English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
fast handed خشک دست
fast handed خسیس
Other Matches
even-handed منصف
handed down به تواتر رسیدن
four handed چهاردستی چهارتایی
four handed چهاردست
handed دست دار
handed تهی دست
handed دست و دل باز
handed با سخاوت
right-handed راستگرد
even handed منصف
even handed منصفانه
two handed محکم استوار
two handed قوی
two handed دارای دو دست
three handed سه دستی
even-handed منصفانه
right handed راست دست
right handed در سمت راست
one handed تنهاانجام شده
three handed سه نفره
right handed راست گرد
one handed یک دست
one handed یک نفره
fast سطح لغزنده یا سفت
fast سریع سطح سیقیلی مسیر بولینگ مسیر خشک و سفت اسبدوانی
fast سفت
to fast off باگره محکم کردن
to keep a fast روزه داشتن
fast روزه
fast روزه گرفتن
fast فورا
fast قطعه حافظه قدیمی که داده را ازمحل حافظه پیدا میکند و می خواند با دوعمل جداگانه این قطعه در خال حاضر با EDO جایگزین شده است
fast by نزدیک
fast که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fast آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fast کیلو baud میدهد
fast عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
fast وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fast حافظه سریع و با دستیابی کوتاه برای CPU
fast محلهای ذخیره سازی که قابل خواندن و نوشتن سریع هستند
fast پایدار باوفا
fast رنگ نرو
fast جلد وچابک
fast سریع السیر
fast تندرو
fast تند
fast روش آسنکرون برای ارسال داده روی شبکه
left handed واقع در سمت چپ ناشی
left handed چپ گرد
heavy-handed <adj.> بی ترحم
light handed : سبک دست
light handed اسان راحت
light handed ماهر
light handed تردست
left handed چپ دست
heavy handed سنگین دست
free handed با سخاوت
free handed بی اسباب
heavy handed خام دست
hard handed دارای دستهای پینه خورده سخت گیر
hard handed خسیس
single handed تنها
high handed خودخواهانه
high handed مکارانه
large handed دست باز
neat handed زیر دست
neat handed ماهر
heavy-handed <adj.> بی رحم
left-handed دست چپ
left-handed با دست چپ بازی کردن
right handed helix مارپیچ راستگرد
right handed rope طناب راست گرد
right handed rotation گردش به راست
single handed یکدستی
left-handed دورو مشکوک
ham handed زشت
ham handed بی مهارت
empty-handed تهی دست
ham handed سنگین دست
open handed دست باز
open handed گشاده دست گشاده کف
open handed بخشنده
red handed دست بخون الوده
red handed درحین ارتکاب جنایت
red handed هنگام ارتکاب جنایت
red handed حین وقوع جنایت
left-handed دوپهلو
red-handed دست
clean handed بیگناه
red-handed دست درخون هنگام ارتکاب جنایت
empty handed بینوا
empty handed بدون هدیه دست خالی
open-handed <adj.> دست و دلباز
heavy-handed خام دست
empty-handed <adj.> دست خالی
light-handed <adj.> دست خالی
free-handed, <adj.> دست و دلباز
clean handed مبرا
clean handed پاک
short-handed داشتن کمبود نیروی انسانی کمبود نفرات
red-handed بخون الوده
short handed داشتن کمبود نیروی انسانی کمبود نفرات
heavy-handed زشت
to come away empty-handed با دست خالی [معامله ای را] ترک کردن
left-handed چپ دست
bare handed بی اسلحه
bare handed بی وسیله
bare handed دست تنها
heavy-handed بی مهاره ت
high-handed امرانه
heavy handed بی مهاره ت
heavy handed زشت
single-handed یک دستی
single-handed تنها
empty handed تهیدست
high handed امرانه
four handed game بازی چهارنفره
high-handed <idiom> رئیس بازی درآوردن
high-handed تحکم امیز
even-handed treatment رفتار [عملکرد] عادلانه
heavy-handed سنگین دست
It was raining fast. باران تندی می آمد
to sleep fast خواب خوش
to observe a fast روزه داشتن
to hold fast نگاهداشتن
to observe a fast روزه گرفتن
to lay fast نگاه داشتن
to make fast محکم کردن
to live fast خوش گذرانی کردن
to make fast بستن
to live fast ولخرجی کردن
to stand fast محکم ایستادن
fast food تند خوراک تندکار
fast forward جلوبر
water fast غیر قابل پاک شدن بوسیله اب
He is fast asleep. خواب خواب است
fast buck <idiom> پول درآوردن ساده وآسان است
water fast رنگ نرو
fast talker <idiom> گوینده خوب کسی است که بتواند دیگران متقاعد کند
pull a fast one <idiom> تقلب کردن
to walk fast تندراه رفتن
to take fast hold of گرفتن
to take fast hold of سفت
to stand fast ثابت بودن
to sleep fast رفتن
colour fast دارایرنگثابت
fast-forward جلو زدن فیلم
water fast پارچه شورنرو
fast cruise ازمایش حرکت سریع ناو
fast shuttle تغییرمکان سریع یکانها یا خودرو
fast shuttle نقل و انتقال سریع
hard and fast سخت ومحکم
fast pill ماده محرک غیرمجاز برای افزایش سرعت اسب
hard and fast لازم الاجراء
acid fast مقاوم در برابر رنگ بری اسید
fast neutron نوترون سریع
acid fast دارای لکه هایی که بااسید زائل نمیشود
fast access با دستیابی سریع
fast and loose نااستوار
fast and loose ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
hard and fast غیر قابل تغییروانحراف
fast bowler توپ انداز پرتاب سریع
fast break حمله سریع به دروازه
fast break ضدحمله
fast cruise ازمایش سریع ناو در بندر
fast day روز روزه
hard and fast ثابت
to hold fast محکم
stand fast متوقف شدن
stern fast طناب پاشنه قایق
stand fast فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
to break one's fast افطار کردن
to break ones fast افطارکردن
to break ones fast ناشتایی خوردن
to break ones fast روزه
to break ones fast خوردن
make fast مهار
left handed rope طناب چپ گرد
left-handed compliment <idiom> دوپهلو حرف زدن برای رنجاندن
left handed compliment تعارف غیر صمیمانه
catch (someone) red-handed <idiom> مچ کسی را گرفتن
left handed helix مارپیچ چپ گرد
left handed marriage عروسی با پست تر از خود عروسی با غیر هم کفو
left handed rotation گردش به چپ
left handed polarization قطبش چپ گرد
left handed mouse تشخیص Mouse به طوری که کار دو دگمه از پیش مشخص شده است
To be caught red - handed. گیر افتادن ( هنگام ارتکاب عمل )
He who grasps too much holds nothing fast. <proverb> کسی که کاری بیش از تواناییش را بپذیرد آن کار را ناقص انجام می دهد.
fast heart beat تندتپشی [پزشکی]
fast heart beat تاکی کاردی [پزشکی]
fast bindŠfast find جای محکم بگذارتازودپیداکنی
My watch is fast (gaining). ساعتم جلو می افتد
fast breeder reactor رآکتورهستهایکهبیشترازمصرفخود"پلوتونیوم "تولیدمیکند
Making fast progress. سریع ترقی کردن
The clock is fast (gaining). ساعت دیواری تند کار می کند
fast forward key کلیدجلوبرندهسریع
fast moving stock موجودی که به سرعت کاهش می یابد
hard and fast rule قانون خشک و سخت
heat fast paint رنگ مقاوم گرما
Rumors circulate fast. شایعات سریع در همه جا می پیچد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com