Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 138 (9 milliseconds)
English
Persian
flying mouse
موش خرمای پرداراسترالیایی
Other Matches
mouse
نرخ حرکت نشانه گر در صفحه نمایش در مقایسه با مسافتی که شما mouse رد حرکت می دهید
mouse
esuoM ای که به کارت مخصوص وصل شده به باس کامپیوتر وصل است
mouse
esuoM ای که به پورت سری PC وصل است و داده مختصات را از طریق پورت سریال منتقل میکند
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouse
مقابل حساسیت Mouse
mouse
خصوصیت برخی نرم افزارهای درایو mouse که نشانه گر آنرا با سرعت مختلف و طبق سرعتی
mouse
که شما حرکت می دهید تنظیم می کنند
mouse
وسیله ورودی کوچک دستی که روی سطح صاف حرکت میکند تا محل نشانه گر در صفحه را مشخص کند
mouse
موش
mouse
ماوس
mouse
حرکت میکند
mouse
فلش کوچک ری صفحه نمایش که با حرکت mouse
mouse
که از mouse و نه صفحه کلید برای ورودی استفاده میکند
mouse
برنامهای که داده محل ارسالی را از mouse به مختصات استاندارد تبدیل میکند تا توسط نرم افزار قابل استفاده باشد
mouse
بند پیچ کردن
mouse
جستجو کردن
mouse
موش گرفتن
mouse
موش خانگی
as timid as a mouse
<idiom>
مثل موش
[ترسو]
cordless mouse
ماوس بی سیم
[کامپیوتر]
flitter mouse
شب پره
flitter mouse
شبکور
field mouse
موش صحرائی
cordless mouse
موشواره بی سیم
[کامپیوتر]
meadow mouse
موش پنسیلوانی
harvest mouse
موش خرمن
serial mouse
ماوس ترتیبی
harvest mouse
یکجورموش که درساقههای گندم لانه میکند
mechanical mouse
وسیله چاپ که با حرکت دادن آن روی سطح صاف ایجاد میشود
mechanical mouse
mouse حرکت داده میشود و توپ درون آن می چرخد و به احساس کننده ها که حرکات افق و عمودی را کنترل می کنند برخورد میکند
mouse button
دکمه ماوس
mouse trap
نوعی جنگ افزار ضدزیردریایی
mouse trap
تله موش
cordless mouse
موشی بی سیم
[کامپیوتر]
mouse ear
گل مرا فراموش مکن
mouse deer
اهوی ختا
bus mouse
ماوس خطی
bus mouse
ماوس گذری
The mouse was unable to get into the hole , yet it.
<proverb>
موش توى سورخ نمى رفت جاروب هم به دمش بست .
play cat and mouse with someone
<idiom>
موش و گربه بازی کردن
left handed mouse
تشخیص Mouse به طوری که کار دو دگمه از پیش مشخص شده است
The cat ate the whole mouse.
گربه تمام موش راخورد ( گوشت ،استخوان وغیره )
as poor as a church mouse
مثل گدای شب جمعه
[فقیر]
to be
[as]
poor as a church mouse
<idiom>
بیش از اندازه تنگدست بودن
Two cas and a mouse , two wives in one house , two.
<proverb>
دو گربه و یک موش ,دو زن در یک خانه و دو سگ و یک استخوان هرگز سلوکشان نشود .
He poked the mouse with his finger to see if it was still alive.
او
[مرد]
با انگشتش موش را سیخونک زد تا ببیند که آیا هنوز زنده بود یا نه.
Though thy enemy seen a mouse , yet watch him like.
