Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
fixed share of an heir
فرض در ارث
Other Matches
heir
ارث بردن
heir
ارث بر حاصل
heir
میراث بر
heir
وارث
heir
جانشین شدن
heir
جانشین
heir presumptive
وارث مقدر
joint heir
شریک ارث
heir presumptive
وارث درجه دوم که درصورت نبودن حخاجبی وارث میشوند وارث مقدر
heir in tail
وارث دارایی حبس شده
heir at law
وارث قانونی
heir apparent
وارث مسلم
heir apparent
وارث بلا فصل
heir to the crown
ولی عهد
to procreate an heir
وارثی بوجود اوردن
rightful heir
وارث بالاستحقاق
rightful heir
وارث بالحق
expectant heir
وارث امیدوار
fellow heir
شریک ارث
fellow or foint heir
شریک الارث
fellow or foint heir
هم ارث
share
[in]
شرکت
[سهم]
[در]
What about my share?
پس حق من چه شد ؟
share-out
سهمبندیشده
share
شرکت داشتن در سهم بردن
to share out
تقسیم کردن
to share out
بخش کردن
share
IB که برای ارزیابی محصولات تهیه شده برای فروشندگان تشکیل شده است سازمانی از استفاده کنندگان سیستمهای کامپیورتی متوسط و بزرگ
share
استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
share
تسهیم کردن
share
توسط کاربران دیگر شبکه است
share
پوشه فایل ها روی دیسک درایوکامپیوتر محلی که قابل استفاده
share
فایل ذخیره شده که توسط بیش از یک کاربر یا سیستم قابل دستیابی است
share
دانگ
share
تقسیم کردن
share
فرض
share
سهم بردن
share
قیچی کردن
share
بهره قسمت
share
بخش کردن
share
روش ایجاد امنیت شبکه برای حفافت منابع محلی
share
سیستم عامل شبکه که به منابع کلمه رمز نسبت میدهد به جای اینکه شماره کاربران را تنظیم کند تا دستیابی محدود شود
share
که توسط کاربران متعدد متصل به شبکه قابل دستیابی است
share
سهم
share
دایرکتوری
share
حافظهای که با بیش از یک CPV قابل دستیابی باشد
share
حصه
share
پردازشگر کلمات موجود برای چندین کاربر سیستم منط قی اشتراکی
share
بخش
share
یک کامپیوتر و یک حافظه پشتیبان که توسط افراد مختلف در شبکه برای یک برنامه کاربردی به کار رود
share
سیستمی که یک وسیله جانبی یا رسانه ذخیره سازی پشتیبان یا منابع دیگر توسط چندین کاربر استفاده میشود
share
برای آدرس و ارسال داده بین CPU و رسانه جانبی
share
استفاده از کامپیوتر یا رسانههای جانبی توسط بیش از یک شخص یا سیستم
share
باس مورد استفاده
privileged share
سهم ممتاز
share certificate
گواهی مالکیت سهام
share warrant
گواهینامه سهام
share of inheritance
سهم الارث
share list
صورت بهای سهام شرکتها
time-share
استفادهازسیستماشتراکزمانیبرایتعطیلات
registered share
سهم با نام
share cropper
مستاجر
wage share
سهم مزد
share in cash
سهم نقدی
share holding
سرمایه گذاری در سهام
share holder
سهامدار
share cropper
زارع سهم گیر
lion's share
بخش عمده
lion's share
بزرگترین سهم
undivided share
حصه مشاع
lion's share
همهی چیزی
lion's share
تمام
share cropper
زارع
non cash share
سهم غیر نقدی
capital share
سهم سرمایهای
bearer share
سهم بی نام
Please let me take a share in the expenses.
اجازه بدهید منهم قسمتی از هزینه را بدهم
appointed share
حصه مفروز
appointed share
سهم مفروز
apple share
اپل شر
market share
سهم بازار
lion share
بزرگترین یا بهترین بخش
to have your share of something
[negative]
چیزی
[بدی]
را اجبارا تحمل کردن
[باران یا سرزنش]
to have your share of something
[negative]
چیزی
[بدی]
را گرفتن
deferred share
سهام موجل
deferred share
سهامی که دارندگان ان پس از تقسیم سود سهام بین دارندگان سهام عادی باقیمانده سهام را طبق مفاد اساسنامه وشرکتنامه دریافت می دارند
earnings per share
درامد هر سهم
share holder
دارنده سهام صاحب سهام
ordinary share
سهام معمولی
This is your share ( portion ) .
این قسمت ( سهم) شماست
ordinary share
سهام عادی
non registered share
سهم بی نام
We didnt get a share (acut).
