English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
fixed field میدان ثابت
Other Matches
well fixed خوب تثبیت شده
I'll get you all fixed up. همه چیز را برایتان درست وروبراه خواهم کرد
well fixed ثروتمند
fixed مقطوع
fixed ماندنی مقطوع
fixed ثابت شده
fixed معین
well fixed پولدار
fixed ثابت
fixed ماندنی
fixed گیردار
well fixed دارا
fixed قطعی
fixed blade تیغهثابت
fixed bayonet سرنیزهثابت
fixed base پایهثابت
fixed arch طاقثابت
fixed point نقطه ثابت
fixed jaw اهرم ثابت
fixed platform سکویثابت
fixed stock مالک انحصاری سهام
fixed light چراغ ثابت
fixed material مواد پایدار
fixed format قابل ثابت
fixed pivot لولای ثابت
fixed pivot محور ثابت چرخش یکانها نفر لولا برای گردش یکانها
fixed point ممیز ثابت
fixed point با ممیز ثابت
fixed winglet بالچهثابت
Price are fixed here . دراینجا قیمتها ثابت هستند
fixed price قیمت ثابت
fixed spacing فاصله دهی ثابت
fixed spool قسمت ثابت قرقره ماهیگیری
fixed star ستاره ثابت
fixed star ثوابت
fixed stars ثوابت
fixed storage انباره ثابت
fixed supply عرضه ثابت
fixed supply ذخیره معین کالای فاسد شدنی
fixed support تکیه گاه گیردار
fixed support بردگاه گیردار
fixed system توزیع ثابت اب
fixed shell گلوله متصل
fixed round فشنگ ثابت
fixed round فشنگ کامل
carbon fixed کربن ثابت
carbon fixed ذغال ثابت
fixed income درامد ثابت
we fixed in the town در شهر ماندیم
fixed portion سهام معینه
fixed portion فرض
fixed property اموال غیر منقول
fixed storage حافظه ثابت
fixed property سرمایه ثابت
fixed radix با مبنای ثابت
fixed resources منابع ثابت
fixed reticle عدسی ثابت دوربین
fixed reticle تار موی ثابت زاویه یاب
fixed weight وزن ثابت
fixed costs هزینههای ثابت
fixed capacitor خازن ثابت
fixed asset دارائی ثابت
fixed cost هزینه ثابت و معین
fixed budget بودجه ثابت
fixed bridge پلی که بجز انبساط و انقباض هیچگونه حرکتی ندارد
fixed factor عوامل تولید ثابت
fixed factor عوامل ثابت تولید
fixed fire اتش متمرکز
fixed fire اتش نشان شده
fixed bridge پل ثابت
fixed costs هزینههای سرمایهای
fixed ersistor مقاومت ثابت
fixed echo انعکاس ثابت روی صفحه رادار
fixed casement قاب ثابت
fixed costs هزینههای که وابسته به حجم تولید نمیباشد
fixed capital سپرده ثابت اموال ثابت یکان
fixed davit قایق بالابر ثابت
fixed davit جرثقیل ثابت
fixed capital سرمایه ثابت
fixed condenser خازن ثابت
fixed davit davit gantrytype : syn
fixed disk دیسک ثابت
fixed echo اکوی ثابت
fixed geometry هواپیمایی با بال ثابت
fixed beam تیر دوسر گیردار
fixed head با نوک ثابت
fixed assets داراییهای ثابت
fixed idea فکریکه درذهن فرورفته وماندنی شده است
fixed area ناحیه ثابت
fixed investment سرمایه گذاری ثابت
fixed inputs منابع ثابت
fixed inputs نهادههای ثابت
fixed idea تعصب
fixed ammunition مهمات ثابت
fixed assets درائیهای ثابت مانند ساختمان و ماشین الات
fixed-wing بال ثابت
fixed length با درازای ثابت
fixed beam تیر گیردار
fixed beam تیر دو سر گیردار
fixed beam تیر ثابت
fixed wing هواپیمای بال ثابت
fixed wing بال ثابت
fixed assets دارائیهای ثابت
fixed-wing هواپیمای بال ثابت
fixed ratio schedule برنامه نسبتی ثابت
fixed point notation = قوانین و روشهای ریاضی با استفاده از اعداد اعشاری
fixed word length کلمه با طول ثابت
fixed wing aircraft هواپیما با بال ثابت
heirs having fixed shares ذوالفرائض
fixed roller gate دریچه چرخ قرقرهای ثابت
fixed selling price قیمت ثابت فروش
fixed bed polymerization بسپارش در بستر ثابت
fixed wheel gate دریچه قرقرهای با محورثابت
fixed size records رکوردهای با اندازه ثابت
fixed term deposit سپرده ثابت
fixed share of an heir فرض در ارث
