English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (2 milliseconds)
English Persian
field officer افسر عملیات صحرایی
field officer افسر رزمی
field officer افسر رسته رزمی
Other Matches
officer مامور
officer امین صلح
officer فرمان دادن
officer افسر معین کردن فرماندهی کردن
officer مامور متصدی
officer صاحب منصب
officer افسر
officer عضو هیات رئیسه
officer متصدی ضابط عدلیه
officer کارمند دولت
officer مامور کارمند اداری
officer of the guard افسر گارد احترام
officer of the watch افسر نگهبان
officer of the deck افسر نگهبان عرشه ناو
air officer افسر هواپیمایی
watch officer افسر نگهبان
officer of the day افسر نگهبان
officer in charge افسر مسئول اجرا
officer in charge افسر مسئول
notary officer محضردار
noncommissioned officer درجه دار افسر وفیفه
noncommissioned officer افسر دون رتبه
navigating officer 1 navigator
medical officer پزشک
medical officer سر پزشک
cable officer افسر لنگر
air officer افسر هوایی
officer on duty افسر مداومت کار
accredited officer افسر خبرنگار خارجی
commanding officer افسر فرمانده
active officer افسر کادر
peace officer امین صلح
peace officer ضابط صلحیه
personnel officer افسر پرسنل
personnel officer افسر رکن یکم
personnel officer افسر اجودانی
active officer افسر کادر ثابت
advance officer افسر جلودار ستون
officer's mess سالن غذاخوری افسران
officer's mess نهارخوری افسران
officer on duty افسر مسئول
agent officer افسر عامل پرداخت
officer on duty افسرنگهبان ستاد
line officer branch executive
line officer افسر صفی
embarkation officer افسر مسئول بارگیری یا سوارشدن افسر نافر سوار شدن ستون
disbursing officer افسر عامل
diplomatic officer مامور سیاسی
flag officer دریاسالار دریادار
detail officer افسر مسئول گروه بیگاری
detail officer افسر کارگزینی
detail officer افسر مشاغل
divisional officer افسر قسمت
finance officer افسر دارایی
finance officer افسر مالی
disbursing officer افسر پرداخت پول
disbursing officer افسر ذیحساب مالی
espial officer افسر تجسس
espial officer افسر عملیات جاسوسی
executive officer افسر اجراییات
duty officer افسرمداومتکار ستاد
duty officer افسر نگهبان ستاد
divisional officer فرمانده یگان
division officer فرمانده قسمت افسر رسته
division officer افسر قسمت
executive officer معاون یکان افسر تیر
customs officer گمرکچی
customs officer مامور گمرک
custom's officer گمرکچی
consular officer مامور کنسولی
conciliation officer میانجی
flying officer افسر پرواز
flying officer ستوان یکم هوایی
general officer تیمساران
general officer امرای ارتش امیران
junior officer افسر جزء
claims officer افسر رسیدگی به شکایات افسر مسئول تنظیم ادعانامه ها
liaison officer افسر رابط
flying officer افسر خلبان
flag officer افسر دریایی
flag officer دریابان
flag officer افسر پرچم
flag officer افسر پرچمدار تیمسار فرماندهی ناو
control officer افسر کنترل ستون موتوری افسر کنترل کننده
flag officer امیر
flag officer تیمسار
contracting officer افسرپیمان
contracting officer افسر متصدی پیمان
line officer افسر صف
police officer افسر شهربانی
probation officer ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
press officer سخنگوییکارگانیاموسسه
police officer افسر پلیس
service officer افسر ارشد نگهبان
staff officer افسر ستاد
senior officer ارشدترین افسران
senior officer افسر ارشد
safety officer افسر تامین یکان
reserve officer افسر احتیاط
reserve officer افسر وفیفه
probation officer مامور نافر
spial officer افسر عملیات جاسوسی
surveying officer افسر بررسی کننده
surveying officer افسر تحقیق
police officer پاسبان
supply officer افسر تدارکات
supplies officer مسئول مواد
police officer مامور پلیس
subassembly officer افسر جزء
returning officer سرپرست انتخابات برزن
first officer's seat صندلیخلباناول
to salute an officer افسری را سلام دادن
spial officer افسرتجسس و اطلاعات
warrant officer افسر یار
