English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
fish line ریسمان ماهی گیری
fish line زه قلاب
Other Matches
i went to fish ماهی بگیرم
fish جستجو کردن طلب کردن
fish صیداز اب
fish ماهی صید کردن ماهی گرفتن
fish ماهی
fish for <idiom> مچگیری کردن
fish انواع ماهیان
fish like ماهی مانند
fish بست زدن
to fish out دراوردن
to fish out بیرون اوردن فهمیدن
to fish up دراوردن
i went to fish رفتم
fish out تمام کردن ذخیره ماهی یک منطقه
to fish up بیرون کشیدن
fish بکاربردن طعمه ماهیگیری مخصوص
fish پشت بند گذاشتن
saw fish اره ماهی
cramp fish ماهی برق
gold fish ماهی طلایی
kettle of fish کار
kettle of fish اشفتگی اختلال
to fish for information <idiom> یک دستی زدن به کسی [اصطلاح روزمره]
kettle of fish مهمانی دانگی
crape fish ماهی روغن نمک زده وخشک
to fish for trout صیدقزل الاکردن
flying fish ماهی پردار
devil fish چرتنه
devil fish اختپوت
kettle of fish امر
tin fish ماهی کنسرو
gold fish ماهی قرمز
cuttle fish سپیداج
cuttle fish ماهی مرکب
flying fish صورت فلکی ماهی پرنده
devil fish هشت پا
tuna fish ماهی تونایاتون
other fish to fry <idiom> شلوغ بودن سر
another kettle of fish <idiom> کاملا متفاوت از دیگری
cramp fish ماهی رعاد
kettle of fish <idiom> بافکر عمل کردن
neither fish nor fowl <idiom> چیزی که به گروه مشخص تعلق ندارد
tuna fish ماهی تن
fish tailing حرکت نوسانی یا تاب [تریلر در حال حرکت]
have other fish to fry [have better fish to fry] کار مهمتر داشتن
have other fish to fry [have better fish to fry] لقمه چرب تری در نظر داشتن
fish kettle فرفمخصوصماهی
fish out of water <idiom> طرف وصله ناجوراست
fish slice ابزاریدرآشپزخانهبرایسرخکردنماهی
sheat fish گربه ماهی
coal fish یکجورماهی روفن
fish fork چنگالمخصوصخوردنماهی
fish scaler ابزارماهی
bait fish ماهی کوچک بعنوان طعمه
big fish فردمهمودارایقدرت
fish-bladder [تزئینی شبیه کیسه ماهی باد شده]
cold fish غیر احساساتی
fish finger ماهیتکهتکهشدهیخی
fish design طرح ماهی درهم یا هراتی [این نوع طرح به گونه های مختلف در فرش ایران، ترکیه، چین و هند بکار گرفته می شود.]
sword fish اره ماهی
hag fish پیرزن زشت
fish stick فیله ماهی سرخ کرده
fish spawn تخم ماهی
fish sound بادکنک ماهی
fish pot سبدبرای گرفتن ماهی بویژه مارماهی وخرچنگ
fish plate وصله
fish plate لبه گیر
fish plate پشت بند
fish pearl مرواریدساختگی
fish paper عایق کاغذی
flat fish ماهی پهن
fish story ماهی خشک وخورد شده که بمصرف کود وغذای حیوانات میرسد
fish joint محل اتصال دو خط اهن یادوتیر
fish tail مانند دم ماهی
fish warden متصدی امور شیلات
fish wire فنر سیم کشی
needle fish نیزه ماهی
hag fish عجوزه زشت زن جادوگر
hag fish ساحره
globe fish یکجورماهی که میتواندبادکرده خودراگردسازد
game fish ماهی موردنظر
game fish ماهی مجاز برای صیادی
frog fish ماهی کوسه
sheat fish جری
shell fish ماهی صدف
shell fish جانور صدف
fly fish بامگس ماهی گرفتن
peter fish ماهی روغن کوچک
fish hook قلاب ماهیگیری
fish hawk همای
sword fish شمشیر ماهی
fish carver کاردماهی خردکنی
fish cake نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
fish bone خارماهی
fish bone استخوان ماهی
fish ball کوفته ماهی وسیب زمینی
fish backed گرده ماهی
fish and chips خوراک ماهی وسیب زمینی سرخ کرده
fish dish فرفماهی
finger fish نجم بحری
finger fish ستاره دریایی
sport fish ماهیگیری تفریحی
fish meal ماهی خشک وخورد شده که بمصرف کود وغذای حیوانات میرسد
fish culture ماهی پروری
fish globe شیشه گردبرای نگاه داشتن ماهی
fish glue سریش ماهی
fish farm پرورشگاه ماهی
fish fag زن بدزبان یابد دهان
fish hawk دال دریایی
fish fag زن ماهی فروش
fish culture تربیت ماهی
fish hawk مرغ استخوان خوار
it is a pretty kettle of fish بد وضعی است
it is a pretty kettle of fish عجب وضعی است
There are as good fish in the sea as ever came out. <proverb> از دریا هر چقدر ماهى بگیرى باز هم ماهى دارد.
