English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
field alterable control element یک تراشه که در بعضی سیستمها بکار می رود و به استفاده کننده اجازه میدهدتا ریز برنامه نویسی کند
Other Matches
airlift control element عنصر کنترل ترابری هوایی عنصر کنترل حمل و نقل هوایی
field control نقاط کنترل نقشه برداری نقاط کنترل زمینی نقشه برداری
control field میدان کنترلی
control field فیلد کنترل
field control کنترل میدان
alterable قابل تغییر
alterable دگرش پذیر
alterable آنچه قابل تغییر است
alterable memory حافظه تغییرپذیر
alterable memory حافظه اصلاح پذیر
element سازه برقی
element عنصر
element عنصر عملیاتی
element رکن اساس جزئی از یک قسمت یایکان
element عامل
element محیط طبیعی اخشیج
in one's element <idiom> شرایطی که به شکل طبیعی به سمت شخص بیاید
element جسم بسیط
element جوهر فرد
element عنصر اساس
element اعضا [مجموعه] [ریاضی]
element اصل
out of one's element <idiom> جایی که به شخص تعلق ندارد
element جزء
element یک عنصر منحصر به فرد داده در آرایه
element کوچکترین واحد پایه برای ارسال داده دیجیتال
element کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ یا شدت آن قابل کنترل است
element که ازقسمتهای مشابه بسیار تشکیل شده است
element یک شماره ازخانه ماتریس یا آرایه
element اساس
element دروازه یا ترکیبی از دروازه ها
one element تابع منط قی که در صورت درستی ورودی خروجی درست میدهد
element عامل اصلی محیط طبیعی
element رکن
element المان
service element عنصری از نیروهای مسلح که در عملیات شرکت دارد
tracer element عنصر ردیاب
electronic element بخش الکترونیکی قسمت الکترونیکی
to p an element to a word جزئی از سر واژهای دراوردن
service element عنصرشرکت کننده در عملیات عنصرخدماتی
threshold element عنصر استانهای
test element حروف و اعداد ازمایش مدار
exclusive or element عنصر یای انحصاری
essential element رکن
embarkation element یکان مخصوص کمک به بارگیری یا سوار شدن
element of construction سازک
element of battery الکترد پیل
element area سازه تصویر
transition element عنصر واسطه
accommpanying element عنصر همراه
electronic element عنصر الکترونیکی
test element دستگاه ازمایش کننده عنصر ازمایش مدار
test element وسیله ازمایش
symmetry element عنصر تقارن
tactical element عنصر تاکتیکی
structural element بخش سازهای
abiotic element عنصر نازیوه
stop element عنصر ایست
start element عنصر شروع
abiotic element عنصر بیجان
service element عنصر اداری
shunt element عنصر موازی
tactical element یکان رزمی یکان تاکتیکی
task element عنصر اجرای عملیات
task element قسمت مامور اجرای عملیات
task element یکی از عناصر ناوگان ماموراجرای یک ماموریت
signal element عنصر علامتی
absorbing element عنصر جذب
aqueous element عنصر ابی
coupling element عنصر اتصال
coincidence element مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
logic element عنصر لاجیک
nand element عنصر نقیض و
negative element سازه منفی
orbital element عناصر مداری
parasitic element جزء غیرفعال
passive element جزء غیرفعال
passive element عنصر غیرعامل
passive element عنصرغیرفعال
passive element یکان غیر فعال
active element عنصر فعال
alloying element عنصر الیاژ
logic element عنصر منطقی
inverse element عنصر وارون
image element نقطه تصویر
code element عنصر رمز
chemical element عنصر شیمیایی
filter element المنت فیلتر
data element عنصر داده
fuse element واحد فیوز
biotic element عنصر زیستی
guest element عنصر کم مقدار
trace element عنصر کم مقدار
heating element المان یا عنصر حرارتی
bimetallic element زوج فلز
bemetallic element بی متال
identity element عنصر یکسانی
alloying element عنصر الیاژی
active element عنصر عامل
