Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English
Persian
fast heart beat
تاکی کاردی
[پزشکی]
fast heart beat
تندتپشی
[پزشکی]
Other Matches
heart beat
ضربان قلب
heart skip a beat
<idiom>
وحشت زده یا بر آشفتن
beat
تغییرات شدت صوت در اثرتداخل ضربان
beat
تداخل
to beat in
خردکردن
beat
تعدادضربات پا دریکسری ضربات بازوی شناگر ضربه زدن
beat
تعدادپاروزنها در هر دقیقه
beat
حرکت قایق بسمت باد
beat
گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beat
گل زدن
beat
پیروزی
beat
مغلوب کردن
to beat down
خردکردن
You beat me to it.
تو از من سریعتر بودی.
to beat up
زدن
beat-up
شیرجه واپیمای مهاجم ونزدیک شدن ان بهدف
beat up
شیرجه واپیمای مهاجم ونزدیک شدن ان بهدف
beat out
برتری
to beat up somebody
کسی را بدجور کتک زدن
zero beat
تنظیم موج گیرنده
beat
غالب شدن
zero beat
تنظیم کردن دقیق موج دستگاه وفرکانس ان
to beat down
پایین اوردن
to beat it
دور شدن
[اصطلاح روزمره]
to beat it
گم شدن
[اصطلاح روزمره]
to beat up for
جمع اوری کردن
beat
زدن
beat
: تپیدن
to beat in
له کردن
to beat into
فروکردن
to beat into
چپاندن در
beat
ضربت موسیقی
beat
شانه خالی کردن
beat
چوب زدن
beat
کتک زدن
beat
ضربان
beat
زنه
beat
پیشرفت زنش
beat
غلبه
beat
تپش
beat
قلب
beat
ضربان نبض
beat
شلاق زدن کوبیدن
beat
: ضرب
beat a flange
لبه گرفتن
beat of drum
ضربه طبل
beat receiver
گیرنده تداخلی
beat reception
موجگیری زنهای
beat reception
موجگیری اتودینی زنه سازی
to beat up the quarters of any
بدیدن کسی رفتن
beat frequency
فرکانس تداخل
beat frequency
بسامد زنهای
to beat about the bush
سر راست حرف نزدن بطورغیرمستقیم کاری را کردن
to beat a retreat
کوس عقب نشینی
to beat the air
مگس درهوارگ زدن
beat board
ضربع زدن به پیش تخته ژیمناستیک
to beat a retreat
عقب نشینی کردن
To beat ones breast.
سینه زدن
to beat a child
کتک زدن بچه
beat a record
حد نصاب را شکستن
at beat of drum
بصدای کوس
to beat up the quarters of any
سروقت کسی رفتن
to beat back
پس زدن
beat frequency
فرکانس ضربان
to beat back
عقب گذاشتن
beat around the bush
<idiom>
غیره مستقیم وبا طفره صحبت کردن
to beat the air
کوشش بیهوده کردن
to beat a path
کوبیدن یک جاده
dead beat
بی نوسان
drum beat
صدای کوس
to beat at a door
درکوبیدن
You beat me to the punch.
تو از من سریعتر بودی.
to beat time
ضلاب یافاصله ضربی گرفتن
intercarrier beat
زنه مخلوط
change beat
تبادل ضربه
To beat you to frighthen him.
<proverb>
ترا مى زنم که او بترسد.
he beat his breast
او به سینه خودزد
to beat up the quarters of any
eno
to fast off
باگره محکم کردن
to keep a fast
روزه داشتن
fast
روش آسنکرون برای ارسال داده روی شبکه
fast
تندرو
fast
فورا
fast
جلد وچابک
fast
روزه گرفتن
fast
تند
fast
روزه
fast
رنگ نرو
fast
سفت
fast
پایدار باوفا
fast
سطح لغزنده یا سفت
fast
سریع سطح سیقیلی مسیر بولینگ مسیر خشک و سفت اسبدوانی
fast
قطعه حافظه قدیمی که داده را ازمحل حافظه پیدا میکند و می خواند با دوعمل جداگانه این قطعه در خال حاضر با EDO جایگزین شده است
fast
کیلو baud میدهد
fast
که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fast
محلهای ذخیره سازی که قابل خواندن و نوشتن سریع هستند
fast
عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
fast
وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fast by
نزدیک
fast
حافظه سریع و با دستیابی کوتاه برای CPU
fast
سریع السیر
fast
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
to beat black and blue
کوفته یاکبودکردن
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
to cut brake or beat a r
گوی سبقت رادر رشتهای ازپیشینیان ربودن
I am deae beat . I am tired out .
از خستگی دارم غش می کنم
They beat each other black and blue.
همدیگر را خونین ومالین کردند
To knock (beat) someone on the head .
