Dictiornary-Farsi | flood discharge | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (10 milliseconds)

English	Persian
flood discharge	بده طغیان
flood discharge	بده فزون ابی بده سیل


Search result with all words

maximum flood discharge	بده بیشینه طغیان
maximum flood discharge	بده حداکثرطغیان
Other Matches

flood way	سیل
flood	سیل
flood	طوفان
flood	رو د دریا
flood	اشک
flood	غرق کردن
flood	سیل گرفتن
flood	طغیان کردن
flood	طغیان
flood	بیش از 1 نفر دریافت کننده توپ را بمنطقه دفاع حریف فرستادن
flood waters {pl}	طغیان آب
flood walls	سیل بند
subject to the flood	دستخوش سیل
flood risk	خطر سیل
flood oiling	روغنکاری گردشی
flood waters {pl}	سیل
catastrophic flood	سیل بلاخیز
counter flood	اب گیری ضد انحراف ناو متعادل کردن ناو با پر کردن مخازن ان
maximum flood	سیل بیشینه
maximum flood	طغیان بیشینه
flood protection	حفافت در مقابل طغیان
flood plain	دشت سیلابی
flood control	سیل بندی
flood current	جریان مدی
flood currents	جریان سیلابی
flood currents	سیلاب
flood currents	پندام
flash flood	سیل برق اسا
flood gate	ابگیره
flood gate	بندسیلگیر
flood gate	سد دریچهای
flood stage	تراز بحرانی طغیان
flood tide	مد
flood tide	اب مد
flood valve	شیر پر اب کن
flood volume	حجم سیل
flood lubrication	روغنکاری سیلابی
initial flood	پیش سیل
anti flood valve	شیر اطمینان مانع طغیان
daily flood peak	بیشینه روزانه سیل
daily flood peak	حداکثر سیل روزانه
forced flood lubrication	روغنکاری تحت فشار
The flood swepot away the bridge.	سیل پل رابرد
flood level mark	داغ سیلاب
distributed flood ligh system	روشنائی کلی توسط پروژکتور
discharge	اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge	خالی کردن باتری
discharge	تخلیه
discharge	اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
discharge	ازاد کردن
discharge	تبرئه
discharge	مفاصا تصفیه
discharge	پرداخت
discharge	رفع اتهام
discharge	تخلیه بار
discharge	منفصل یااخراج کردن
discharge	ادا کردن دین بری الذمه کردن
discharge	برون ریزی
discharge	مرخص کردن پس دادن
discharge	خارج کردن
discharge	خالی کردن
discharge	درکردن
discharge	مرخص کردن
discharge	اداء کردن
discharge	ترشح کردن
discharge	انفصال ترشح
discharge	بده
discharge	تخلیه الکتریکی
discharge	شلیک عصبی تخلیه
discharge	دبی
discharge	گذر حجمی در واحگ زمان
discharge	مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
discharge	دشارژ
discharge	تادیه
discharge	ابراء
discharge	اخراج تخلیه الکتریکی
discharge	تادیه کردن
discharge	خالی کردن گلوله
discharge gate	دریچه تخلیه
discharge pipe	لولهتخلیه
general discharge	ترخیص عمومی از خدمت سربازی
to discharge of an obligation	از دینی مبرا کردن
discharge bay	صفحهشارژنشده
undesireable discharge	اخراج به علت عدم صلاحیت اخراج به علت فساد اخلاق
utilizable discharge	بده مفید
internal discharge	تخلیه داخلی
discharge system	سیستمتخلیه
discharge tube	لامپ تخلیه الکتریکی [فیزیک]
deep discharge	تخلیه الکتریکی عمیق [مهندسی برق یا الکترونیک]
total discharge	تخلیه الکتریکی عمیق [در باتری]
mutual discharge	مبارات
To dismiss (discharge) someone.	کسی رابیرون کردن ( اخراج کردن )
discharge tube	مجرایتخلیه
general discharge	خاتمه خدمت
glow discharge	تخلیه تابناک
order of discharge	حکم تصفیه
order of discharge	حکم برائت ذمه
oscillating discharge	تخلیه مواج
undulatory discharge	تخلیه مواج
point discharge	تخلیه نقطهای
spontaneous discharge	شلیک خودانگیخته
rain discharge	حجم بارندگی در یک حوزه تقسیم بر مدت ریزش بارندگی
request for discharge	عرضحال اعاده اعتبار دادن عرضحال اعاده اعتبار
residual discharge	تخلیه مانده
second townsend discharge	تخلیه دوم تاونزند
non self maintained discharge	تخلیه وابسته
neural discharge	تخلیه عصبی
surging discharge	تخلیه نوشی
glow discharge	تخلیه تابنده
honorable discharge	ترخیص محترمانه
