English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 125 (6 milliseconds)
English Persian
fast neutron نوترون سریع
Other Matches
neutron نوترون
neutron ذره بدون بارالکتریکی
neutron نیوترون
neutron bombs بمب نوترونی
neutron bomb بمب نوترونی
neutron source منبع نوترون
neutron bombardment بمباران نوترونی
neutron emitter متصاعدکننده نوترون
neutron generator مولد نوترون
neutron mass جرم نوترون
neutron number عده نوترون
neutron radiation تشعشع نوترونی
neutron star ستاره نوترونی
slow neutron نوترون کند
neutron number عدد نوترون
to fast off باگره محکم کردن
fast عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
fast کیلو baud میدهد
fast آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fast که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fast وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fast by نزدیک
to keep a fast روزه داشتن
fast روش آسنکرون برای ارسال داده روی شبکه
fast روزه
fast پایدار باوفا
fast تند
fast سفت
fast تندرو
fast سریع السیر
fast جلد وچابک
fast رنگ نرو
fast فورا
fast سطح لغزنده یا سفت
fast حافظه سریع و با دستیابی کوتاه برای CPU
fast محلهای ذخیره سازی که قابل خواندن و نوشتن سریع هستند
fast قطعه حافظه قدیمی که داده را ازمحل حافظه پیدا میکند و می خواند با دوعمل جداگانه این قطعه در خال حاضر با EDO جایگزین شده است
fast سریع سطح سیقیلی مسیر بولینگ مسیر خشک و سفت اسبدوانی
fast روزه گرفتن
to hold fast نگاهداشتن
to live fast ولخرجی کردن
to break ones fast خوردن
fast-forward جلو زدن فیلم
pull a fast one <idiom> تقلب کردن
to make fast بستن
to hold fast محکم
to live fast خوش گذرانی کردن
to lay fast نگاه داشتن
fast talker <idiom> گوینده خوب کسی است که بتواند دیگران متقاعد کند
to make fast محکم کردن
It was raining fast. باران تندی می آمد
colour fast دارایرنگثابت
fast forward جلوبر
He is fast asleep. خواب خواب است
fast food تند خوراک تندکار
water fast پارچه شورنرو
water fast غیر قابل پاک شدن بوسیله اب
water fast رنگ نرو
to walk fast تندراه رفتن
to take fast hold of گرفتن
to take fast hold of سفت
to stand fast ثابت بودن
to stand fast محکم ایستادن
to sleep fast رفتن
to sleep fast خواب خوش
to observe a fast روزه داشتن
to observe a fast روزه گرفتن
fast buck <idiom> پول درآوردن ساده وآسان است
to break ones fast روزه
acid fast مقاوم در برابر رنگ بری اسید
fast cruise ازمایش حرکت سریع ناو
fast cruise ازمایش سریع ناو در بندر
fast break ضدحمله
fast break حمله سریع به دروازه
fast bowler توپ انداز پرتاب سریع
hard and fast غیر قابل تغییروانحراف
hard and fast لازم الاجراء
hard and fast ثابت
fast and loose ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
fast and loose نااستوار
fast handed خشک دست
fast access با دستیابی سریع
fast handed خسیس
acid fast دارای لکه هایی که بااسید زائل نمیشود
fast day روز روزه
to break ones fast ناشتایی خوردن
to break ones fast افطارکردن
to break one's fast افطار کردن
stern fast طناب پاشنه قایق
stand fast فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
stand fast متوقف شدن
make fast مهار
hard and fast سخت ومحکم
fast shuttle نقل و انتقال سریع
fast pill ماده محرک غیرمجاز برای افزایش سرعت اسب
fast shuttle تغییرمکان سریع یکانها یا خودرو
fast-forward button دکمهجلوبر
hard and fast rule <idiom> نتیجه ماندگار
fast heart beat تندتپشی [پزشکی]
Making fast progress. سریع ترقی کردن
fast heart beat تاکی کاردی [پزشکی]
He who grasps too much holds nothing fast. <proverb> کسی که کاری بیش از تواناییش را بپذیرد آن کار را ناقص انجام می دهد.
the car goes nice and fast اتوموبیل بد نمیرود
fast bindŠfast find جای محکم بگذارتازودپیداکنی
fast moving depression کمفشاری تند
fast moving depression کمفشاری سریع
fast moving stock کالایی که به سرعت فروخته میشود
fast moving stock موجودی که به سرعت کاهش می یابد
to play fast and loose بی ثباتی نشان دادن
hard and fast rule قانون خشک و سخت
heat fast paint رنگ مقاوم گرما
lay fast by the heels تعقیب کردن
fast forward key کلیدجلوبرندهسریع
lay fast by the heels در بند یا زندان نهادن
The clock is fast (gaining). ساعت دیواری تند کار می کند
My watch is fast (gaining). ساعتم جلو می افتد
Rumors circulate fast. شایعات سریع در همه جا می پیچد
fast breeder reactor رآکتورهستهایکهبیشترازمصرفخود"پلوتونیوم "تولیدمیکند
fast data entry control کنترلدخولاطاعاتسریع
Pleasant hours fly fast. <proverb> لحظات خوش زود می گذرد.
pleasant hours fly fast. <proverb> عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است.
Bad news travels fast . <proverb> خبرهاى بد سریع پخش مى شوند.
You pulled a fast one. That was a neat trick you played. خوب حقه زدی ( سوار کردی )
To play fast and loose . To go up and down like a yoyo. To shI'lly –shally . سفت کن شل کن درآوردن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com