Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
flies blow meat
حشرات روی گوشت تخم میگذارند
Other Matches
tsetse flies
مگس تسه تسه
tzetze flies
مگس تسه تسه
fruit flies
کرم میوه
crane flies
درنامگس
as the crow flies
<idiom>
راه درست ومستقیم
time flies
<proverb>
عمر ضایع مکن ای دل که جهان می گذرد
I cant be bothered. bother the flies!
برو بابا حوصله داری !
a closed mouth catches no flies
<proverb>
تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
meat
غذای اصلی
meat
گوشت
meat
غذا ناهار
at meat
سر خوراک یا غذا
meat
خوراک
meat
شام
meat keeper
جاگوشتی
to abstain from meat
ازگوشت پرهیزکردن
broiled meat
گوشت سرخ کرده
baked meat
شیرینی اردی غذای پخته
white meat
لبنیات
white meat
کره
cure meat
نمک سود کردن مواد غذایی
white meat
فرآوردهی شیری پنیر
meat fly
مگس گوشت
meat thermometer
قاشقهایاندازهگیری
to abstain from meat
ازگوشت خوردن خوداری کردن
baked meat
نان شیرینی
red meat
گوشت گاووگوسفند
to chop meat
گوشت خردکردن یاقیمه کدرن
to get a meat for a bird
برای مرغی جفت پیدا کردن
to carven meat
گوشت رادرسرسفره خردکردن
How do I notice when the meat is off?
چگونه می توانم متوجه شوم که گوشت فاسد شده است؟
white meat
گوشت سفید
meat offering
پیشکشی اردی
to powder meat
نمک یا ادویه بگوشت زدن
meat tea
چایی یا عصرانه با گوشت
meat safe
قفسه توری
meat safe
قفسه گوشت که باتورسیمی درست می کنند
meat and drink
لذت
meat and drink
خوشی
meat and drink
سور
preserved meat
قرمه
meat offering
هدیه اردی
leal meat
گوشت لخم
green meat
گیاه خوراکی
luncheon meat
گوشت پیش آماد
luncheon meat
گوشت پخته و آماده
luncheon meat
گوشت ساندویچی
preserved meat
گوشت
green meat
گوشت کهنه
green meat
سبزی
meat grinder
[American]
چرخ گوشت
[غذا و آشپزخانه]
Frozen meat ( food ) .
گوشت ( غذای ) یخ زده
Be careful not to burn the meat .
مواظب باش گوشت رانسوزانی
to souse a meat or fish
درترشی گذاشتن گوشت یاماهی
The fire is fit to roast the meat.
این آتش برای کباب کردن گوشت مناسب است
over blow
زیاد دمیدن
blow on
باد زدن
blow over
<idiom>
از خود تمجید کردن ،قوربون خودرفتن
blow off
شیر تخلیه
to blow up
ترکیدن
to blow up
بادکردن
to blow over
تمام شدن
to blow over
گذشتن
blow out
ترکیدن
blow out
پنجرشدن
blow out
خروج ناگهانی
blow it (something)
<idiom>
کوری عصا کش کور دگرشود
blow over
گذشتن
blow over
طی شدن
blow out
سوختن انفجار
blow over
رد شدن
by blow
ضربت تصادفی
blow out
به خارج دمیدن
blow out
انفجار
blow out
پنچری منفجر شدن
blow on
فوت کردن
blow
وزیدن
blow up
ترکاندن عصبانی کردن
blow up
انفجار
blow up
عکس بزرگ شده
blow up
شکمدان
blow up
شکم دادگی
blow up
تغییر یک شکل از یک قالب تصویری کوچکتر به یک قالب تصویری بزرگتر
blow up
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow
وزش نواختن
blow-up
ترکاندن عصبانی کردن
blow-up
انفجار
blow-up
عکس بزرگ شده
blow-up
شکمدان
blow-up
شکم دادگی
blow up
منفجر کردن
blow
برنامه ریزی یک وسیله PROM با داده
blow
در اثر دمیدن ایجاد صدا کردن
blow
ترکیدن
blow
ضربت
blow
صدمه
blow
دمیدن مکش هوا
blow
هدر دادن موقعیت
blow
دمیدن پرتاب محکم توپ
blow
ناتوانی درانداختن تمام میلههای بولینگ با دو ضربه
blow
ناتوانی بعلت فشار مسابقه اتومبیلرانی یا نقص فنی
blow
جوشیدن
blow
دمیدن هوا
blow
ضربه
blow
ذوب