به ما چیزی نرسید
One-hundred Share Index
شاخصقیمتهایسهام
quota share treaty
قرار سهمیه بندی
to be of
[or share]
the same view
[or opinion]
هم عقیده بودن
break in share prices
کاهش قیمت سهام
to hold a share in a business
در شرکتی سهمی داشتن
paid in cash share
سهام نقدا" پرداخت شده
general meeting of share holders
مجمع عمومی صاحبان سهام
Financial Times Share Index
شاخصقیمتهایسهام
Of this amount Europe's share is 20 percent.
از این مقدار ۲۰ درصد مال اروپا است.
share of stock
[American English]
سهم
[اقتصاد]
well fixed
ثروتمند
fixed
ماندنی مقطوع
fixed
ثابت شده
fixed
ماندنی
fixed
معین
well fixed
دارا
well fixed
پولدار
well fixed
خوب تثبیت شده
fixed
قطعی
fixed
ثابت
fixed
مقطوع
I'll get you all fixed up.
همه چیز را برایتان درست وروبراه خواهم کرد
fixed
گیردار
fixed star
ثوابت
fixed stars
ثوابت
fixed stock
مالک انحصاری سهام
fixed storage
انباره ثابت
fixed star
ستاره ثابت
fixed reticle
عدسی ثابت دوربین
fixed spool
قسمت ثابت قرقره ماهیگیری
fixed spacing
فاصله دهی ثابت
fixed shell
گلوله متصل
fixed round
فشنگ ثابت
fixed round
فشنگ کامل
fixed reticle
تار موی ثابت زاویه یاب
fixed storage
حافظه ثابت
fixed supply
عرضه ثابت
fixed bayonet
سرنیزهثابت
fixed blade
تیغهثابت
fixed jaw
اهرم ثابت
fixed platform
سکویثابت
fixed winglet
بالچهثابت
we fixed in the town
در شهر ماندیم
Price are fixed here .
دراینجا قیمتها ثابت هستند
fixed base
پایهثابت
fixed weight
وزن ثابت
fixed system
توزیع ثابت اب
fixed support
بردگاه گیردار
fixed support
تکیه گاه گیردار
fixed supply
ذخیره معین کالای فاسد شدنی
fixed arch
طاقثابت
fixed resources
منابع ثابت
fixed costs
هزینههای که وابسته به حجم تولید نمیباشد
fixed capital
سرمایه ثابت
fixed condenser
خازن ثابت
fixed idea
فکریکه درذهن فرورفته وماندنی شده است
fixed idea
تعصب
fixed income
درامد ثابت
fixed capacitor
خازن ثابت
fixed inputs
نهادههای ثابت
fixed investment
سرمایه گذاری ثابت
fixed davit
قایق بالابر ثابت
fixed budget
بودجه ثابت
fixed length
با درازای ثابت
fixed ammunition
مهمات ثابت
fixed bridge
پلی که بجز انبساط و انقباض هیچگونه حرکتی ندارد
fixed bridge
پل ثابت
fixed inputs
منابع ثابت
fixed head
با نوک ثابت
fixed geometry
هواپیمایی با بال ثابت
fixed costs
هزینههای سرمایهای
fixed davit
جرثقیل ثابت
fixed davit
davit gantrytype : syn
fixed disk
دیسک ثابت
fixed costs
هزینههای ثابت
fixed echo
اکوی ثابت
fixed echo
انعکاس ثابت روی صفحه رادار
fixed ersistor
مقاومت ثابت
fixed cost
هزینه ثابت و معین
fixed casement
قاب ثابت
fixed factor
عوامل تولید ثابت
fixed factor
عوامل ثابت تولید
fixed field
میدان ثابت
fixed fire
اتش متمرکز
fixed capital
سپرده ثابت اموال ثابت یکان
fixed format
قابل ثابت
fixed light
چراغ ثابت
fixed material
مواد پایدار
fixed wing
هواپیمای بال ثابت
fixed portion
فرض
carbon fixed
ذغال ثابت
carbon fixed
کربن ثابت
fixed fire
اتش نشان شده
fixed portion
سهام معینه
fixed price
قیمت ثابت
fixed property
اموال غیر منقول
fixed-wing
بال ثابت
fixed-wing
هواپیمای بال ثابت
fixed property
سرمایه ثابت
fixed wing
بال ثابت
fixed radix
با مبنای ثابت
fixed area
ناحیه ثابت
fixed asset
دارائی ثابت
fixed assets
دارائیهای ثابت
fixed beam
تیر ثابت
fixed beam
تیر دو سر گیردار
fixed point
ممیز ثابت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com