English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 154 (8 milliseconds)
English Persian
fast breeder reactor رآکتورهستهایکهبیشترازمصرفخود"پلوتونیوم "تولیدمیکند
Other Matches
breeder reactor راکتور زاینده
breeder reactor زایشگر
breeder مربی اسب
breeder rocket راکت زاینده
breeder rocket راکت سوخت ساز
reactor دستگاه تبدیل انرژی اتمی به حرارتی
reactor عامل عکس العمل
reactor عامل واکنش
reactor راکتور
reactor چوک
reactor پیچک
reactor واکنشگاه
reactor building ساختمانرآکتور
reactor core هستهرآکتور
reactor tank مخزنرآکتور
chemical reactor واکنشگاه شیمیایی
nuclear reactor پیل اتمی
atomic reactor واکنشگاه اتمی
reactor vessel مجرایرآکتور
fusion reactor راکتوری که در ان جوش هستهای صورت میگیرد
protective reactor راکتانس محافظ
nuclear reactor واکنشگاه هستهای
nuclear reactor راکتور هستهای
to shut down a reactor راکتوری را از کار انداختن
interphase reactor پیچک متعادل کننده
input reactor سلف ورودی پیچک ماقبل
input reactor پیچک ورودی
reactor control کنترل راکتور
to shut down a reactor راکتوری را خاموش کردن
fusion reactor راکتور فوریونی
fission reactor واکنشگاه اتمی
fission reactor واکنشگاه هستهای
reactor output توان راکتور
convertor reactor راکتوری که مواد شکافت پذیررا تولید و هم مصرف میکند
heavy-water reactor رآکتورآبسنگین
pressurized-water reactor رآکتورفشارآب
gas-cooled reactor رآکتورگازسرد
current limiting reactor پیچک کاهنده
boiling-water reactor راکتورآبجوش
gas cycle reactor راکتور با مدار گردش گازی مسدود
closed cycle reactor system در هسته شناسی راکتوری که در ان گرمای اولیه حاصل ازشکافت برای انجام کار مفیدتوسط دوران یا گردش ماده سرد کننده در یک مدار بسته دارای مکانیزم تبادل حرارتی به خارج از هسته منتقل میشود
line charge compensation reactor پیچک متعادل کننده
line charge compensation reactor پیچک جبرانگر
open cycle reactor system سیستم راکتوری که دران ماده سردکننده تنها یکبار از مبدل حرارتی مرکزی عبور میکند
to keep a fast روزه داشتن
to fast off باگره محکم کردن
fast by نزدیک
fast وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fast روزه گرفتن
fast محلهای ذخیره سازی که قابل خواندن و نوشتن سریع هستند
fast سریع سطح سیقیلی مسیر بولینگ مسیر خشک و سفت اسبدوانی
fast سطح لغزنده یا سفت
fast فورا
fast روزه
fast سفت
fast پایدار باوفا
fast تند
fast رنگ نرو
fast سریع السیر
fast تندرو
fast حافظه سریع و با دستیابی کوتاه برای CPU
fast کیلو baud میدهد
fast جلد وچابک
fast روش آسنکرون برای ارسال داده روی شبکه
fast قطعه حافظه قدیمی که داده را ازمحل حافظه پیدا میکند و می خواند با دوعمل جداگانه این قطعه در خال حاضر با EDO جایگزین شده است
fast عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
fast آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fast که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
to lay fast نگاه داشتن
to sleep fast خواب خوش
water fast رنگ نرو
to live fast خوش گذرانی کردن
to live fast ولخرجی کردن
to make fast محکم کردن
fast-forward جلو زدن فیلم
to stand fast محکم ایستادن
to observe a fast روزه گرفتن
to observe a fast روزه داشتن
to sleep fast رفتن
to stand fast ثابت بودن
He is fast asleep. خواب خواب است
It was raining fast. باران تندی می آمد
colour fast دارایرنگثابت
pull a fast one <idiom> تقلب کردن
fast talker <idiom> گوینده خوب کسی است که بتواند دیگران متقاعد کند
fast forward جلوبر
fast food تند خوراک تندکار
water fast پارچه شورنرو
water fast غیر قابل پاک شدن بوسیله اب
to walk fast تندراه رفتن
to take fast hold of گرفتن
to take fast hold of سفت
fast buck <idiom> پول درآوردن ساده وآسان است
to hold fast نگاهداشتن
fast and loose نااستوار
hard and fast لازم الاجراء
hard and fast ثابت
fast handed خشک دست
fast handed خسیس
to make fast بستن
fast access با دستیابی سریع
fast day روز روزه
fast cruise ازمایش حرکت سریع ناو
fast cruise ازمایش سریع ناو در بندر
fast break ضدحمله
fast break حمله سریع به دروازه
fast bowler توپ انداز پرتاب سریع
hard and fast سخت ومحکم
hard and fast غیر قابل تغییروانحراف
acid fast مقاوم در برابر رنگ بری اسید
fast and loose ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
acid fast دارای لکه هایی که بااسید زائل نمیشود
fast neutron نوترون سریع
fast pill ماده محرک غیرمجاز برای افزایش سرعت اسب
fast shuttle نقل و انتقال سریع
to break one's fast افطار کردن
stern fast طناب پاشنه قایق
stand fast فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
stand fast متوقف شدن
make fast مهار
to break ones fast ناشتایی خوردن
to break ones fast روزه
to break ones fast خوردن
fast shuttle تغییرمکان سریع یکانها یا خودرو
to hold fast محکم
to break ones fast افطارکردن
He who grasps too much holds nothing fast. <proverb> کسی که کاری بیش از تواناییش را بپذیرد آن کار را ناقص انجام می دهد.
fast heart beat تندتپشی [پزشکی]
fast heart beat تاکی کاردی [پزشکی]
hard and fast rule <idiom> نتیجه ماندگار
fast moving depression کمفشاری تند
fast forward key کلیدجلوبرندهسریع
fast-forward button دکمهجلوبر
hard and fast rule قانون خشک و سخت
heat fast paint رنگ مقاوم گرما
fast moving stock کالایی که به سرعت فروخته میشود
Rumors circulate fast. شایعات سریع در همه جا می پیچد
Making fast progress. سریع ترقی کردن
lay fast by the heels تعقیب کردن
The clock is fast (gaining). ساعت دیواری تند کار می کند
fast bindŠfast find جای محکم بگذارتازودپیداکنی
My watch is fast (gaining). ساعتم جلو می افتد
lay fast by the heels در بند یا زندان نهادن
to play fast and loose بی ثباتی نشان دادن
the car goes nice and fast اتوموبیل بد نمیرود
fast moving depression کمفشاری سریع
fast moving stock موجودی که به سرعت کاهش می یابد
fast data entry control کنترلدخولاطاعاتسریع
Pleasant hours fly fast. <proverb> لحظات خوش زود می گذرد.
pleasant hours fly fast. <proverb> عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است.
Bad news travels fast . <proverb> خبرهاى بد سریع پخش مى شوند.
You pulled a fast one. That was a neat trick you played. خوب حقه زدی ( سوار کردی )
To play fast and loose . To go up and down like a yoyo. To shI'lly –shally . سفت کن شل کن درآوردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com