blow
گداختگی
blow-up
تغییر یک شکل از یک قالب تصویری کوچکتر به یک قالب تصویری بزرگتر
blow-up
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
at one blow
در یک وهله
blow a way
بادبرد
blow in
حمله از میان خط
at one blow
بیک ضربه
blow by blow
دم بدم
blow down
داغان کردن
blow down
پراندن
blow by blow
پشت سرهم
blow by blow
یک ریز یک گیر
blow-out
جای باد در رفتن
blow-up
منفجر کردن
blow down
بافوت درست کردن
blow
دمیدن
blow-by-blow
یک ریز یک گیر
blow-by-blow
پشت سرهم
blow-by-blow
دم بدم
after blow
پس دمیدن
to puff and blow
سخت نفس کشیدن
to puff and blow
نفس نفس زدن
to blow the bellows
دمیدن ششها
to blow the coals
اتس رادامن زدن
to blow the expense
بی پرواخرج کردن
to blow the gaff
بوق زدن
to blow the gaff
توط ئهای رااشکارکردن
to blow a fuse
فیوزی سوزاندن
to blow up dust
گرد و خاک به پا کردن
to strike a blow for
به سینه زدن درسرچیزی دعواکردن
to blow somebody's mind
<idiom>
<verb>
کسی را کاملا غافلگیر کردن
blow one's own horn
<idiom>
شکست درچیزی
to give somebody a blow
به کسی ضربه زدن
to give somebody a blow
به کسی ضربه وارد کردن
to blow a horn
بوق زدن
body blow
سدیبزرگدربرابررسیدنبههدفی
To blow ones own trumpet.
از خود تعریف کردن
to blow somebody's mind
<idiom>
<verb>
کسی را شگفتگیر کردن
Go and blow your nose.
برو دماغت رابگیر ( نظافت بینی )
blow-drying
گیسو را خشک کردن
blow-dry
گیسو را خشک کردن
blow-dries
گیسو را خشک کردن
blow-dried
گیسو را خشک کردن
whale blow
نهنگ ها اب را به بیرون می دمند
to strike a blow for
سنگ
To receive a blow.
ضربه خوردن
blow-ups
منفجر کردن
blow off valve
سوپاپ قطع دم
blow out fuse
فیوز انفجاری
blow out magnet
مغناطیس جرقه
blow pipe
بوری
blow pipe
نتیجه ه شیشه گری
blow pipe
تفنگ بادی
blow torch
چراغ لحیم کاری
[ابزار]
blow torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch
پستانک
blow torch
بوری زرگری یا جوشکاری نیچه
blow tubes
لولههای دمنده
bottom blow
شیر ته دیگ بخار
finishing blow
ضربه اخر
blow in doors
دری در مجرای ورودی موتورهواپیما که در اثر اختلاف فشار علیرغم نیروی فنربطرف داخل باز میشود
blow hot
هوای گرم دمیدن
blow hole
دیگ جن
blow-ups
ترکاندن عصبانی کردن
blow-ups
انفجار
blow-ups
عکس بزرگ شده
blow-ups
شکمدان
blow-ups
شکم دادگی
blow-ups
تغییر یک شکل از یک قالب تصویری کوچکتر به یک قالب تصویری بزرگتر
blow-outs
جای باد در رفتن
blow bitumen
قیر هوادار
blow bitumen
قیر دمیده
blow cold
هوای سرد دمیدن
blow full
به طور کامل دمیدن
blow gun
تفنگ بادی
finishing blow
ضربه مرگ
death blow
ضربت مهلک
magnetic blow out
خاموش کننده مغناطیسی
to blow out one's brains
اعصاب کسی را خورد کردن
silicon blow
گرم دمیدن
straight blow
ضربه مستقیم در بوکس
the wind blow over
بادایستاد
to blow a whistle
سوت زدن
to blow atrumpet
نواختن شیپور
to blow fire
فوت کردن اتش
blow-ups
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
to blow nose
گرفتن بینی
to blow one's nose
بینی پاک کردن
to blow one's nose
دماغ گرفتن
to blow ones own trumpet
خودستایی کردن
to blow out alamp
خاموش کردن چراغ
low blow
ضربه بوکس خطا به پایین تراز کمر
magnetic blow out with
با خاموش کننده مغناطیسی
hammer blow
ضربه قوچ
fore blow
پیش دمیدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com