Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 53 (5 milliseconds)
English
Persian
flitter mouse
شبکور
flitter mouse
شب پره
Other Matches
flitter
حرکت تند وسریع
flitter
سوسو زدن نور چراغ
flitter
پولک فلزی
flitter
تلالوداشتن
mouse
که شما حرکت می دهید تنظیم می کنند
mouse
وسیله ورودی کوچک دستی که روی سطح صاف حرکت میکند تا محل نشانه گر در صفحه را مشخص کند
mouse
موش
mouse
ماوس
mouse
موش خانگی
mouse
خصوصیت برخی نرم افزارهای درایو mouse که نشانه گر آنرا با سرعت مختلف و طبق سرعتی
mouse
مقابل حساسیت Mouse
mouse
موش گرفتن
mouse
جستجو کردن
mouse
بند پیچ کردن
mouse
برنامهای که داده محل ارسالی را از mouse به مختصات استاندارد تبدیل میکند تا توسط نرم افزار قابل استفاده باشد
mouse
که از mouse و نه صفحه کلید برای ورودی استفاده میکند
mouse
فلش کوچک ری صفحه نمایش که با حرکت mouse
mouse
حرکت میکند
mouse
نرخ حرکت نشانه گر در صفحه نمایش در مقایسه با مسافتی که شما mouse رد حرکت می دهید
mouse
esuoM ای که به کارت مخصوص وصل شده به باس کامپیوتر وصل است
mouse
esuoM ای که به پورت سری PC وصل است و داده مختصات را از طریق پورت سریال منتقل میکند
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
cordless mouse
موشواره بی سیم
[کامپیوتر]
mouse trap
نوعی جنگ افزار ضدزیردریایی
mouse trap
تله موش
serial mouse
ماوس ترتیبی
as timid as a mouse
<idiom>
مثل موش
[ترسو]
cordless mouse
ماوس بی سیم
[کامپیوتر]
cordless mouse
موشی بی سیم
[کامپیوتر]
mouse button
دکمه ماوس
mechanical mouse
mouse حرکت داده میشود و توپ درون آن می چرخد و به احساس کننده ها که حرکات افق و عمودی را کنترل می کنند برخورد میکند
mechanical mouse
وسیله چاپ که با حرکت دادن آن روی سطح صاف ایجاد میشود
mouse deer
اهوی ختا
field mouse
موش صحرائی
harvest mouse
یکجورموش که درساقههای گندم لانه میکند
bus mouse
ماوس خطی
bus mouse
ماوس گذری
harvest mouse
موش خرمن
mouse ear
گل مرا فراموش مکن
meadow mouse
موش پنسیلوانی
flying mouse
موش خرمای پرداراسترالیایی
as poor as a church mouse
مثل گدای شب جمعه
[فقیر]
left handed mouse
تشخیص Mouse به طوری که کار دو دگمه از پیش مشخص شده است
The cat ate the whole mouse.
گربه تمام موش راخورد ( گوشت ،استخوان وغیره )
play cat and mouse with someone
<idiom>
موش و گربه بازی کردن
The mouse was unable to get into the hole , yet it.
<proverb>
موش توى سورخ نمى رفت جاروب هم به دمش بست .
to be
[as]
poor as a church mouse
<idiom>
بیش از اندازه تنگدست بودن
Two cas and a mouse , two wives in one house , two.
<proverb>
دو گربه و یک موش ,دو زن در یک خانه و دو سگ و یک استخوان هرگز سلوکشان نشود .
He poked the mouse with his finger to see if it was still alive.
او
[مرد]
با انگشتش موش را سیخونک زد تا ببیند که آیا هنوز زنده بود یا نه.
Though thy enemy seen a mouse , yet watch him like.
<proverb>
گر چه دشمنت موش است او را شیر بین .
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com