Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 191 (9 milliseconds)
English
Persian
female slave with a child
master her from child witha
female slave with a child
ام ولد
Other Matches
female slave
جاریه
female slave
کنیز
female
سوراخی که سوزنی وارد آن میشود تا اتصال برقرار شود
female
ماده
female
نسوان
female
جنس ماده
female
مونث
female
مادینه
female
زن
female
استدلالی به همراه سوکتهایی که سوزنهای اتصال نری وارد آن می شوند
female f.
قوش ماده
female f.
قوش طور
female
زنانه جانور ماده
female muslim
مسلمه
female plug
دو شاخه ماده
female muslim
زن مسلمان
the female sex
جنس اناث
the female sex
جنس ماده یا زن
female connector
بسط ماده
tail female
مادیان از اجداد اسب مسابقه
Male and female .
نر وماده
This is a female dog .
این سگ ماده است
the female sex
زنان ودختران
female connector
اتصال ماده
female ascendants
جدات
female cone
میوهکاجماده
female ferrule
بستمادگی
female connector
دوشاخه ماده متصل کننده ماده
female participation rate
نرخ مشارکت زنان
female union nut
محلقرارگیریمهره
slave
مملوک
slave
محفظه داده که داده را از باس اصلی می گیرد
slave
سخت کارکردن
slave
غلامی کردن
slave
زرخرید اسیر
slave
برده
slave
بنده
slave
غلام
slave
ترمینالی که با کامپیوتر اصلی یا ترمینال کنترل شود
slave
پردازنده مخصوص که با پردازنده اصلی کنترل میشود
slave
بخشی از حافظه سریع که دادهای که CPU به سرعت دستیابی میکند را ذخیره میکند
slave
صفحه نمایش CRT ثانوی متصل به دیگری که دقیقاگ همان اطلاعات را نشان میدهد
slave
کامپیوتر ثانوی راه دور یا ترمینال که با کامپیوتر مرکزی کنترل میشود
slave
پیرو
Qualified Nurse
[female]
[British]
کمک پرستار
[زن]
[شغل]
[پزشکی]
Qualified Nurse
[female]
[British]
کمک بهیار
[زن]
[شغل]
[پزشکی]
negro slave
غلام زنگی
negro slave
غلام سیاه
master slave
ارباب و برده
galley slave
غلام
escaped slave
عبد ابق
escaped slave
برده فراری
galley slave
غلام پاروزن
galley slave
مزدور زحمتکش
negro slave
کاکا
slave merchant
برده فروش
slave drivers
نظارت کننده بر کار برده ها کارفرمای سخت گیر
white slave
استفاده از زن برای فحشاء تجارت ناموس
slave driver
نظارت کننده بر کار برده ها کارفرمای سخت گیر
slave station
ایستگاه فرعی
slave mode
حالت پیرو یا برده
slave labour
بردهداری
slave holder
دار
slave trade
برده فروشی
slave holder
زرخرید
To emancipate a slave.
برده ای را آزاد کردن
slave computer
کامپیوتر برده
slave ant
مورچه کارگر
male slave or servant
غلام
master slave system
سیستم ارباب و برده
master slave system
سیستم راهبر پیرو
master slave manipulator
بازو و دست خودکار که به وسیله اپراتوراز فاصله دوری هدایت میشود
master slave manipulator
یک شانه
licensed practical nurse
[LPN]
[female]
[American]
کمک پرستار
[زن]
[شغل]
[پزشکی]
licensed practical nurse
[LPN]
[female]
[American]
کمک بهیار
[زن]
[شغل]
[پزشکی]
A slave bought with money is more free than he who.
<proverb>
بنده زر خرید آزادتر از بنده شکم است .
master slave computer system
یک سیستم کامپیوتری متشکل از یک کامپیوتر اصلی متصل شده به یک یا چندین کامپیوترکارپذیر
previous master of a liberated slave
معتق
To work like a horse ( dog, slave ) .
