Dictiornary-Farsi | food container | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 153 (8 milliseconds)

English	Persian
food container	فرف غذا
food container	فرف غذای قابل حمل


Other Matches

I havent had a morself of food since Monday. I havent touched food since Monday .	از دوشنبه لب به غذانزده ام
container	محفظه
container	قطار و کشتی بکاربرده میشود
container	صندوقهای فلزی بزرگ بااندازههای استانداردکه جهت حمل کالا با کامیون
container	لفاف
container	جعبه حاوی وسایل جعبه اماد جعبه محفظه فرف
container	فرف
container	محتوی
container	کانتینر
freight container	کانتینر حمل بار
container transport	حمل و نقل بوسیله کانتینر
freight container	اطاقک حمل بار یکپارچه
petrol container	فرف بنزین
oil container	فرف روغن
less than container load	زیر فرفیت کانتینر
less than container load	کمتر از فرفیت کانتینر
gas container	مخزنگاز
container traffic	تراکم حمل و نقل کانتینرها
consolidation container	کانتینر کالاهای عمومی جعبه حمل کالاهای مشترک
water container	فرف اب
container hold	گنجایشانبارکشتی
container ship	انبارکشتی
container truck	کامیونکانتینردار
container terminal	پایانهبستهها
accumulator container	فرف اکومولاتور
airdrop container	جعبه مخصوص بارریزی هوایی
airdrop container	جعبه حامل بار دربارریزی هوایی
ice cream container	مخزن
container/pallet loader	کانتینر
full container load	فرفیت پر کانتینر
ice cream container	بستنیساز
container-loading bridge	پلورودبستههابهکشتی
liquid air container	مخزن هوای مایع
container/pallet loader	لودرسکویبار
OLE container object	شی ای که حاوی مرجع به شی متصل است یا یک کپی از شی توکار
to tip something into a container [British E]	چیزی را در محفظه ای ریختن
air delivery container	جعبههای مخصوص حمل بارهای هوایی جعبه حامل بار در نقل و انتقال هوایی
Have you had enough (food)	سیر شدی ؟
Please help yourself ( with the food ) .	لطفا" برای خودتان غذا بکشید
food	خوراک
food	قوت
food	طعام
Do you want some more food ?	بازهم غذا می خواهی ؟
food	غذا
food processor	اجزایمخلوطکن
food shop	خواربار فروشی
food shop	بقالی
to wolf one's food <idiom>	مثل گاو خوردن
First food , then talk . <proverb>	اول طعام آخر کلام .
to toy with one's food	با غذای خود بازی کردن
To heat up the food.	غذا را گرم کردن
junk food	هله هوله
junk food	گنده خوراک
junk food	غذای ناسالم
health food	غذای سالم
health food	خوراک بهداشتی
food stamps	تمبر خوراک
restorative food	غذای مقوی
This food is very nourshing .	این غذا خیلی قوت دارد
To kI'll animals for food .	جانوران را برای غذا کشتن
To pick at ones food .	از روی سیری خوردن
When it comes to me there is no more food (left).	به من که می رسد غذا تمام شده
Please heat up my food.	لطفا" غذایم را داغ کنید
To assimilate food.	غذا را جذب کردن
food for thought <idiom>	درمورد چیز باارزش فکر کردن
To cook food.	غذا پختن
food mixer	ماشینهمزنبرقی
The food is cold.	غذا سرد است.
to burn the food	بگذارند غذا ته بگیرد
food aid	کمکغذائی
burnt food	ته دیگ [برنج]
to dress [food]	آماده کردن [پختن] [غذا یا دسرت]
food stamp	تمبر خوراک
food poisoning	مسمویت غذایی
food packet	جیره بسته بندی شده
food perference	رجحان غذایی
food preference	پسند غذایی
food production	تولید غذا
food program	برنامه غذایی
food program	رژیم تغذیه
food pyramid	هرم غذایی
food rationing	جیره بندی مواد غذائی
food science	علم غذا
food tide	سیل
food tide	طغیان اب
food packet	بسته غذایی
food industries	صنایع غذایی
food chain	زنجیره غذایی
food chains	زنجیره غذایی
food freezer	یخچال فریزر
articles of food	موادغذایی یا خوراکی
different kinds of food	غذاهای جوربه جور
food chemistry	شیمی غذا
food deprivation	محرومیت غذایی
food for powder	تیر خوردنی
food for powder	کشته شدنی
food freezer	فریزر
food gathering	خوراک اوری
food web	شبکه غذایی
fast food	تند خوراک تندکار
the garden provides food	باغ خوراک تهیه میکند
plant food	غذای گیاهی
plant food	غذای گیاه
preparation of food	تهیه خوراک
the garden provides food	میدهد
staple food	مواد غذائی ضروری
the garden provides food	باغ غذا
the food was smoked	خوراک بوی دود میداد خوراک بوی دود گرفته بود
to be food for fishes	غرق شدن
frugal food	حاضری
convenience food	غذایی که پختن یا کشیدن آن آسان باشد
to be food for worms	مردن
convenience food	خوراک پیش پخته
to spit out food	بیرون دادن غذا
frugal food	خوراک ساده
to spit out food	تف کردن غذا
food and agricultural organization	از موسسات وابسته به سازمان ملل متحدکه به سال 5491 تاسیس وهدفش بررسی وضع تولیدمحصولات کشاورزی و سایراغذیه است
annual food plan	برنامه غذایی سالیانه
their principal food is rice	خوراک عمده انها برنج است
dailgy food allowance	جیره غذایی روزانه
dailgy food allowance	جیره روزانه
food dtufe stuff	ماده غذایی
food dtufe stuff	خوار و بار
food dtufe stuff	خوردنی
food and agricultural organization	سازمان خواروبار وکشاورزی
basic source of food	منابعاولیهغذا
I musn't eat food containing ...	من نباید غذایی را که دارای ... هستند بخورم.
Plain food (dress).	غذا ( لباس ) ساده
Good wholesome food .	غذای سالم وکامل
Be carefull not to spI'll the food .	مواظب باش غذاهارانریزی زمین
Oily skin (food).	پوست ( غذای ) چرب
There isnt much food in the house.	زیاد غذاتوی خانه نداریم ( نیست )
food stamp program	برنامه کمک مواد غذائی ازطرف دولت به نیازمندان
The food has a salty taste .	غذا شور مزه است
it is highly valued as food	برای خوراک بسیارمطلوب است
Rice is a wholesome food .	برنج غذای کاملی است
pollution of food on and in the ground	آلودگیغذاییودرزمین
pollution of food in water	آلودگیحاصلازموادغذاییدرآب
The food was not fit to eat.	غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
Our food supply is getting low.	ذخیره غذایمان دارد ته می کشد
Dont stint the food .	سر غذااینقدر گه ابازی درنیاور
table of food equivalents	جدول ارزش جیره غذایی
grazing food chain	زنجیره غذایی چرندگان
Frozen meat ( food ) .	گوشت ( غذای ) یخ زده
Mexican food is hot 9spicy).	غذاهای مکزیکی تند است
central food preparation facility	کارخانجات مرکزی تهیه موادغذایی
food regarded as cooked by a specified person	دست پخت
a copious choice of food and drink	غذا و نوشیدنی فراوان
The smell of food permeated through the flat .	بوی غذا تمام آپارتمان را فراگرفته بود
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me.	به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
In the long run fatty food makes your arteries clog up.	در دراز مدت مواد غذایی پر چربی باعث گرفتگی رگها می شوند .