English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 173 (2 milliseconds)
English Persian
Full phrase not found.
Full phrase Google translation result
Search result with all words
fireman's carry یک دست و یک پا
fireman's carry and barrel roll یک دست از کمر
fireman's carry and leg block نوعی فن کشتی یک دست و یک پا
fireman's carry from kneeling position نوعی یک دست و یک پا
fireman's carry from outside & semisoupl پیچ یک دست و یک پای مخالف
fireman's carry from outside and reverse پیچ یک دست و یک پا از پشت دست
Other Matches
To carry out . To implement . To carry into action . عمل کردن
fireman اتش نشان
fireman سوخت انداز
fireman متصدی اتش خانه موتور
fireman اتشکار کشتی
fireman موتوریست
fireman سوخت گیر
fireman مامور اتش نشانی
fireman's helmet کلاهآتشنشانی
fireman's hatchet تیشهآتشنشانی
carry out تکمیل کردن
to carry away ربودن
carry one ده بر یک
carry out صورت گرفتن
carry out جامه عمل پوشاندن
carry out انجام دادن
carry out اجرا کردن
carry over انتقال به صفحه بعد دادن
carry over انتقال دادن
carry out صورت دادن
carry too far بدرجه جدی رساندن
to carry away ازجادربردن
to carry over انتقال دادن
to carry over منقول ساختن
carry out اجرا کردن
Carry the one [two] . یک [دو] در ذهن داریم. [ریاضی] [در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
carry (something) out <idiom> گماردن ،قراردادن
to carry through انجام دادن
to carry through بپایان رساندن
to carry to a بحساب بردن
carry through <idiom> برای کاری نقشهای کشیدن
to carry out کاربستن
to carry out اجراکردن
carry out واقعی کردن
carry out عملی کردن
to carry off ربودن
to carry off کشتن
carry out واقعیت دادن
to carry on ادامه دادن
to carry on پیش بردن
carry out به انجام رساندن
carry out انجام دادن
carry over <idiom> برای بعد نگهداری کردن
carry out تحقق بخشیدن
carry با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carry حمل غیرمجاز توپ
carry گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carry گرفتن توپ ودویدن برای کسب امتیاز
carry رانینگ
carry عملی که در آن یک وام در جمع کننده تولید وام میکند و همه در یک عمل رخ می دهند
carry جبران ضعف یار
carry انتقال دادن
carry تیررسی حالت دوش فنگ
carry انداختن یک یا دو میله بولینگ
carry وام ایجاد شده در جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی
carry محل ذخیره سازی وام های ایجاد شده در جمعهای موازی به جای ارسال مستقیم
carry خیر ناشی از جمع کننده در وام ایجاد شده
carry رقم ناشی از نتیجه زیادی که از عدد پایه استفاده شده بزرگتر است
carry حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry وام ایجاد شده در وام توسط جمع کننده
carry نشانه وقوع وام
carry سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carry زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carry تیر رسی داشتن
carry-on ادامه دادن
carry it all همه رامیدید
carry بدوش گرفتن
carry حمل کردن
carry out به اجرا در آوردن
carry حمل ونقل کردن
carry away از جا در بردن
carry away ربودن
carry رقم نقلی
carry روپوش پرچم
carry all درشکه یک اسبه وچهارچرخه چنته یا خورجین
carry بردن
carry on ادامه دادن
Carry the one [two] . یک [دو] بر دست. [ریاضی] [در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
carry the torch <idiom> نشان دادن وفاداری به کسی
to carry out a transaction معامله ای انجام دادن
to carry a motion پیشنهادی را اجرا کردن
carry ineffect واقعی کردن
carry the ball <idiom> قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
carry the day <idiom> برنده یا موفق شدن
Could you help me carry my luggage? ممکن است در حمل اسباب و اثاثیه ام به من کمک کنید؟
carry ineffect انجام دادن
carry ineffect تکمیل کردن