jelly fish float شناور شدن در اب با دست وپای دراز
to souse a meat or fish درترشی گذاشتن گوشت یاماهی
to fish in troubled waters ازاب گل الودماهی گرفتن
the fish smacks of the tin ماهی بوی حلبی را برداشته است
fish and chip shop جائیکهغذاهاییمثل"ماهیسرخشده" "سوسیس"وغیرهمیفروشد
To fish in troubled waters. از آب گل آلود ماهی گرفتن
to fish in troubled waters پی بازاراشفته گشتن
fish glue [isinglass] چسب سریش
Caspian White Fish ماهی سفید [جانور شناسی]
There are plenty of other fish in the sea. <idiom> <proverb> آدم قحطی نیست.
He muddles the water to catch fish . <proverb> آب را گل آلود مى کند ماهى بگیرد .
By [In] comparison with the French, the British eat far less fish. در مقایسه با فرانسوی ها، انگلیسی ها به مراتب کمتر ماهی می خورند.
Only dead fish swim with the flow [stream] . <proverb> در زندگی باید بجنگیم. [ضرب المثل]
Andy was never interested in school, but Anna was a completely different kettle of fish. اندی زیاد به مدرسه علاقه نداشت، اما آنا کاملا متفاوت بود.
line to line fault اتصال کوتاه بین دو فاز
line by line analysis تجزیه سطر به سطر
line by line milling فرز کردن سطری
line to line spacing فاصله سطور
line to line fault تماس خطوط
line to line voltage ولتاژ بین دو خط
line to line voltage ولتاژ زنجیر شده
line to line fault اتصال کوتاه دوقطبی
line to line fault اتصال کوتاه خط به خط
line by line milling فرز کردن سطر به سطر
line حدود رویه
line-up به ترتیب ایستادن
line-up ردیف ایستادن تیم
line لوله منفردی در سیستم سیالات
line نسب
line رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
line طرز
line by line سطر به سطر
line اتصال فیزیکی به ارسال داده
line-up به خط شدن
line شعبه
line خط زدن
line رشته
line لاین
line محصول
line up ردیف ایستادن تیم
line استرکردن
off line قطع
off line غیر متصل
off line برون خطی
off line وسایلی که جزو دستگاه کامپیوتری مرکزی نیستند وسایل غیر کامپیوتری یاخودکار
down the line ضربه از کنار زمین
to come in to line موافقت کردن
to come in to line در صف امدن
on the line هواپیمای اماده پرواز
on line help کمک مستقیم
mean line خط میان
old line محافظه کار
old line دارای قدرت در اثر ارشدیت ارشد
o o line خط تقسیم دیدبانی
the line صف
down line بار کردن پایین خطی
off line منفصل
out of line خارج از خط جبهه
line up به ترتیب ایستادن
line up به خط شدن
o o line خط دیدبانی سپاه
by line خط دوم یافرعی
by line خط فرعی راه اهن
by line کار یاشغل اضافی وزائد
in line شمشیر در وضع حمله
in line همراستا
by-line خط فرعی راه اهن
by-line کار یاشغل اضافی وزائد
Are you still on the line? خط را قطع نکردی؟
out of line جملاتی مربوط به یک برنامه کامپیوتری که در خط اصلی برنامه نیستند
necessary line خط یاری که تیم مهاجم بایدبه فاصله چهار تماس به ان برسد
line ریسمان
all along the line در همه جا
along line در امتداد خطوط
along line در خط
line out با خط علامت گذاشتن
line out قلمه درختان رادراوردن وبصورت خط منظمی کاشتن
line : خط
down the line <idiom> درآینده
line طناب سیم
line جاده
line دهنه
line لجام
all along the line درامتدادهمه خط
line خط دار کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com