تو سر کسی زدن
beat frequency oscillator
اوسیلاتور با بسامد زنهای
Don't beat around the bush!
مستقیم و رک حرف بزن!
to beat the living daylights out of someone
<idiom>
دمار از روزگار کسی درآوردن
the wares beat the shore
خوردن امواج به ساحل
It was raining fast.
باران تندی می آمد
to walk fast
تندراه رفتن
water fast
رنگ نرو
water fast
غیر قابل پاک شدن بوسیله اب
fast food
تند خوراک تندکار
water fast
پارچه شورنرو
colour fast
دارایرنگثابت
fast forward
جلوبر
to take fast hold of
گرفتن
to take fast hold of
سفت
to hold fast
نگاهداشتن
make fast
مهار
to hold fast
محکم
to break ones fast
خوردن
to break ones fast
ناشتایی خوردن
to break ones fast
افطارکردن
to break one's fast
افطار کردن
stand fast
متوقف شدن
stand fast
فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
to lay fast
نگاه داشتن
to live fast
خوش گذرانی کردن
to stand fast
ثابت بودن
to stand fast
محکم ایستادن
to sleep fast
رفتن
to sleep fast
خواب خوش
to observe a fast
روزه داشتن
to observe a fast
روزه گرفتن
to make fast
محکم کردن
to make fast
بستن
to live fast
ولخرجی کردن
stern fast
طناب پاشنه قایق
hard and fast
غیر قابل تغییروانحراف
fast handed
خشک دست
fast talker
<idiom>
گوینده خوب کسی است که بتواند دیگران متقاعد کند
fast handed
خسیس
fast cruise
ازمایش سریع ناو در بندر
fast neutron
نوترون سریع
acid fast
مقاوم در برابر رنگ بری اسید
acid fast
دارای لکه هایی که بااسید زائل نمیشود
fast cruise
ازمایش حرکت سریع ناو
fast day
روز روزه
fast and loose
نااستوار
fast break
حمله سریع به دروازه
fast shuttle
تغییرمکان سریع یکانها یا خودرو
fast shuttle
نقل و انتقال سریع
fast pill
ماده محرک غیرمجاز برای افزایش سرعت اسب
fast buck
<idiom>
پول درآوردن ساده وآسان است
hard and fast
ثابت
fast bowler
توپ انداز پرتاب سریع
fast access
با دستیابی سریع
hard and fast
سخت ومحکم
fast break
ضدحمله
He is fast asleep.
خواب خواب است
fast and loose
ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
fast-forward
جلو زدن فیلم
to break ones fast
روزه
hard and fast
لازم الاجراء
pull a fast one
<idiom>
تقلب کردن
to beat the egg-white until it is stiff
سفیده تخم مرغ را آنقدر بزنند که سفت شود
Get lost ! scram ! Beat it! Get out !Get out of my sight ! Be off with you !
برو گمشو !
Beat it !Buzz off! Mind your own business.
برو کشکت را بساب
lay fast by the heels
در بند یا زندان نهادن
fast moving depression
کمفشاری سریع
the car goes nice and fast
اتوموبیل بد نمیرود
fast bindŠfast find
جای محکم بگذارتازودپیداکنی
to play fast and loose
بی ثباتی نشان دادن
lay fast by the heels
تعقیب کردن
fast moving stock
کالایی که به سرعت فروخته میشود
fast breeder reactor
رآکتورهستهایکهبیشترازمصرفخود"پلوتونیوم "تولیدمیکند
fast moving depression
کمفشاری تند
fast forward key
کلیدجلوبرندهسریع
Making fast progress.
سریع ترقی کردن
The clock is fast (gaining).
ساعت دیواری تند کار می کند
My watch is fast (gaining).
ساعتم جلو می افتد
hard and fast rule
قانون خشک و سخت
heat fast paint
رنگ مقاوم گرما
fast-forward button
دکمهجلوبر
He who grasps too much holds nothing fast.
<proverb>
کسی که کاری بیش از تواناییش را بپذیرد آن کار را ناقص انجام می دهد.
hard and fast rule
<idiom>
نتیجه ماندگار
fast moving stock
موجودی که به سرعت کاهش می یابد
Rumors circulate fast.
شایعات سریع در همه جا می پیچد
To beat the air. To flog a dead horse.
آب در هاون کوبیدن
Pleasant hours fly fast.
<proverb>
لحظات خوش زود می گذرد.
Bad news travels fast .
<proverb>
خبرهاى بد سریع پخش مى شوند.
fast data entry control
کنترلدخولاطاعاتسریع
pleasant hours fly fast.
<proverb>
عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است.
To beat someone hard . To give someone a sound beating ( thrashing ) .
کسی را محکم کتک زدن
You pulled a fast one. That was a neat trick you played.
خوب حقه زدی ( سوار کردی )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com