<proverb>
گر چه دشمنت موش است او را شیر بین .
over-flying
محوطهپروازمجاز
flying
پردار سریع السیر
flying
بال وپر زن بسرعت گذرنده مسافرت هوایی
flying
پرواز کننده
flying
پرواز
ban from flying
قدغن پرواز
[برای منطقه ای]
night flying
پرواز
night flying
در شب
high flying
یاوه اندیش
night flying
شب پرواز کن
a ban from flying in the EU
قدغن پرواز در
[منطقه]
اتحادیه اروپا
flying squad
گروه ضربت
high flying
بلند خیال
flying dutchman
قایق بادبان دار 3 نفره
high flying
خیال پرور
to ban from flying
قدغن کردن پرواز
ski flying
پرش بااسکی
flying doctor
پزشکسیار
flying buttress
شمع پشت بند
with flying colors
<idiom>
تمامی موفقیتها
flying high
<idiom>
خیلی شادوشنگول
To come off with flying colors.
روسفید شدن
flying visit
ملاقاتوزیارتکوتاهمدت
flying picket
کسیکهافرادرادرمکانهایدیگررادعوتبهاعتصابکند
flying squads
گروه تندکنش
flying squads
گروه تندواکنش
flying squads
گروه ضربت
flying squad
گروه تندکنش
flying squad
گروه تندواکنش
with flying colours
فیروزی وافتخار
with flying colours
با
flying facade
[ساخت نیمه چوبی کاذب]
high flying
بلند پرواز
high-flying
بلند پرواز
flying bridge
پل هوایی
flying cadet
دانشجوی هوایی
flying camp
اردوی سبک وسیار
flying coke
دوده
flying colors
توفیق کامل
flying colors
موفقیت قطعی
flying crane
هواپیمای اخراجات هواپیمای جراثقال
flying dust
گرد
flying dutchman
ملوان هلندی که محکوم شد تا روز قیامت روی دریا بماند
flying dutchman
شبح کشتی
flying bridge
پل شناور
flying bridge
پل موقتی
flying boat
هواپیمای ابی
flying fish
صورت فلکی ماهی پرنده
flying fish
ماهی پردار
flying fishes
صورت فلکی ماهی پرنده
flying fishes
ماهی پردار
flying buttress
طاق مایلی که بدیوارساختمانی تکیه کرده وانرانگه میدار د
flying saucer
بشقاب پرنده
flying saucers
بشقاب پرنده
contour flying
پرواز از روی عوارض زمین پرواز به طور مماس باعوارض زمین یا سینه مال
flying buttresses
طاق مایلی که بدیوارساختمانی تکیه کرده وانرانگه میدار د
flying ambulance
گردونه تندروبرای بردن زخم خوردگان جنگ
flying field
میدان فرودگاه
flying fox
خفاش میوه خوار
flying ground
میدان پرواز
flying mare
فن کمر
flying officer
افسر خلبان
flying officer
افسر پرواز
flying officer
ستوان یکم هوایی
flying shore
تیر چوبی افقی جهت نگاهداری دو دیوار مقابل هم که بطور موقت نصب میشود
flying shot
تیر سر پرواز
flying speed
سرعت پرواز
flying spot
لکه نورتند رو
flying start
شروع مسابقه اتومبیلرانی
flying status
وضعیت پرواز از نظر جسمی و روحی وضعیت امادگی خدمه برای پرواز
flying wedge
نوعی مانور تهاجمی قدیمی
flying machine
بارفیکس متحرک
flying machine
هواپیما
flying ground
پروازگاه
flying gurnard
نوعی ماهی بالدار
flying head
نوک تند رو
flying head
نوک خواندن / نوشتن دیسک سخت که به صورت حلقهای است و بالای سطح دیسک چرخان قرار دارد
flying jib
بادبان سه گوش کوچک
flying lemur
نوعی پستاندار شب خیز
flying levels
خط تراز نقشه برداری
flying levels
افق تراز متحرک
flying lines
لولههای متحرک
flying ban
[in an area]
قدغن پرواز
[برای منطقه ای]
flying spot scanner
پوینده لکهای تند رو
to send things flying
[بخاطر ضربه]
به اطراف در هوا پراکنده شدن
distinguished flying cross
نشان صلیب پرواز
distinguished flying cross
نشان ممتاز پرواز
The aircrafts was flying in a northerly direction.
هواپیما در جهت شمال حرکت می کرد
to impose
[place]
a flying ban
قدغن کردن پرواز
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com