honorable discharge	ترخیص با سابقه خدمت مجدانه
impulse discharge	تخلیه ضربهای
implusive discharge	تخلیه غیر متناوب
internal discharge	تخلیه جزیی داخلی
lightning discharge	تخلیه اتمسفری
main discharge	تخلیه اصلی
to discharge goods	کالا را تخلیه کردن
to discharge a guarantee	ضمانتی را ازاد کردن
self maintained discharge	تخلیه ناوابسته
coefficient of discharge	ضریب تخلیه
discharge head	ارتفاع تخلیه
discharge head	سر لوله
charge and discharge	محل بارگیری و باراندازی
discharge nozzle	فواره تخلیه
discharge of affect	برون ریزی هیجانی
discharge of an obligation	سقوط تعهد
discharge of chips	تخلیه براده ها
discharge of contract	انجام تعهدات قراردادی پایان دادن به تعهدات قراردادی
discharge of solids	بده جامد
sediment discharge	بده جامد
discharge opening	راهگاه تخلیه
discharge opening	مجرای تخلیه
brush discharge	تخلیه جارویی
discharge end	محل تخلیه
discharge end	سمت تخلیه
discharge curve	منحنی بدههای اندازه گیری شده
coefficient of discharge	ضریب جریان
conditional discharge	ازادی مشروط
corollary discharge	تخلیه تبعی
corona discharge	تخلیه الکتریکی
corona discharge	تخلیه کورونا
corona discharge	تخلیه الکتریکی ناقص در نزدیکی الکترودهای یک میدان غیر یکنواخت
discharge capacity	فرفیت تخلیه بار
discharge capacity	فرفیت تخلیه بارانداز
discharge chute	سرسره تخلیه
discharge cock	شیر تخلیه
discharge conveyor	نوار تخلیه
discharge currect	جریان تخلیه
discharge currect	جریان دشارژ
discharge pressure	فشار تخلیه
discharge recorder	تخلیه نگار
discharge resistance	مقاومت تخلیه
discharge without honor	اخراج به علت عدم صلاحیت خدمتی
dishonorable discharge	اخراج از خدمت به علت عدم صلاحیت اخراج از خدمت
disruptive discharge	تخلیه جرقهای
average available discharge	بده میانگینی دسترس
anuual discharge	بده سالانه
discharge hydrograph	منحنی بده
absolute discharge	آزادی مطلق
electric discharge	تخلیه الکتریکی
electrical discharge	تخلیه برقی
electron discharge	تخلیه الکترونها
electrostatic discharge	تخلیه الکتروستاتیکی
first townsend discharge	تخلیه اول تاونزند
discharge voltage	ولتاژ دشارژ
average available discharge	بده متوسط مفید
flaming discharge	تخلیه مشتعل
discharge spout	ناودانه ی تخلیه
discharge valve	سوپاپ دود
discharge valve	سوپاپ تخلیه
discharge velocity	سرعت تخلیه
discharge voltage	ولتاژ تخلیه
average discharge	بده متوسط
average discharge	بده میانگین
charge and discharge statements	حساب انحصار وراثت
bad conduct discharge	اخراج به علت عدم صلاحیت
capacitor discharge ignition	سیستم احتراق با انرژی زیاد
To dismiss(sack,discharge)someone.	کسی را جواب کردن
bad conduct discharge	اخراج از خدمت
discharge rate [of a pump]	مقدار تحویل [تلمبه ای] [مهندسی]
After his discharge from the army, he came to Tehran .	پس از اینکه از خدمت ارتش مرخص شد آمد تهران.
xenon discharge lamp	لامپ تخلیهای گزنون
abnormal glow discharge	تخلیه تابناک نامتعارف
charge and discharge statements	حساب قیومیت صورت و نحوه ارزیابی و عملیات مالی ارث حساب ارث
to discharge someone without honor [from the army]	اخراج کردن کسی به علت عدم صلاحیت خدمتی
discharge rate [of a pump]	مقدار انتقال [تلمبه ای] [مهندسی]
discharge rate [of a pump]	مقدار حمل [تلمبه ای] [مهندسی]
compressor discharge pressure	فشار در قسمت خروجی کمپرسور
high rate discharge	تخلیه شدید
high frequency discharge	تخلیه فرکانس بالا
glow discharge lamp	لامپ تخلیه کنتاکتی
glow discharge tube	لامپ مشتعل
gas discharge relay	رله تخلیه گازی
gas discharge lamp	لامپ تخلیه گازی
gas discharge arrester	برقگیر تخلیه گازی
electric discharge lamp	لامپ تخلیه الکتریکی
incandescent cathode discharge	تخلیه کاتد ملتهب
lightning discharge current	جریان تخلیه
low pressure discharge	تخلیه ی فشار ضعیف
cooling water discharge	تخلیه اب سرد