net fixed investment سرمایه گذاری ثابت خالص
moment at fixed ends لنگر سر گیردار تیر
fixed interval schedule برنامه فاصلهای ثابت
fixed time call مکالمه در زمان معین و ثابت
fixed cost curve منحنی هزینه ثابت
fixed input coefficients ضریب نهادههای ثابت
fixed ground water اب زیرزمینی ماندگار
fixed-roof tank سقفثابتمخزن
fixed head disk گرده با نوک ثابت
fixed head disk دیسک با نوک ثابت
fixed pitch propeller ملخ با گام ثابت
fixed numeric format قالب عددی ثابت
fixed length record رکورد باطول ثابت
fixed length record رکورد با درازای ثابت
fixed-gear bicycle دوچرخه دنده ثابت [بدون چرخ آزاد]
fixed length record مدرک با درازای ثابت
fixed disk [American E] دیسک سخت [رایانه شناسی]
fixed disc [British E] دیسک سخت [رایانه شناسی]
fixed distance marking خطمقطعثابت
average fixed cost هزینه ثابت متوسط
fixed point operation عملکرد با ممیز ثابت
fixed post system سیستم پاسگاه ثابت
fixed post system سیستم پستهای نگهبانی ثابت
fixed point representation نمایش ممیز ثابت
fixed point part جزء کسری
fixed production coefficients ضرایب تولید ثابت
fixed point number عدد با ممیز ثابت
fixed program computer computer program wired
cost plus a fixed fee هزینه بعلاوه حق الزحمه ثابت
fixed end moment لنگر گیرداری
fixed exchange rate نرخ ثابت ارز
fixed exchange rate نرخ مبادله ثابت ارز
fixed point notation = نمایش عدد که محل ارقام و نقط ه اعشاری را در کامپیوتر نگه می دارد تا بیشترین تعداد اعداد قابل مدیریت را محدود کند
fixed point notation نشان گذاری با ممیز ثابت
fixed point arithmetic حساب ممیز ثابت
total fixed cost کل هزینه ثابت
fixed word length computer کامپیوتر با طول کلمه ثابت
fixed center turret lathe ماشین تراش با مرکز ثابت
fixed slab buttress dam سد با پشتبند ثابت
fixed head disk unit واحد دیسک با هد ثابت
duplex fixed bed miller دستگاه فرز دوبل
field name نام فیلد
field رشته [دانشی]
field بخشی از ستون کارت برای یک نوع داده یا رکورد
to keep the field جنگ یاعملیات جنگی را ادامه دادن
field محصول آزمایش شده خارج شرکت یا آزمایشگاه تحقیقات در وضعیت واقعی
field مهندسی که در یک شرکت کار نمیکند , و در بین مشتریان است و بهبود کامپیوتر آنها را بررسی میکند
field خارج اداره یا کارخانه
field فضای ذخیره سازی یا نمایش که توسط کاربر قابل تغییر نیست
field کدی که نشان دهنده خاتمه یک موضوع و شروع بعدی است
field تعداد حروف که در یک فیلد میتواند باشد
field بخشی از دستور کامپیوتری که حاوی محل داده است
field بخشی از دستور کاپیوتری که حاوی محل داده است
field نوشتن داده روی PROM
field روش ساخت صفحه نمایش نازک و مسط ح برای کامپیوترهای متحرک به طوری که در هر پیکسل یک صفحه تصویر بسیار ریز CRT قرار دارد
field مشابه 4036
field مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن
field بخشی از رکورد کاپیوتری که حاوی محل داده است
field محل توزیع نیرو و انرژی مغناطیسی یا الکتریکی
to keep the field درجای خودثابت ماندن
to take the field جنگ اغازکردن
well field حوزه تغذیه کننده چاه
zero field بی حوزه
zero field بی میدان
zero field میدان صفر
right field سمتراستزمین
To take field against somebody . بر علیه کسی وارد شدن
field شاخه [دانشی]
field فیلد
field میدانه
field کارگاه
field پایکار
field بمیدان یا صحرا رفتن
field رشته
field دایره
field صحرا
field زمین
field میدان دید
field زمینه رزمی صحرایی
field میدان رزم صحرا
field حوزه
field شکارچیان جزسرپرست و کمکهای اومنطقه محصور مسیر مسابقه دو
field جای گرفتن توپگیران در زمین کریکت هر کدام از دایرههای هدف
field توپگیر کریکت تمام توپگیران کریکت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com