English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
flow limit حد بده
flow limit حد جریان
Other Matches
limit مسافت یا مدت مسابقه
limit محدود کردن تعیین کردن حد
limit کران
limit منحصر کردن
limit معین کردن
limit محدود کردن
limit اندازه وسعت
limit پایان
limit حدود
limit حریم
limit حد [ریاضی]
to limit something چیزی را محصور کردن
to have a limit [of up to something] [تا] به حد [چیزی یا مقداری] اعتبار داشتن [اقتصاد]
limit محدود
limit حد
without limit بی حد بی اندازه نامحدود
there is no limit to it حدی بران متصور نیست
there is no limit to it حد ندارد
there is no limit to it اندازه ندارد
limit کنار
shrinkage limit حد انقباض
safety limit حد تامین
rupture limit مرز پاره شدن
tolerance limit خطای مجاز
critical limit حد بحرانی
creep limit حد خزش
cut off limit حد برش
creep limit حد انبساط دائمی
transfer limit حدود صحت تصحیحات برای انتقال به دستگاه سمت توپ
transfer limit حدود تصحیحات انتقال تیر
roche limit حد روش
transmission limit محدوده فرافرستی
confidence limit حد اطمینان
debt limit حداکثر مبلغی که یک واحددولتی میتواند مدیون گردد وبیش از ان مجاز نیست
detection limit حد اشکارسازی
endurance limit حد دوام مصالح
strain limit حد تناسب میان تنش و انبساط
elastic limit حد جهمندی
elastic limit حد کشواری
elastic limit مرز ارتجاعی
elastic limit مرز برجهندگی
elastic limit حد بر جهندگی حد ارتجاعی
elastic limit حد کشسانی
elastic limit حد ارتجاعی
elastic limit حدالاستیک
tax limit حد مالیاتی
temperature limit مرز دما
liquid limit حد جاری شدن
suction limit حد مکش
proportional limit حد خطی
proportional limit حد نسبی
limit stop حد ایست
limit state حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
limit state حالت حدی
limit of tolerance حد رواداری
limit of proportionality حد تناسب
limit of load حد بار گذاری
limit of inflammability حد قابل اشتعال
limit of inflammability حد اتش گیری
limit switch لیمیت سوئیچ
limit velocity حداقل سرعت ابتدایی توپ یاخمپاره که بتوان با ان نفوذلازم را به دست اورد
liquid limit حد سیلان
liquid limit مرز ابگونگی
liquid limit مرزحالت شلی
liquid limit حد میعان
liquid limit حدمیعان
liquid limit مرز روانی
liquid limit حد روانی
lower limit حد پایینی
limit of fire حدود میدان اتش تیربار یاسلاح
limit of fire حدود اتش
lower limit حد پائینی
lower limit کران پایین
lower limit حد پایین
magnetic limit مرز مغناطیسی
high limit حد نهایی
physiological limit کران فیزیولوژیکی
plastic limit حد خمیری
price limit حد قیمت
lower limit حد تحتانی
limit check مقابله حدود
limit of elasticity حد کشسانی
limit of elasticity حد ارتجاعی
limit load بیشترین باری که ممکن است در حالتی بر یک جزء یا قطعه وارد شود
limit indicator نشاندهنده تلرانس
limit gage وسیله سنجش تلرانس
load limit اندازه بار
limit check بررسی حدی
load limit حد بار
upper limit حد بالا
upper limit حد فوقانی
speed limit حداکثر سرعت مجز در جاده ها وغیره
absorption limit لبه جذب
fatigue limit حد خستگی
acceptance limit حد قابل قبول
acceptance limit حد پذیرش
what is the limit on my account? حد اعتبار حساب من چقدراست؟
audibility limit حد شنودپذیری
speed limit سرعت مجاز
to have a maximum limit [of something] [به] حداکثر [چیزی یا مقداری] اعتبار داشتن [اقتصاد]
To set a limit to everything. برای هر چیزی حدی قائل شدن
age limit محدودیت سنی
upper limit حد بالایی
bag limit حد مجاز صید
time limit حد زمانی
