English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 175 (8 milliseconds)
English Persian
fast bindŠfast find جای محکم بگذارتازودپیداکنی
Other Matches
To find a clear field . To find no rivals . میدان را خالی دیدن
To find a way out. To find a remedy. چاره پیدا کردن
I find it's ... به نظر [عقیده] من این ...
to find out کشف کردن
to find out پیداکردن
to find out ملتفت شدن فهمیدن
to find out دریافتن
to find in تهیه کردن
to find in فراهم کردن
to find f.with گلدکردن از
to find f.with عیب جستن از
Can you find your way out? راهتان را به خارج می توانیدپیدا کنید ؟
find به دست آوردن
find out پی بردن
find out <idiom> فهمیدن ،یادگرفتن
find فرمان FIND
find out مکشوف کردن
find out کشف کردن
find پیدا کردن
find یافتن
find جستن تشخیص دادن
find کشف کردن پیدا کردن
find چیز یافته مکشوف
find out دریافتن
find یابش
find یافتن بوی شکار
find برنامه کمکی در ویندوز که در همه دیسکها دنبال یک فایل یا پوشه یا کامپیوتر مشخص می گردد
i did not find a there کسی را در انجا نیافتم
find fault with <idiom> ایراد گرفتن
to always find something to gripe about همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
if i find an opportunity اگر فرصتی پیداکنم
find touch بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
Can you find me a babysitter? آیا میتوانید برای من یک پرستار بچه پیدا کنید؟
Take things as you find them. <proverb> مسائل را همانگونه نه هستند بپذیر .
Can you find me a porter? آیا میتوانید برای من یک باربر پیدا کنید؟
If I find the time . اگر وقت کنم ( کردم )
if i find an opportunity اگر مجالی باشد
if i find an opportunity اگر دست دهد
to find satisfactionin any one از کسی خوشنودیاراضی بودن
to find satisfactionin any one از کسی رضایت داشتن
Help me find my keys. کمک کن کلیدهایم را پیدا کنم
To find fault. بهانه گرفتن
find and replace پیدا کردن و جایگزین نمودن
site of the find چشمه [باستان شناسی]
site of the find منبع [باستان شناسی]
to find oneself بودن
to find oneself نیازمندیهای خودرافراهم کردن
To find fault with something ( someone ) . از چیزی ( کسی ) عیب گرفتن
What find bath. عجب حمام خوبی است
Sooner or later , he wI'll find out . دیر یا زود خواهد فهمید
to find fault with عیب جستن
to find fault with از ملامت کردن
to find fault with گله کردن از
to find one work کار برای کسی پیدارکردن
who seeks will find جوینده یابنده است
There is no fault to find with my work. بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
I have no fault to find with his work . از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
We must find a basic solution. باید یک فکر اساسی کرد
I couldnt find the way back. نتوانستم راه بر گشت را پیدا کنم
to always look for things to find fault with همیشه دنبال یک ایرادی گشتن
To make ( find , get ) an opportunity . فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
Did you ever find that pen you lost ? قلمت که گم شده بود پیدا کردی ؟
Find demolition charges to قوطی مواد منفجره همه منظوره
to pick up somebody [to find sexual partners] بلند کردن کسی [زنی] [برای رابطه جنسی] [اصطلاح روزمره]
I racked ( cudgeled ) my brain to find a solution . به مغزم فشارآوردم تا راه حلی پیدا کنم
fast سفت
fast روزه
fast روزه گرفتن
fast سطح لغزنده یا سفت
fast سریع سطح سیقیلی مسیر بولینگ مسیر خشک و سفت اسبدوانی
fast قطعه حافظه قدیمی که داده را ازمحل حافظه پیدا میکند و می خواند با دوعمل جداگانه این قطعه در خال حاضر با EDO جایگزین شده است
fast پایدار باوفا
fast رنگ نرو
fast فورا
to keep a fast روزه داشتن
fast جلد وچابک
fast سریع السیر
fast تندرو
fast تند
fast محلهای ذخیره سازی که قابل خواندن و نوشتن سریع هستند
fast حافظه سریع و با دستیابی کوتاه برای CPU
fast by نزدیک