warrant officer ناوبانیار ستوانیار
warrant officer افسریار
petty officer مهناوی
petty officer معاون افسرنگهبان دریایی درجه دارنیروی دریایی
petty officer ناو استوار دوم
range officer افسرتیر
petty officer درجه دار
range officer افسر مسئول میدان تیر
purchasing officer مسئول خرید
purchasing officer مامور خرید
property officer افسر ذیحساب اموال
property officer افسر اموال
pilot officer ستوان دوم هوایی
commissioned officer افسرشاغل
commissioned officer افسر کادر
commissioned officer افسر
undercover officer کارآگاه مخففی
non-commissioned officer درجه دار
non commissioned officer درجه دار
releasing officer افسر مسئول ترخیص کالاها افسر ترخیص کننده پرسنل
undercover officer مامورتحقیق مخففی
regular officer افسر کادر
relieving officer مامور اعانه فقرا
copper [police officer] پاسبان [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
copper [police officer] پلیس [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
courier transfer officer افسر مسئول قسمت پیک ارتشی
courier transfer officer افسر مسئول پیک
public officer [American E] کارمند دولت
firing line officer افسر تیر
The officer on night duty. افسر کشیک شب
firing line officer افسر میدان تیر
class a agent officer افسر عامل پرداخت حقوق وجیره نقدی افسر عامل
branch qualified officer افسر متخصص رستهای
senior officer afloat ارشدترین افسر حاضر در ناو
officer in tactical command فرمانده تاکتیکی
chief petty officer ناوبان دوم
chief petty officer ناو استوار یکم
chief warrant officer استوار یکم
artillery liaison officer افسر رابط توپخانه
landing signal officer افسر ارتباط فرود
coast guard officer افسر گارد کرانه
accountable disbursing officer افسر عامل
combat cargo officer افسر مسئول ترابری رزمی افسر مسئول بارگیری کالاهای رزمی
air liaison officer افسر رابط هوایی
public relations officer رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
accountable disbursing officer افسر ذیحساب مالی
senior chief petty officer ناوبان یکم
accountable property officer's bond دفتر افسر ذیحساب اموال
division police petty officer درجه دار دژبان قسمت درجه دار انتظامات قسمت
air transport liaison officer افسر رابط ترابری هوایی
master chief petty officer ناو استواریکم
master chief petty officer استوار یکم
chief financial officer [CFO] مدیر امور مالی
The police officer took down the car number . افسر پلیس نمره اتوموبیل را برداشت
chief executive officer [CEO] [American E] رئیس هیئت مدیره
chief executive officer [CEO] [American E] مدیر عامل [شرکت]
Foundation [junior] house officer [British English] انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
field شاخه [دانشی]
well field حوزه تغذیه کننده چاه
zero field بی حوزه
zero field بی میدان
zero field میدان صفر
to keep the field درجای خودثابت ماندن
to take the field جنگ اغازکردن
to keep the field جنگ یاعملیات جنگی را ادامه دادن
right field سمتراستزمین
To take field against somebody . بر علیه کسی وارد شدن
field name نام فیلد
field رشته [دانشی]
field زمین
field مشابه 4036
field بخشی از رکورد کاپیوتری که حاوی محل داده است
field مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن
field محل توزیع نیرو و انرژی مغناطیسی یا الکتریکی
field میدانه
field فیلد
field بخشی از ستون کارت برای یک نوع داده یا رکورد
field میدان
field مهندسی که در یک شرکت کار نمیکند , و در بین مشتریان است و بهبود کامپیوتر آنها را بررسی میکند
field خارج اداره یا کارخانه
field فضای ذخیره سازی یا نمایش که توسط کاربر قابل تغییر نیست
field کدی که نشان دهنده خاتمه یک موضوع و شروع بعدی است
field تعداد حروف که در یک فیلد میتواند باشد
field بخشی از دستور کامپیوتری که حاوی محل داده است
field محصول آزمایش شده خارج شرکت یا آزمایشگاه تحقیقات در وضعیت واقعی
field نوشتن داده روی PROM
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com