Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 136 (7 milliseconds)
English
Persian
follow in one's footsteps (tracks)
<idiom>
دنبال روی دیگری
Other Matches
to follow in ones footsteps
پیروی تاتقلیدازکسی کردن
footsteps
جاپا
footsteps
پی
footsteps
ردپا
footsteps
گام برداری
footsteps
جای پا
footsteps
گام قدم
hear footsteps
عدم توجه به وفیفه درنتیجه نزدیک شدن حریف
tracks
رد
tracks
زمین بازیهای میدانی
tracks
ادامه گوی در مسیربولینگ
tracks
پیست مسابقه اتومبیل رانی یا اسبدوانی مسیر بیضی شکل دو و میدانی
tracks
خط سیر
tracks
مسیرطی شده
tracks
ردیابی کردن
tracks
تعقیب مسیر کردن
tracks
تعقیب کردن
tracks
در رهگیری هوایی یعنی " به نظر من هواپیمای دشمن روی مسیری است که داده شده است . "
tracks
ایز
tracks
ایز راه
tracks
پیدا کردن
tracks
با طناب کشیدن راه
tracks
دنبال کردن یک مسیر به درستی
tracks
یکی از چند حلقه هم مرکز روی دیسک مغناطیسی یا خط وط نازک روی نوار که نوک خواندن و نوشتن به آن دستیابی دارد و در امتداد آن روی سکتورهای مختلف داده ذخیره شده است
tracks
محل شیار مشخص روی دیسک مغناطیسی
tracks
شیار روی دیسک مغناطیسی که حاوی آدرس فایل ها و... که روی شیارهای دیگر ذخیره شده اند است
tracks
تعداد شیارهای داده هم مرکز روی سطح دیسک در واحد اینچ
tracks
راهچه
tracks
مسیر دو
tracks
خط
tracks
جاده
in one's tracks
<idiom>
ناگهانی ،بیدرنگ
tracks
اثار
tracks
مسیر
tracks
نشان
tracks
شیار
tracks
لبه
tracks
باریکه
tracks
پیگردی کردن
tracks
رد پا
tracks
اثر
tracks
خط اهن جاده
tracks
راه
tracks
دنبال کردن
tracks
پی کردن
tracks
توالی ردپاراگرفتن
tracks
تسلسل
tracks
مسابقه دویدن
stop in one's tracks
<idiom>
سریه متوقف شدن
cover one's tracks
<idiom>
پنهان کردن یا نگفتن اینکه شخصی کجا بوده (پنهان کاری کردن)
railway tracks
خط اهن
railway tracks
مسیر راه اهن
caterpillar tracks
وسائلنقلیهسنگینمثل"تانک"
mine tracks
ریلهای مین گذاری ناوها
cinder tracks
زمین دو
number of tracks sign
شمارهعلائملبه
wrong side of the tracks
<idiom>
قسمت فقیرنشین شهر
follow up
امادپشتیبان
follow up
تدارکات پشتیبان
follow up
تعقیب کردن
follow through
<idiom>
به پایان رساندن
follow up
رده پشتیبان دنباله دنبال کردن دشمن
follow up
اقدامات بعدی
follow up
تعقیب کردن دنباله داستان را شرح دادن تماس با بیمارپس ازتشخیص یا درمان
follow up
اماد بعدی
follow
متابعت کردن دنبال کردن
You go first and I wI'll follow.
تو اول برو منم دنبالت می آیم
to follow
ادامه دادن
to follow any ones example
سرمشق کسیراپیروی کردن بکسی تاسی کردن
follow
پیروی کردن از
to follow the example of
اقتداکردن به
to follow up
ادامه دادن قوت دادن
to follow out
انجام دادن
to follow the example of
پیروی کردن از
to follow up
تعقیب کردن
follow up
پی گیری کردن
follow through
گرفتن زه پس از رها کردن تیر
follow
در ذیل امدن
follow
منتج شدن
follow
متابعت
follow
پیچ دادن به بالای گوی بیلیاردکه گوی اصلی به دنبال گوی هدف می رود
follow-through
ادامه حرکت پس از ضربه
to follow
دنباله داشتن
follow-up
تعقیب
follow-up
دنباله
follow
درک کردن
follow
تعقیب کردن فهمیدن
follow through
چیزی را تا اخر دنبال کردن بانجام رسانی
to follow out
بپایان رسانیدن
follow up
<idiom>
بهتر کردن کار با تلاش بیشتر
follow
پیروی استنباط
follow out
اخذ نتیجه دنبال کردن
follow out
بانجام رساندن
follow-on
شروع دور دوم بازی کریکت
follow on
شروع دور دوم بازی کریکت
follow-up
پیگیری
to follow up the scent
بچیزی پی بردن
to follow up the scent
رد چیزیرا گرفتن
to follow up the scent
بابوردشکار را گرفتن
follow-my-leader
نوعیبازیبچهگانه
To follow up (trace) something.
پی کاری را گرفتن
to refuse to follow somebody
وفاداری به کسی را نپذیرفتن
You take the lead and others wI'll follow.
تو جلو برو بقیه بدنبالت خواهند آمد
follow-ons
شروع دور دوم بازی کریکت
follow suit
<idiom>
از دیگری تقلیدکردن
To chase ( follow) some one .
عقب کسی افتادن
to follow the sea
ملاح بودن
follow-ups
دنباله
follow-ups
تعقیب
follow up supply
اماد بعدی
follow up supply
اماد متعاقب
follow up studies
بررسیهای پیگیری
follow the ball
دنبال توپ فرستادن
follow shot
ضربه با دادن پیچ به بالای گوی بیلیارد
follow on die
حدیده چند طبقه
follow my advice
پند مرا گوش گیرید
system follow up
ارزیابی و بررسی مستمرسیستم جدید نصب شده به منظور مشاهده میزان عملکرد ان طبق طرح
to follow a profession
پیشهای را اختیار
to follow a profession
کردن
to follow the sea
ملوانی کردن
to follow the plough
کشاورزی کردن
to follow the hounds
شکارکردن
follow the string
وضع مشخصی نسبت به زه گرفتن
to follow ones nose
دنبال قسمت خودرفتن
to follow ones nose
واگذاردن
to follow ones nose
کار رابدست تقدیر
follow-ups
پیگیری
to follow a profession
شغلی راپیشه کردن
follow-throughs
ادامه حرکت پس از ضربه
Follow signs for York.
به تابلوهای شهر یورک توجه کنید.
Follow signs for York.
به علائم شهر یورک توجه کنید.
post treatment follow up
پیگیری پس از درمان
I can see an innate ability in that follow .
دراو مایه و شایستگی می بینم
To follow ( trail, chase) someone.
پی کسی افتادن
To follow up (trace) a matter (case).
موضوعی را دنبال کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com