English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
finite element method روش المان محدود
Other Matches
finite متناهی
finite کراندار
finite محدود
finite group گروه متناهی [ریاضی]
finite universe جهان بسته
finite difference تفاضل متناهی
finite universe جهان متناهی
finite integral انتگرال محدود
finite population جامعه محدود
finite series رشته کراندار
finite set مجموعه متناهی [ریاضی]
finite verb فعل مسندی
finite precision numbers استفاده از تعداد بیتهای ثابت برای نمایش اعداد
element عامل اصلی محیط طبیعی
element رکن
element المان
element دروازه یا ترکیبی از دروازه ها
element یک عنصر منحصر به فرد داده در آرایه
element کوچکترین واحد پایه برای ارسال داده دیجیتال
element کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ یا شدت آن قابل کنترل است
element که ازقسمتهای مشابه بسیار تشکیل شده است
element یک شماره ازخانه ماتریس یا آرایه
one element تابع منط قی که در صورت درستی ورودی خروجی درست میدهد
element جزء
element جسم بسیط
out of one's element <idiom> جایی که به شخص تعلق ندارد
element اعضا [مجموعه] [ریاضی]
element جوهر فرد
element عنصر اساس
element اساس
element رکن اساس جزئی از یک قسمت یایکان
element عنصر عملیاتی
element عنصر
element سازه برقی
element عامل
element محیط طبیعی اخشیج
element اصل
in one's element <idiom> شرایطی که به شکل طبیعی به سمت شخص بیاید
trace element عنصر کم مقدار
heating element المان یا عنصر حرارتی
identity element عنصر یکسانی
filter element المنت فیلتر
negative element سازه منفی
nand element عنصر نقیض و
logic element عنصر لاجیک
logic element عنصر منطقی
inverse element عنصر وارون
task element عنصر اجرای عملیات
image element نقطه تصویر
guest element عنصر کم مقدار
fuse element واحد فیوز
data element عنصر داده
data element جزئیات اطلاعات
delay element عنصر تاخیری
electronic element بخش الکترونیکی قسمت الکترونیکی
element area سازه تصویر
element of battery الکترد پیل
element of construction سازک
embarkation element یکان مخصوص کمک به بارگیری یا سوار شدن
essential element رکن
exclusive or element عنصر یای انحصاری
electronic element عنصر الکترونیکی
data element عناصر اطلاعات
orbital element عناصر مداری
start element عنصر شروع
stop element عنصر ایست
structural element بخش سازهای
symmetry element عنصر تقارن
tactical element عنصر تاکتیکی
tactical element یکان رزمی یکان تاکتیکی
task element قسمت مامور اجرای عملیات
task element یکی از عناصر ناوگان ماموراجرای یک ماموریت
test element وسیله ازمایش
test element دستگاه ازمایش کننده عنصر ازمایش مدار
test element حروف و اعداد ازمایش مدار
threshold element عنصر استانهای
to p an element to a word جزئی از سر واژهای دراوردن
tracer element عنصر ردیاب
transition element عنصر واسطه
tubular element جسملوله
signal element عنصر علامتی
shunt element عنصر موازی
service element عنصر اداری
parasitic element جزء غیرفعال
passive element جزء غیرفعال
passive element عنصر غیرعامل
passive element عنصرغیرفعال
passive element یکان غیر فعال
picture element سازه تصویر
picture element کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ و شدت روشنایی آن قابل کنترل است
picture element عنصر تصویر
positive element سازه مثبت
primitive element عنصر اولیه
primordial element عنصر ازلی
print element عنصر چاپ
processing element عنصر پردازشی
purchase element نیروی منتجه
service element عنصری از نیروهای مسلح که در عملیات شرکت دارد
service element عنصرشرکت کننده در عملیات عنصرخدماتی
purchase element عامل منتجه بار نهائی
active element عنصر عامل
biotic element عنصر زیستی
abiotic element عنصر بیجان
abiotic element عنصر نازیوه
active element عنصر عمل کننده
