Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 202 (9 milliseconds)
English	Persian
finance officer	افسر دارایی
finance officer	افسر مالی
Other Matches
finance	بودجه چیزی را تهیه کردن
finance	درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
finance	سرمایه گذاری
finance	علم مالیه
finance	مالی
finance	قسمت مالی یا دارایی
finance	رسته دارایی دارایی
finance	پرداخت هزینه
finance	تامین هزینه پولی
finance	علم دارایی تهیه پول کردن
finance	دارایی
finance	مالیه
the finance minister is up	وزیر مالیه
finance ministry	وزارت دارائی
public finance	مالیه عمومی
private finance	مالیه خصوصی
debt finance	افزایش سرمایه از طریق فروش سهام تامین محل برای پرداخت قروض و دیون
functional finance	سیاست مالی دولت برای تثبیت وضع اقتصادی
international finance	مالیه بین الملل
finance office	اداره دارایی
finance ministry	وزارت دارایی
finance markets	بازارهای مالی
finance house	شرکت اعتبارات تجاری موسسهای که به افراد وشرکتها وام میدهد
finance house	موسسه مالی
finance company	شرکت اعتبارات تجاری موسسهای که به افراد وشرکتها وام میدهد
finance company	شرکت تامین مالی
national finance	مالیه ملی
functional finance	سیاست مالی اصولی
the finance minister is up	سخن میگوید
bridge finance	وام موقتی [تا دریافت وام اصلی ]
minister of finance	وزیر اقتصاد
international finance corporation	شرکت مالی بین المللی شرکت تاسیس شده به وسیله بانک جهانی که هدفش تشویق و ترویج موسسات تولیدی بخش خصوصی درکشورهای توسعه نیافته است
The ministry of economic affairs and finance	وزارت امور اقتصاد و دارایی
officer	افسر معین کردن فرماندهی کردن
officer	کارمند دولت
officer	مامور متصدی
officer	فرمان دادن
officer	افسر
officer	امین صلح
officer	مامور کارمند اداری
officer	مامور
officer	عضو هیات رئیسه
officer	متصدی ضابط عدلیه
officer	صاحب منصب
noncommissioned officer	افسر دون رتبه
noncommissioned officer	درجه دار افسر وفیفه
notary officer	محضردار
officer on duty	افسرنگهبان ستاد
officer on duty	افسر مداومت کار
officer of the watch	افسر نگهبان
officer of the guard	افسر گارد احترام
officer of the deck	افسر نگهبان عرشه ناو
first officer's seat	صندلیخلباناول
officer of the day	افسر نگهبان
officer in charge	افسر مسئول اجرا
navigating officer	1 navigator
press officer	سخنگوییکارگانیاموسسه
medical officer	پزشک
general officer	تیمساران
general officer	امرای ارتش امیران
junior officer	افسر جزء
liaison officer	افسر رابط
line officer	افسر صف
line officer	branch executive
undercover officer	مامورتحقیق مخففی
undercover officer	کارآگاه مخففی
senior officer	افسر ارشد
line officer	افسر صفی
reserve officer	افسر وفیفه
medical officer	سر پزشک
watch officer	افسر نگهبان
officer on duty	افسر مسئول
officer's mess	نهارخوری افسران
safety officer	افسر تامین یکان
senior officer	ارشدترین افسران
service officer	افسر ارشد نگهبان
spial officer	افسر عملیات جاسوسی
spial officer	افسرتجسس و اطلاعات
staff officer	افسر ستاد
subassembly officer	افسر جزء
supplies officer	مسئول مواد
supply officer	افسر تدارکات
surveying officer	افسر تحقیق
surveying officer	افسر بررسی کننده
to salute an officer	افسری را سلام دادن
police officer	افسر پلیس
police officer	افسر شهربانی
police officer	پاسبان
reserve officer	افسر احتیاط
relieving officer	مامور اعانه فقرا
officer's mess	سالن غذاخوری افسران
peace officer	امین صلح
peace officer	ضابط صلحیه
personnel officer	افسر پرسنل
personnel officer	افسر رکن یکم
returning officer	سرپرست انتخابات برزن
personnel officer	افسر اجودانی
pilot officer	ستوان دوم هوایی
property officer	افسر اموال
property officer	افسر ذیحساب اموال
purchasing officer	مامور خرید
purchasing officer	مسئول خرید
range officer	افسر مسئول میدان تیر
range officer	افسرتیر
regular officer	افسر کادر
releasing officer	افسر مسئول ترخیص کالاها افسر ترخیص کننده پرسنل