carry ineffect تحقق بخشیدن
to carry a weapon مسلح بودن
carry into effect تکمیل کردن
carry ineffect صورت دادن
to carry a weapon اسلحه ای با خود حمل کردن
carry into effect به اجرا در آوردن
carry ineffect جامه عمل پوشاندن
carry ineffect به اجرا در آوردن
carry into effect تحقق بخشیدن
carry into effect به انجام رساندن
carry ineffect به انجام رساندن
carry into effect عملی کردن
carry into effect صورت دادن
carry into effect انجام دادن
carry ineffect اجرا کردن
carry into effect اجرا کردن
carry ineffect واقعیت دادن
carry into effect واقعیت دادن
carry into effect واقعی کردن
carry ineffect عملی کردن
carry into effect جامه عمل پوشاندن
cash and carry نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
crawl carry انتقال خزشی
end around carry رقم نقلی دورگشتی
end around carry رقم نقلی دور گشتی
it does not carry the point مقصودرا نمیرساند
partial carry رقم تقلی جزئی
partial carry فضای ذخیره سازی موقت تمام ارقام نقلی جمع کننده موازی بجای ارسال مستقیم
propagated carry رقم نقلی پخش شده
ripple through carry عملیاتی که رقم نقلی خروجی از جمع و رقم نقلی ورودی ایجاد کند
to carry a cane عصادست گرفتن
to carry a watch ساعت همراه داشتن
to carry a watch ساعت دربغل گذاشتن
to carry arms سربازشدن
carry ship کشتی حامل زندانیان جنگی کشتی غیر مسلحی که تضمین عبور داشته باشد
carry propagation پخش رقم نقلی
carry out the obligations اجرای تعهدات
cash-and-carry نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
cascade carry وام ایجاد شده در یک جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی, رقم نقلی ابشاری
cascaded carry رقم نقلی ابشاری
carry arms دوش فنگ
carry forward منقول ساختن
carry forward مبلغ منقول
carry into execution اجرا کردن
carry light نورافکن روشن نگهداشتن هدف برای تعقیب
carry lookahead با پیش بینی رقم نقلی
carry on business داد و ستد کردن
carry one's bat تا پایان بازی ادامه دادن کارتوپزن بدون سوختن
to carry arms سلاح برداشتن
to carry authority نفوذیاقدرت داشتن
to carry costs هزینه مرافعه دادن
to carry sword شمشیر جستن
to carry the day فیروزشدن
to carry the day فتح کردن
to carry to excess افراط کردن در
to carry to excess بحدافراط رساندن
carry into effect اجرا کردن
to carry weight نفوذ یا اهمیت داشتن
To carry ones point. To have ones way. حرف خود را به کرسی نشاندن ( پیش بردن )
to carry out a proposal پیشنهادی را اجرا کردن پیشنهادی را بموقع اجراگذاشتن
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
to carry oneself سلوک کردن
to carry into execution اجراکردن
to carry into effect اجراکردن
to carry into execution انجام دادن
to carry off to prison بزندان کشیدن
to carry forward منقول ساختن
to carry one off his feet کسیراسرغیرت اوردن یاتحریک کردن
to carry into effect بموقع اجراگذاشتن
Did you carry (deliver) the letter ? نامه را بردی یا نه ؟
to carry water in a sieve ساییدن مگس درهوارگ زدن
cross to bear/carry <idiom> رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
To carry iron to india . <proverb> آهن به هند بردن .
To carry out to the letter . To do something very meticulously . موبه مو انجام دادن
to carry water in a sieve اب درهاون کوبیدن
to carry a piece at safety تفنگی رادرحالی که ضامن ان انداخته است باخود بردن
to carry a motion by acclamation درخواستی [رأیی] را بوسیله بله گفتن اکثریت پذیرفتن
to carry something to a successful issue چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
When told to carry a load , the ostrich was a bird. <proverb> به شتر مرغ گفتند بار ببر گفت مرغم گفتند پرواز کن گفت شترم.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com