active element مولفه موثر
coincidence element مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
code element عنصر رمز
active element عنصر کنشی
absorbing element عنصر جذب
bemetallic element بی متال
alloying element عنصر الیاژی
alloying element عنصر الیاژ
accommpanying element عنصر همراه
coupling element عنصر پیوست
active element عنصر فعال
coupling element عنصر اتصال
abundant element عنصر فراوان
aqueous element عنصر ابی
bimetallic element زوج فلز
chemical element عنصر شیمیایی
acid forming element عنصر اسیدساز
fire support element عنصرهماهنگ کننده پشتیبانی اتش
fire support element عنصر پشتیبانی اتش
mental element of crime عنصر روانی جرم
metal cutting element عنصر براده برداری
physical element of crime عنصر مادی جرم
acid forming element عنصر اسیدی
horizontal arch element حلقه افقی قوس
air defense element عنصر پدافند هوایی
airlift control element عنصر کنترل ترابری هوایی عنصر کنترل حمل و نقل هوایی
field alterable control element یک تراشه که در بعضی سیستمها بکار می رود و به استفاده کننده اجازه میدهدتا ریز برنامه نویسی کند
arresting system purchase element وسیله ضربه گیر سیستم مهار هواپیما
transmitter signal element timing زمان گیری عنصر سیگنال فرستنده
r method روش ارسال پیامی که در ان ایستگاه گیرنده بایستی رسیدبدهد
method اسلوب
method ایین شیوه
method راه طریقه
method مسلک
method طرز
method سبک
by [with] this method با این روش
method شیوه
method طریقه
method متد
method روش
method of operation عملکرد
minimal changes method روش کمترین تغییرات
project method روش اموزش طرحی
step through method تیراندازی ایستاده با تیر وکمان
production method روش تولید
prestressing method شیوه پیش تنیدگی
pretension method روش پیش کشیدگی
anticipation method روش پیش بینی
plenum method طریقه تهویه مکانی بوسیله بزورداخل کردن هوای تازه دران هوای رابیرون کند
pilot method عمل ازمایش سیستم کامپیوتری در یک ناحیه بجای ازمایش ان در محدوده گستردهای از فعالیت ها
illumination method سبک روشنایی
obstruction method روش ایجاد مانع
objective method روش عینی
montessori method روش مونته سوری
persuasive method روش تشویقی
offset method روش استفاده از خط سری درنشان دادن نقاط روی نقشه
persuasive method ترغیبی
phonic method روش اوایی
anecdotal method روش واقعه نگاری
association method روش تداعی
arithmetic method روش حسابی
penetration method روش نفوذی
prestressing method روش پیش فشردگی
ration method سبک واگذاری جیره
adjustment method روش تعدیل
simplex method روش سادک
socratic method روش سقراطی
standard method روش استانده
subtraction method روش تفاضلی
synthetic method روش ترکیبی
access method روش دستیابی
tog method روش دیدبانی در خط توپ هدف
tog method روش دیدبانی محوری
variational method روش تغییر
rhythm method روش تنظیم خانواده از راه شناخت دوران باروری زن
Your method is different from mine . روش شما با من فرق می کند
Method to my madness <idiom> هدفی که شخصی دارد هر چند دیوانه وار به نظر برسد
sight method روش دیداری
method of adjustment روش تعدیل
ration method روش تغذیه پرسنل
recalculation method روش محاسبه عدد
reconstruction method روش بازسازی
reproduction method روش بازسازی
research method روش تحقیق
research method روش پژوهش
research method شیوه پژوهش
scientific method روش علمی
seismic method روش زلزله نگاری
selection method روش گزینش
separation method روش جداسازی
allowance method روش ایجاد ذخیره
simplex method روش سیمپلکس در برنامه ریزی خطی روش سیستماتیک و منظم برای حل مسائل برنامه ریزی خطی
method of operation طرز کار
cathartic method روش پالایشی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com