English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
field definition تعریف فیلد
Other Matches
definition تعریف
definition معنی
definition اشکاری
definition مشخصات
definition مشخص کردن
definition حدود
definition شرح ساختار در برنامه یا سیستم
definition یات . 2-مقدار یا فرمولی که به یک متغیر یا برچسب نسبت داده شود
definition کارایی و دستوراتی که باعث ایجاد یک عمل می شوند
problem definition تعریف مسئله
macro definition درشت تعریف
macro definition تعریف ماکرو
block definition تعریف بلوک
contextual definition تعریف ضمنی
cell definition تعریف سل
circular definition تعریف دوری
definition of a problem تعریف یک برنامهThe
data definition تعریف داده
domain of definition دامنه تعریف [ریاضی]
operational definition تعریف عملیاتی
job definition تعریف برنامه
data definition statement دستورتعریف داده ها
Do you know the definition (meaning) of this word? تعریف این لغت رامی دانید ؟
data definition statement حکم تعریف داده ها
system v interface definition تعریف میانجی سیستم 5
data definition language زبان تعریف داده ها
well field حوزه تغذیه کننده چاه
field نوشتن داده روی PROM
field زمین
field صحرا
field دشت کشتزار
field دایره
field میدان
field بمیدان یا صحرا رفتن
field پایکار
to take the field جنگ اغازکردن
zero field میدان صفر
zero field بی حوزه
to keep the field درجای خودثابت ماندن
field رشته [دانشی]
right field سمتراستزمین
to keep the field جنگ یاعملیات جنگی را ادامه دادن
To take field against somebody . بر علیه کسی وارد شدن
zero field بی میدان
field رشته
field name نام فیلد
field تعداد حروف که در یک فیلد میتواند باشد
field جای گرفتن توپگیران در زمین کریکت هر کدام از دایرههای هدف
field توپگیر کریکت تمام توپگیران کریکت
field فضای ذخیره سازی یا نمایش که توسط کاربر قابل تغییر نیست
field کدی که نشان دهنده خاتمه یک موضوع و شروع بعدی است
field خارج اداره یا کارخانه
field زمین بازی
field بخشی از دستور کامپیوتری که حاوی محل داده است
field بخشی از دستور کاپیوتری که حاوی محل داده است
field شکارچیان جزسرپرست و کمکهای اومنطقه محصور مسیر مسابقه دو
field میدانه
field مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن
field مشابه 4036
field روش ساخت صفحه نمایش نازک و مسط ح برای کامپیوترهای متحرک به طوری که در هر پیکسل یک صفحه تصویر بسیار ریز CRT قرار دارد
field حوزه
field دشت
field مهندسی که در یک شرکت کار نمیکند , و در بین مشتریان است و بهبود کامپیوتر آنها را بررسی میکند
field فرودگاه
field فیلد
field شاخه [دانشی]
field میدان دید
field کارگاه
field میدان رزم صحرا
field زمینه رزمی صحرایی
field بخشی از رکورد کاپیوتری که حاوی محل داده است
field محل توزیع نیرو و انرژی مغناطیسی یا الکتریکی
field بخشی از ستون کارت برای یک نوع داده یا رکورد
field محصول آزمایش شده خارج شرکت یا آزمایشگاه تحقیقات در وضعیت واقعی
field stockade ذخایر صحرایی
field template الگوی فیلد
field survey نقشه برداری زمینی
field template قالب فیلد
field splice وصله کارگاهی
field stockade کالاهای انبار شده در صحرا یا میدان جنگ
field study بررسی میدانی
field storage انبار کردن کالا در صحرا انبار مهمات در فضای باز کوپه مهمات روباز
field shop کارگاه صحرایی
field strcture ساخت میدانی
field shop تعمیرگاه صحرایی
field strength شدت میدان
field theory نظریه میدانی
field wire سیم جنگی
field work پژوهش میدانی
field work کار در صحرا
field work استحکامات صحرایی استحکامات
field work کار میدانهای
field work کار صحرایی
