English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
fine structure ساختار فریف
fine structure استخوانبندی فریف
Other Matches
fine فاخر
fine رقیق شدن خوب
fine کوچک کردن صاف شدن
fine جریمه گرفتن از صاف کردن
fine غرامت
fine جریمه
fine کیفیت بسیار بالا و عالی
fine جریمه کردن
fine نازک
fine عالی لطیف
fine فریف
fine مصادره کردن
fine ضربه توپزن به پشت منطقه خود
fine بسیار اماده
fine شگرف
fine نرم
fine جزای نقدی
fine ریز
Fine, I will take it. خوب من اتاق را میخواهم.
to fine down کاستن
to fine down بادادن مبلغی ازاجاره
That'll do me fine. اون برای من کافیه.
I'm fine with it. <idiom> من باهاش مشکلی ندارم.
in fine خلاصه
in fine بالاخره
fine تاوان
fine leg محل پشت سر توپزن
fine aggregate مصالح ریزدانه سنگدانههای ریز
fine aggregate مواد ریز
fine setting تنظیم دقیق
fine sand ماسه ریز
fine aggregate مواد دانه ریز
fine rain باران
fine adjustment تنظیم دقیق
fine adjustment تنظیم فریف
fine rain نم نم
fine rain باران ریز
fine setting تنظیم میکرومتری
fine boring سوراخکاری فریف
fine draw رفو کردن
fine fingered چابک دست
fine fingered ماهر
fine flour میده
fine grained ریزدانه
fine grained دانه دانه شده ریز
fine drawn نتیجه ورزش
fine drawn لاغر شده در
fine gravel شن دانه ریز
fine gravel شن ریز
fine drawn باریک
fine drawing رفوگری
fine gravel نرمه شن
fine drawn مفصل
fine drawer رفوگر
fine draw نازک کردن
fine draw امتداد دادن
fine drawn ممتد
fine sieve الک
fine sieve غربیل
how fine the weather is چقدرهوالطیف است چه هوای لطیفی است
liable to fine مشمول جریمه
not to put too fine a p on it رک وبادرشتی سخن گفتن
to chop fine ریزریزکردن
fine art هنر هایزیبا
fine art صنایع مستظرفه
fine art آثار هنری نمایشگاه آثار هنری
fine art هر مهارت هنری وفریف
That is quitw O. K. That is fine. هیج اشکالی ندارد
We get along splendidly(fine) خیلی با هم جور هستیم
That is fine by me if you agree. اگر موافقی من هم حرفی ندارم
I appreciate your concern, but I'm fine. خیلی سپاسگذارم از اینکه دلواپس هستی اما من حالم خوب است.
how fine is the weather چقدرهوالطیف است چه هوای لطیفی است
he has a fine p in the town اوخانه خوبی در شهر دارد
fine woven ریزبافت
fine sight تنظیم دقیق زاویه توپ
fine sight تنظیم خط نشانه دقیق
fine skill مهارت فریف
fine spoken خوش سخن
fine spun باریک
fine print متن چاپ شده با حروف ریز
fine spun نازک ریسته
fine spun دقیق خیالی
fine spun غیرعملی
fine toned خوش صدا
fine tune تنظیم خصوصیات و پارامترهای نرم افزار و سخت افزار برای افزایش کارایی
fine tuning میزان سازی دقیق
fine turning میزان سازی دقیق
fine spinning ریسندگی نخ های ظریف
fine arts هنرهای زیبا
azimuth fine adjustment تنظیم قوس صحیح
fine cold asphalt اسفالت سرد و نرم
travellers tell fine tales جهاندیده بسیارگوید دروغ
(go over with a) fine-toothed comb <idiom> خیلی بادقت
She was a fine woman ( person ) . وجود بسیار نازنینی بود
compacted fine earth خاک نرم کوبیده
fine adjustment knob دکمه تنظیم دقیق
altitude fine adjustment دستگاه تنظیم دقیق
they gave him a fine sendoff ایین بدرود راباوی بجااوردندبرایش دعای خیرکردند
fine green marble سنگ گندمی
fine-tooth comb ملاحظهدقیقوموشکافانهچیزی
fine miscle movement حرکت فریف عضلانی
fine boring machine دستگاه مته فریف
fine motor skills مهارتهای حرکتی فریف
of a fine or beauteous mould خوش ریخت
compacted fine earth جاک نرم توپر
Some friendship ! This is a fine way to treat a friend ! معنی دوستی را هم فهمیدیم
fine data entry control کنترلدخولاطلاعاتعالی
chisel marking fine lines پرداز
Fine words butter no parsnips. از تعارف کم کم وبر مبلغ افزای
fine words butter no parsnips بحلوابحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