time limit محدوده زمانی
time limit محدودیت زمانی
liquid limit test ازمون مرز حالت شلی
rear limit line خطمحدودکنندهعقب
Limit your expenditures to what is essential . مخارجتان رافقط صرف ضروریات بکنید
average limit of ice حد متوسط یخ
lower flammability limit حد پایینی اشتعال پذیری
limit state of failure حالت حدی که برای ان حداکثرفرفیت باربری حاصل شده باشد
liquid limit test ازمون حد روانی
limit fatigue stress حد دوام
lower limit [of the integral] کرانه پائین [انتگرال] [ریاضی]
upper limit [of the integral] کرانه بالا [انتگرال] [ریاضی]
rated fatigue limit حد دوام نامی
limit creep stress حد خزش
prudent limit of patrol حداکثر زمان گشت مطمئن هواپیما از نظر سوخت
prudent limit of endurance حداکثر زمان پرواز مطمئن هواپیما از نظر سوخت
central limit theorem قضیه حد مرکزی
threshold limit values استانه مقدارهای حدی
time yield limit حد تسلیم زمانی
cylinderical limit gage دستگاه اندازه گیر رابط استوانهای
ultimate stress limit حد تنش نهایی
work limit test ازمون سرعت کار
upper flammability limit حد بالایی اشتعال پذیری
elastic limit tensile strength elastometer ratio
elastic limit tensile strength دستگاه اندازه گیری الاستیسیته ارتجاع سنج
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself . از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
The prescribed time - limit expires tomorrow . مهلت مقرر فردا منقضی می شود
over flow لبریزی
flow درج متن در قالب کاغذ در سیستم DTP متن و فضای اطراف کاغذ و بین حاشیه ها
flow روانی سلاست
to flow over لبریزشدن
over flow لبریز شدن
flow سیلان
flow حرکت داده در یک سیستم
over flow طغیان ریزش
to flow over سر رفتن
flow جریان
flow جریان جاری کردن
to go with the flow <idiom> در مسیر نظام عمومی رفتن [اصطلاح مجازی]
over flow سر ریز
to flow over طغیان کردن
flow حرکت به نرمی
flow حرکت متناوب
flow ناشی شدن فلو
flow لبریز شدن سلیس بودن طغیان کردن سیلان یافتن
flow بده شریدن
flow سلیس بودن
flow جاری بودن روان شدن
flow سلاست
flow مد
out flow برون ریز
flow روانی
flow گردش
flow روند
flow سرعت حرکت و جریان اب عبور و جریان خودروها یاسایر وسایل
flow مدیریت جریان داده
flow جاری شدن
flow بده
tranquil flow جریان اسوده
mass flow دبی جرمی
steady flow جریان دائمی
mewtonian flow جریان نیوتنی
minimum flow اب کاستی
mixed flow جریان مرکب
magnetic flow فوران مغناطیسی فلوی مغناطیسی
magnetic flow شار مغناطیسی
turbulent flow جریان متلاطم
subcritical flow جریان رودخانهای
turbulent flow جریانی است که دران عدد رینولدز از0032 بیشتراست
turbulent flow جریان اشفته
rate of flow میزان جریان
transient flow جریان گداز
uniform flow جریان یکنواخت
flow chart نودار جریان امورصنعتی وپیچیده
flow tube تیوبدرگردش
vortex flow جریان سیال با حرکت ترتیبی دورانی و انتقالی
steady flow جریان ماندگار
sinuous flow جریان موجی
single flow جاده یک مسیره
single flow راه یک طرفه
viscous flow جریان جسبناک یا ناروان
lava flow جریانگدازه
shear flow جریان نیروی برشی
steady flow جریان دائم
upward flow جریان رو به بالا
steady flow جریان لایه وار
flow bean توپکدرگردش
underground flow جریانزیرزمینی
supercritical flow جریان سیلابی
swinging of flow نوسانات عرضی جریان
Every flow must have its ebb. <proverb> هر فرازى نشیبى دارد.
subsonic flow جریان مادون صوت
air flow جریانهوا
streamline flow جریان خطی
stramline flow جریان موازی یابی ممانعت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com