field worker پژوهشگر میدانی
fixed field میدان ثابت
flying field میدان فرودگاه
free field حوزه ازاد
force field میدان نیرو
field wire سیم صحرایی
field winding سیم پیچ اهنربایی
field winding سیم پیچی میدان
field theory تئوری میدان ها
field theory نظریه اساسی میدان
field trial مسابقه تازیهای شکاری
field trip گردش علمی
field type از نوع جنگی
field type نوع رزمی
field upgradable سخت افزار قابل توسعه درمحل
field vector بردار میدان
field voltage ولتاژ میدان
free field میدان عمل ازاد
field services قسمتهای پشتیبانی رزمی یکانهای رزمی
field of fire میدان اتش
field of vision میدان بینایی
field of vision میدان دید
field officer افسر عملیات صحرایی
field officer افسر رزمی
field officer افسر رسته رزمی
field operating عمل کننده در صحرا
field of gravity میدان ثقل
field operating فعال درصحرا رده صحرایی
field order دستورالعمل رزمی
field order دستورعملیاتی دستور رزمی
field of view حدود دید یک دوربین شبیه سازی شده
field of force میدان نیرو
field of force میدان نیروی مغناطیسی
field of honor صحنه دوئل
field of play زمین بازی
field of play پیست شمشیربازی
field of regard میدان دید
visual field میدان دید
field of view میدان دید
field of view منظره
field pea نخود سبز فرنگی
field piece توپ صحرائی
field regulator تنظیم کننده میدان
field rheostat رئوستای میدان
field rheostat تنظیم کننده میدان
field rheostat رگولاتورمیدان
field round یک دور تیراندازی صحرایی
field roving course مسابقه تیراندازی جنگلی
field separator جدا ساز میدان
field service خدمات پایکار
field service تعمیر در محل
field service خدمات رزمی
field regulator نافم میدان
field rectifier یکسوساز میدان
field player بازیگران جز دروازه بان بازیگر ثابت
field point سر تیر بسیار نازک
field pole قطب میدان
field privilege امتیاز فیلد
field radio بی سیم صحرایی
field radio رادیوی قابل حمل صحرایی
field range میدان تیر رزمی
field range میدان تیرجنگی
field ration جیره صحرایی
field ration جیره رزمی
field service پشتیبانی سرویس رزمی
rotary field میدان دوار
sort field فیلد مرتب سازی
stray field میدان هرز
tension field میدان کششی
track and field وابسته به مسابقات دوصحرایی یا میدانی
track and field ه
track and field چکش
track and field دیسک و غیره
track and field دو و میدانی
two phase field میدان دو فاز
sort field میدان مرتب سازی
sort field میدان جور کردن
rotating field میدان گردان
rugby field زمین بازی رگبی
self consistent field میدان خود سازگار
sensory field میدان حسی
series field میدان زنجیری
shunt field میدان شنتی
signed field میدان علامت دار
solenoidal field میدان سولنئیدی
sort field فیلدی در فایل ذخیره شده برای مرتب سازی فایل
uniform field میدان یکنواخت
unprotected field میدان حفافت نشده
vector field میدان برداری
play the field <idiom> با افراد مختلفی قرارگذاشتن
scalar field میدان نرده ای [ریاضی] [فیزیک]
tensor field میدان تانسوری [ریاضی]
field tensor میدان تانسوری [فیزیک]
vector field میدان برداری [ریاضی] [فیزیک]
out in left field <idiom> از جواب صحیح دورشدن
To vacate the field . میدان را خالی کردن
field hospital بیمارستان صحرایی
field hospitals بیمارستان صحرایی
centre field مرکززمین
jack field فضایجک
leach field زمینسطح
left field سمتچپزمین
field sports زمینورزش
That is my line ( field ) . خودم این کاره هستم
To enter the field . وارد معرکه شدن
interference field میدان مزاحم
rice field برنج کاری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com