مثل خر کا رکردن
with child
<idiom>
حامله شدن
with child
ابستن حامله
to get with child
ابستن کردن
the child is a wonder
این بچه عجوبه ایست
he is my only child
فرزند یگانه من است
i would i were a child
ای کاش بچه بودم
only child
تک فرزند
from a child
ازهنگام بچگی
child
کودک
child
فرزند
child
ولد
child
طفل
child
ionship relat child parent
child
یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child
parent
child
بچه
child's play
بچه بازی
child's play
بازی کودکان
child's play
هر کار بسیار آسان
an abortive child
بچه سقط شده
you will spoil the child
بچه را فاسد خواهیدکرد
big with child
حامله
the losser of a child
فقدان یا داغ فرزند
to beat a child
کتک زدن بچه
big with child
ابستن
to i. a child with vaccine
ابله بچه ایی را کوبیدن
to vaccinate a child
ابله بچهای را کوبیدن
backward child
کودک عقب مانده
an abortive child
فگانه
wolf child
کودک گرگ پرورده
adopted child
فرزند خوانده
child prodigy
بچهبا استعداد
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
to tuck in a child
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
poor child
بیچاره بچه
Watch the child !
مواظب بچه باش !
I asked for the child.
من یک برای بچه سفارش دادم.
Could we have a plate for the child?
آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
Ask the truth from the child .
<proverb>
یرف راست را از بچه بپرس.
To spoil child .
بچه یی را لوس کردن
The child is going to go to bed.
بچه دارد می رود بخواب
child adoption
فرزند خواندگی
love child
حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
hardly a child anymore
دیگر به سختی بچه ای
child abuse
بهره کشی از کودک
child psychiatry
روانپزشکی کودک
in child birth
درحال زایمان
illegitimate child
طفل نامشروع
child of the second bed
بچه زن دوم
child window
پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
he treated me as a child
بامن مانند بچه رفتارکرد
nurse child
فرزند رضائی
nurse child
فرزند خوانده
elf child
بچه عوضی
latchkey child
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
lost child
طفل لقیط
child program
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child process
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
natural child
بچه نامشروع
natural child
طفل حرامزاده
child psychology
روانشناسی کودک
child study
کودک پژوهی
child window
پنجرهای در پنجره اصلی
child law
حقوق کودک
gutter child
بچه موچه گرد
grand child
نوه
foster child
فرزند خوانده
the child is a great t. to us
این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
feral child
کودک وحشی
child centered
کودک محور
child custody
حضانت
god child
بچه تعمیدی
child development
رشد کودک
elf child
بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
child in the womp
حمل
problem child
کودک مشکل افرین
problem child
فرزند مسئله دار
god child
فرزندتعمیدی
rejected child
کودک مطرود
she has brone a child
ان زن بچه زائیده است
she is quick with child
جنبش بچه رادرشکم حس میکند
unborn child
حمل
problem child
فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
child rearing practices
شیوههای پرورش کودک
to tuck up a child
[British E]
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
parent child relationship
رابطه پدر و پسر
child guidance clinic
درمانگاه راهنمایی کودک
to i. obedience intoa child
فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
child labor laws
قوانین کار کودکان
child death rate
نرخ مرگ و میر کودکان
child labour legislation
قانون مربوط به کارخردسالان
child langmuir equation
معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
The child fell off the balcony.
بچه از ایوان پرت شد
She pressed the child to her side.
بچه را به خودش چسباند
You are stll a child in her eyes.
به چشم اوهنوز یک بچه هستی
Dont spoil the child .
بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
The child is beginning to talk.
بچه دارد زبان باز می کند
to kiss away a child's tears
بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
To adopt a child ( an infant ) .
کودکی را بفرزندی قبول کردن
the child belongs to the marriage bed
الولد الفراش
blood money of an unborn child
غره
putative father of an illegitimate child
پدر مفروض فرزندی نامشروع
The child of ones old age is a bell hung from ones.
<proverb>
بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.
مانند هر کودک، او
[زن]
وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
blood money of an unborn child
دیه جنین
He beats his own child to frighten his neighbour.
<proverb>
بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
He had the air of a frightened(scared)child.
حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child.
عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
The fair sex The female sex.
جنس لطیف ( مؤنث )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com