police officer	مامور پلیس
flying officer	ستوان یکم هوایی
commanding officer	افسر فرمانده
non commissioned officer	درجه دار
conciliation officer	میانجی
consular officer	مامور کنسولی
contracting officer	افسر متصدی پیمان
contracting officer	افسرپیمان
control officer	افسر کنترل ستون موتوری افسر کنترل کننده
active officer	افسر کادر ثابت
custom's officer	گمرکچی
customs officer	مامور گمرک
customs officer	گمرکچی
detail officer	افسر مشاغل
detail officer	افسر کارگزینی
detail officer	افسر مسئول گروه بیگاری
non-commissioned officer	درجه دار
claims officer	افسر رسیدگی به شکایات افسر مسئول تنظیم ادعانامه ها
commissioned officer	افسر
probation officer	مامور نافر
accredited officer	افسر خبرنگار خارجی
active officer	افسر کادر
petty officer	ناو استوار دوم
advance officer	افسر جلودار ستون
agent officer	افسر عامل پرداخت
petty officer	معاون افسرنگهبان دریایی درجه دارنیروی دریایی
air officer	افسر هوایی
air officer	افسر هواپیمایی
petty officer	مهناوی
petty officer	درجه دار
cable officer	افسر لنگر
commissioned officer	افسرشاغل
commissioned officer	افسر کادر
diplomatic officer	مامور سیاسی
disbursing officer	افسر عامل
disbursing officer	افسر پرداخت پول
flying officer	افسر پرواز
field officer	افسر رزمی
field officer	افسر رسته رزمی
divisional officer	فرمانده یگان
warrant officer	افسر یار
flag officer	افسر دریایی
flag officer	دریاسالار دریادار
probation officer	ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
flag officer	دریابان
flag officer	افسر پرچم
flag officer	افسر پرچمدار تیمسار فرماندهی ناو
flag officer	امیر
flag officer	تیمسار
flying officer	افسر خلبان
field officer	افسر عملیات صحرایی
executive officer	معاون یکان افسر تیر
duty officer	افسرمداومتکار ستاد
divisional officer	افسر قسمت
officer in charge	افسر مسئول
division officer	فرمانده قسمت افسر رسته
division officer	افسر قسمت
disbursing officer	افسر ذیحساب مالی
warrant officer	افسریار
embarkation officer	افسر مسئول بارگیری یا سوارشدن افسر نافر سوار شدن ستون
warrant officer	ناوبانیار ستوانیار
espial officer	افسر تجسس
espial officer	افسر عملیات جاسوسی
executive officer	افسر اجراییات
duty officer	افسر نگهبان ستاد
public relations officer	رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
public officer [American E]	کارمند دولت
copper [police officer]	پاسبان [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
The officer on night duty.	افسر کشیک شب
copper [police officer]	پلیس [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
accountable disbursing officer	افسر عامل
class a agent officer	افسر عامل پرداخت حقوق وجیره نقدی افسر عامل
coast guard officer	افسر گارد کرانه
combat cargo officer	افسر مسئول ترابری رزمی افسر مسئول بارگیری کالاهای رزمی
courier transfer officer	افسر مسئول قسمت پیک ارتشی
officer in tactical command	فرمانده تاکتیکی
courier transfer officer	افسر مسئول پیک
chief petty officer	ناو استوار یکم
chief petty officer	ناوبان دوم
senior officer afloat	ارشدترین افسر حاضر در ناو
branch qualified officer	افسر متخصص رستهای
accountable disbursing officer	افسر ذیحساب مالی
landing signal officer	افسر ارتباط فرود
firing line officer	افسر تیر
air liaison officer	افسر رابط هوایی
chief warrant officer	استوار یکم
firing line officer	افسر میدان تیر
artillery liaison officer	افسر رابط توپخانه
division police petty officer	درجه دار دژبان قسمت درجه دار انتظامات قسمت
master chief petty officer	استوار یکم
master chief petty officer	ناو استواریکم
The police officer took down the car number .	افسر پلیس نمره اتوموبیل را برداشت
accountable property officer's bond	دفتر افسر ذیحساب اموال
senior chief petty officer	ناوبان یکم

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com