiom>
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
loose end
سر ازاد نخ چیز استفاده نشده
loose end
انتهای تاریانخ
at a loose end
بیکار
loose leaf
دارای برگهایا اوراق ول و جداشدنی
loose-leaf
دارای برگهایا اوراق ول و جداشدنی
He's got a screw loose.
او
[مرد]
دیوانه است.
loose ends
انتهای تاریانخ
loose ends
سر ازاد نخ چیز استفاده نشده
loose ends
بیکارافتاده
break loose
در رفتن
break loose
ول شدن
loose ends
<idiom>
بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
loose gear
چرخ دندانه هرزگرد
loose ends
ته مانده
loose ends
باقیمانده
loose ends
انتهای شل هرچیزی
loose-fitting
گشاد
loose ends
عاطل
loose fitting
گشاد
fast
روزه
fast
سفت
fast
پایدار باوفا
fast
رنگ نرو
fast
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fast
جلد وچابک
fast
تندرو
fast
تند
fast
سریع السیر
fast
روزه گرفتن
to fast off
باگره محکم کردن
fast by
نزدیک
fast
که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fast
کیلو baud میدهد
fast
عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
fast
وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fast
روش آسنکرون برای ارسال داده روی شبکه
fast
حافظه سریع و با دستیابی کوتاه برای CPU
fast
محلهای ذخیره سازی که قابل خواندن و نوشتن سریع هستند
to keep a fast
روزه داشتن
fast
قطعه حافظه قدیمی که داده را ازمحل حافظه پیدا میکند و می خواند با دوعمل جداگانه این قطعه در خال حاضر با EDO جایگزین شده است
fast
سریع سطح سیقیلی مسیر بولینگ مسیر خشک و سفت اسبدوانی
fast
سطح لغزنده یا سفت
fast
فورا
(All) hell broke loose.
<idiom>
خیلی پر سر وصدا و شلوغ بود.
the loose the maiden zone
ازاله بکارت کردن
The dog has broken loose .
سگ زنجیرش را باز کرد وفرار کرده است
Some of the screws have lcome loose.
چند تا از پیچ ها شل شده است
To lead a loose life .
زندگی و ولی داشتن
Turn (let) the dog loose.
سگ راباز کنید
loose fill insulation
عایقخاکریز
loose ball foul
خطا روی حریف بدون توپ
loose powder brush
برسپنکیک
loose roller bearing
رولبرینگ هرزگرد
cut oneself loose
خرج خود را سوا کردن
hard and fast
لازم الاجراء
hard and fast
ثابت
It was raining fast.
باران تندی می آمد
hard and fast
غیر قابل تغییروانحراف
fast neutron
نوترون سریع
hard and fast
سخت ومحکم
colour fast
دارایرنگثابت
fast pill
ماده محرک غیرمجاز برای افزایش سرعت اسب
fast shuttle
نقل و انتقال سریع
fast shuttle
تغییرمکان سریع یکانها یا خودرو
fast-forward
جلو زدن فیلم
fast break
حمله سریع به دروازه
fast forward
جلوبر
He is fast asleep.
خواب خواب است
fast handed
خشک دست
fast day
روز روزه
acid fast
مقاوم در برابر رنگ بری اسید
acid fast
دارای لکه هایی که بااسید زائل نمیشود
to hold fast
محکم
pull a fast one
<idiom>
تقلب کردن
fast talker
<idiom>
گوینده خوب کسی است که بتواند دیگران متقاعد کند
fast buck
<idiom>
پول درآوردن ساده وآسان است
fast access
با دستیابی سریع
fast handed
خسیس
fast bowler
توپ انداز پرتاب سریع
fast break
ضدحمله
fast cruise
ازمایش سریع ناو در بندر
fast cruise
ازمایش حرکت سریع ناو
fast food
تند خوراک تندکار
water fast
پارچه شورنرو
water fast
غیر قابل پاک شدن بوسیله اب
to make fast
بستن
stand fast
فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
to live fast
ولخرجی کردن
to live fast
خوش گذرانی کردن
to lay fast
نگاه داشتن
to hold fast
نگاهداشتن
stand fast
متوقف شدن
to break ones fast
خوردن
to break ones fast
روزه
to break ones fast
ناشتایی خوردن
to break ones fast
افطارکردن
to break one's fast
افطار کردن
make fast
مهار
stern fast
طناب پاشنه قایق
to make fast
محکم کردن
to observe a fast
روزه گرفتن
to sleep fast
خواب خوش
to sleep fast
رفتن
to walk fast
تندراه رفتن
to observe a fast
روزه داشتن
water fast
رنگ نرو
to take fast hold of
سفت
to stand fast
محکم ایستادن
to stand fast
ثابت بودن
to take fast hold of
گرفتن
She likes loose - fitting dresses .
از لباس های گشاد خوشش نمی آید
He leads a loose ( reckless) life.
بی بند وبار زندگی می کند
fast heart beat
تاکی کاردی
[پزشکی]
fast heart beat
تندتپشی
[پزشکی]
He who grasps too much holds nothing fast.
<proverb>
کسی که کاری بیش از تواناییش را بپذیرد آن کار را ناقص انجام می دهد.
hard and fast rule
<idiom>
نتیجه ماندگار
Rumors circulate fast.
شایعات سریع در همه جا می پیچد
fast moving stock
موجودی که به سرعت کاهش می یابد
fast breeder reactor
رآکتورهستهایکهبیشترازمصرفخود"پلوتونیوم "تولیدمیکند
hard and fast rule
قانون خشک و سخت
fast-forward button
دکمهجلوبر
heat fast paint
رنگ مقاوم گرما
lay fast by the heels
تعقیب کردن
lay fast by the heels
در بند یا زندان نهادن
fast moving stock
کالایی که به سرعت فروخته میشود
the car goes nice and fast
اتوموبیل بد نمیرود
Making fast progress.
سریع ترقی کردن
The clock is fast (gaining).
ساعت دیواری تند کار می کند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com