part [ial] payment of a fine پرداخت قسمتی از جریمه
fine words butter no parsnips <proverb> از حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی شود
To spilt hair . To make a fine distinction . مورااز ماست کشیدن ( مو شکافی کردن )
structure استخوان بندی
structure نحوه سازماندهی یا فرمت چیزی
structure ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
structure بنا
structure سازمان سازمان دادن
structure زبان برنامه نویسی پایگاه داده ساده و متداول که برای تولید پاسخ برای بازیابی داده از پایگاه داده ها استفاده میشود
structure نقشه نصب کابلها در شرکت یا ساختمان بران شبکه ها کامپیوتری و تلفن
structure ساختار ساخت
structure ساختمان اسکلت فلزی
structure سبک
structure تعدادی تابع مرتبط به هم برای حل مشکلات
structure روش منط قی یا مرتب برنامههای اسمبلی
structure ساختار داده که به هر گره امکان اتصال به گرههای دیگر میدهد
structure با استفاده از کابل UTP که وارد co hub میشود و طوری طراحی شده است که ترمیم آن ساده است و نیز افزودن ایستگاههای جدید یا کابلهای بیشتر هم ساده است
structure سازه
structure طریقه
structure اساس
structure بنیان
structure پی ریزی کردن ساختار
structure پیکره
structure چهارچوب دار [قالی]
structure تشکیلات دادن
structure سازمان
structure ترکیب سبک
structure ساختار
structure ساخت
structure ساختمان
shell structure ساختار لایهای
ring structure ساختار حلقهای
primary structure ساختمان اولیه
program structure ساخت برنامه
sequence structure ساختار ترتیبی
selection structure ساختار گزینشی
relational structure ساختار رابطهای
pyramidal structure ساختار هرمی
primary structure ساختمان اصلی
nonisomorphic structure ساختارهای ناهمریخت
nuclear structure ساختار هستهای
nut structure ساختمانی که در ان خاکدانه ها کوچک و مکعبی هستند
structure [first order] ساختار [ریاضی]
pawn structure ساختار یا اسکلت پیادهای شطرنج
perceptual structure ساخت ادراکی
personality structure ساخت شخصیت
phrase structure با ساخت عبارتی
plex structure ساختار شبکه یا دادهای که هر گره آن به سایرین وصل است
internal structure سازه داخلی
population structure ساخت جمعیت
population structure ترکیب جمعیت
power structure ساخت قدرت
shell structure ساختارپوستهای
simple structure ساخت ساده
soil structure ساختمان خاک
support structure ساختارپشتیانیکننده
structure of the biosphere چرخهزیستکره
structure of a plant ساختمانگیاه
structure of a mushroom ساختمانقارچ
metal structure بنیانفلزی
fabric structure ساختارپارچه
tree structure ساخت درختی
tree structure ساختار درخت
tree structure ساختاردرختی
unit structure سازمان یکان
tubular structure ساختمانمیلهای
algebraic structure ساختار جبری [ریاضی]
static structure ساخت ایستا
structure chart نمودار ساختار
vase structure بافت سه پوده گلدانی [در بعضی از فرش های قرن دهم و یازدهم طرح های گلدانی را بصورت سه پوده می بافتند که دو پود آن پشمی و پود سوم پنبه یا ابریشم بوده است.]
structure factor عامل ساختار
structure of a poem سبک یاساختمان شعر
structure of an animal ساختمان
structure of an animal جانور
super structure روسازی
surface structure روساخت
unit structure استخوانبندی یکان
network structure ساختار شبکهای
aircraft structure ساختمان هواپیما
cellular structure ساختارسلولی سازه سلولی
class structure ساخت طبقاتی
columnar structure ساختمان ستونی
concrete structure ساختمان با استخوانبندی بتنی
concrete structure سازه بتنی
banded structure ساختمان نواری
control structure ساخت کنترل
cellular structure ساختار شبکهای
cartesian structure ساختار دادهای که اندازه ثابتی دارد و عناصر به صورت خط ی مرتبند
capital structure بنیان سرمایه
atomic structure ساختار اتمی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com