fast که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
to fast off باگره محکم کردن
fast آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fast کیلو baud میدهد
fast عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
fast وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fast روش آسنکرون برای ارسال داده روی شبکه
fast forward جلوبر
fast food تند خوراک تندکار
pull a fast one <idiom> تقلب کردن
water fast پارچه شورنرو
water fast غیر قابل پاک شدن بوسیله اب
water fast رنگ نرو
colour fast دارایرنگثابت
fast buck <idiom> پول درآوردن ساده وآسان است
hard and fast سخت ومحکم
fast-forward جلو زدن فیلم
It was raining fast. باران تندی می آمد
fast talker <idiom> گوینده خوب کسی است که بتواند دیگران متقاعد کند
He is fast asleep. خواب خواب است
to walk fast تندراه رفتن
to take fast hold of گرفتن
hard and fast لازم الاجراء
fast day روز روزه
fast neutron نوترون سریع
fast pill ماده محرک غیرمجاز برای افزایش سرعت اسب
fast shuttle نقل و انتقال سریع
hard and fast غیر قابل تغییروانحراف
fast shuttle تغییرمکان سریع یکانها یا خودرو
make fast مهار
stand fast متوقف شدن
stand fast فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
stern fast طناب پاشنه قایق
to break one's fast افطار کردن
fast cruise ازمایش حرکت سریع ناو
fast cruise ازمایش سریع ناو در بندر
hard and fast ثابت
fast handed خشک دست
fast handed خسیس
acid fast مقاوم در برابر رنگ بری اسید
acid fast دارای لکه هایی که بااسید زائل نمیشود
fast access با دستیابی سریع
fast and loose نااستوار
fast and loose ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
fast bowler توپ انداز پرتاب سریع
fast break حمله سریع به دروازه
fast break ضدحمله
to break ones fast افطارکردن
to break ones fast ناشتایی خوردن
to break ones fast روزه
to lay fast نگاه داشتن
to live fast خوش گذرانی کردن
to sleep fast رفتن
to sleep fast خواب خوش
to observe a fast روزه داشتن
to observe a fast روزه گرفتن
to make fast محکم کردن
to make fast بستن
to hold fast نگاهداشتن
to live fast ولخرجی کردن
to take fast hold of سفت
to stand fast ثابت بودن
to break ones fast خوردن
to stand fast محکم ایستادن
to hold fast محکم
fast heart beat تاکی کاردی [پزشکی]
fast breeder reactor رآکتورهستهایکهبیشترازمصرفخود"پلوتونیوم "تولیدمیکند
fast heart beat تندتپشی [پزشکی]
fast-forward button دکمهجلوبر
fast forward key کلیدجلوبرندهسریع
to play fast and loose بی ثباتی نشان دادن
hard and fast rule <idiom> نتیجه ماندگار
fast moving depression کمفشاری تند
Rumors circulate fast. شایعات سریع در همه جا می پیچد
Making fast progress. سریع ترقی کردن
hard and fast rule قانون خشک و سخت
heat fast paint رنگ مقاوم گرما
lay fast by the heels تعقیب کردن
lay fast by the heels در بند یا زندان نهادن
The clock is fast (gaining). ساعت دیواری تند کار می کند
My watch is fast (gaining). ساعتم جلو می افتد
the car goes nice and fast اتوموبیل بد نمیرود
fast moving stock موجودی که به سرعت کاهش می یابد
fast moving stock کالایی که به سرعت فروخته میشود
fast moving depression کمفشاری سریع
He who grasps too much holds nothing fast. <proverb> کسی که کاری بیش از تواناییش را بپذیرد آن کار را ناقص انجام می دهد.
Bad news travels fast . <proverb> خبرهاى بد سریع پخش مى شوند.
pleasant hours fly fast. <proverb> عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است.
fast data entry control کنترلدخولاطاعاتسریع
Pleasant hours fly fast. <proverb> لحظات خوش زود می گذرد.
You pulled a fast one. That was a neat trick you played. خوب حقه زدی ( سوار کردی )
To play fast and loose . To go up and down like a yoyo. To shI'lly –shally . سفت کن شل کن درآوردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com