primitive element عنصر اولیه
purchase element عامل منتجه بار نهائی
purchase element نیروی منتجه
active element عنصر کنشی
primordial element عنصر ازلی
coupling element عنصر پیوست
active element مولفه موثر
processing element عنصر پردازشی
positive element سازه مثبت
picture element عنصر تصویر
data element عناصر اطلاعات
data element جزئیات اطلاعات
abundant element عنصر فراوان
picture element سازه تصویر
print element عنصر چاپ
delay element عنصر تاخیری
picture element کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ و شدت روشنایی آن قابل کنترل است
active element عنصر عمل کننده
tubular element جسملوله
fire support element عنصر پشتیبانی اتش
finite element method روش المان محدود
acid forming element عنصر اسیدساز
physical element of crime عنصر مادی جرم
air defense element عنصر پدافند هوایی
horizontal arch element حلقه افقی قوس
fire support element عنصرهماهنگ کننده پشتیبانی اتش
metal cutting element عنصر براده برداری
mental element of crime عنصر روانی جرم
acid forming element عنصر اسیدی
arresting system purchase element وسیله ضربه گیر سیستم مهار هواپیما
transmitter signal element timing زمان گیری عنصر سیگنال فرستنده
field بخشی از رکورد کاپیوتری که حاوی محل داده است
field رشته [دانشی]
field میدان
field name نام فیلد
field فضای ذخیره سازی یا نمایش که توسط کاربر قابل تغییر نیست
field کدی که نشان دهنده خاتمه یک موضوع و شروع بعدی است
field تعداد حروف که در یک فیلد میتواند باشد
field بخشی از دستور کامپیوتری که حاوی محل داده است
field بخشی از دستور کاپیوتری که حاوی محل داده است
field نوشتن داده روی PROM
field روش ساخت صفحه نمایش نازک و مسط ح برای کامپیوترهای متحرک به طوری که در هر پیکسل یک صفحه تصویر بسیار ریز CRT قرار دارد
field مشابه 4036
field خارج اداره یا کارخانه
field مهندسی که در یک شرکت کار نمیکند , و در بین مشتریان است و بهبود کامپیوتر آنها را بررسی میکند
field محصول آزمایش شده خارج شرکت یا آزمایشگاه تحقیقات در وضعیت واقعی
field بمیدان یا صحرا رفتن
field شاخه [دانشی]
field فیلد
field محل توزیع نیرو و انرژی مغناطیسی یا الکتریکی
field بخشی از ستون کارت برای یک نوع داده یا رکورد
field مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن
field میدانه
field دشت
field میدان رزم صحرا
field زمینه رزمی صحرایی
field میدان دید
field فرودگاه
field زمین بازی
field حوزه
field پایکار
field شکارچیان جزسرپرست و کمکهای اومنطقه محصور مسیر مسابقه دو
field جای گرفتن توپگیران در زمین کریکت هر کدام از دایرههای هدف
field توپگیر کریکت تمام توپگیران کریکت
field کارگاه
zero field بی حوزه
right field سمتراستزمین
well field حوزه تغذیه کننده چاه
zero field بی میدان
field زمین
field صحرا
to keep the field جنگ یاعملیات جنگی را ادامه دادن
zero field میدان صفر
field دشت کشتزار
field دایره
To take field against somebody . بر علیه کسی وارد شدن
to keep the field درجای خودثابت ماندن
field رشته
to take the field جنگ اغازکردن
field goal رد کردن توپ از فراز دروازه با ضربه پا
field grade افسر ارشد ارتش
field intensity شدت میدان مغناطیسی
field grade رده رزمی
field grade افسر ارشد درجه افسر ارشدی
field gun توپ صحرایی
field gun توپ رزمی
field hokey هاکی روی چمن
field house ورزشگاه سرپوشیده
field of view منظره
field of view میدان دید
field goal گل
field goal گل از راه دور
field glass عدسی درونی دوربین یاذره بین
field force نیروی میدانی
field form نمودار میدان
field frequency بسامد میدان
field games بازیهای میدانی
field operating فعال درصحرا رده صحرایی
field operating عمل کننده در صحرا
field officer افسر رسته رزمی
field officer افسر رزمی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com