English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 184 (9 milliseconds)
English Persian
food processor اجزایمخلوطکن
Other Matches
I havent had a morself of food since Monday. I havent touched food since Monday . از دوشنبه لب به غذانزده ام
processor ریزپردازنده جدا در سیستم که حاوی توابع خاصی تحت کنترل پردازنده مرکزی است
processor پردازندهای که از حافظه جانبی استفاده میکند
processor به صورت همزمان همزمان کار کند
processor کامپیوتری که میتواند روی چندین آرایه داده برای عملیات ریاضی خیلی سریع
processor برنامه که از یک زبان به کد ماشین ترجمه میکند.
processor پردازندهای که بین منبع ورودی و کامپیوتر مرکزی است , کار آن پردازش داده دریافتن برای کاهش بار کاری کامپیوتر اصلی است
processor عمل اورنده
processor پردازشگر
processor پردازنده
processor تمام کننده
processor تکمیل کننده
processor عمل کننده
i/o processor پردازنده ورودی و خروجی
processor پردازنده مخصوص مثل پردازنده آرایهای یا عددی که میتواند برای بهبود کارایی با پردازنده اصلی کار کند
processor پردازنده جانبی مخصوص
processor استفاده از چندین کامپیوتر کوچک در ایستگاههای کاری مختلف به جای یک کامپیوتر مرکزی
processor پردازندهای که ارتباطات دادهای از قبیل DAM و توابع کنترل خطا را کنترل میکند
processor وسیله سخت افزاری یا نرم افزاری که قادر به تغییر داده طبق دستورات است
processor سیستم کامپیوتری با دو پردازندهه برای اجرای سریع تر برنامه
processor کامپیوتر کوچک برای کار کردن با لغات , تولید متن , گزارش , نامه و...
processor پردازندهای که عملیات ریاضی و منط قی را کد گشایی و اجرا میکند طبق کد برنامه
processor وارد کردن داده توسط اپراتور که توسط کامپیوتر اجرا میشود
processor ارسال سیگنال ورودی به پردازنده , بررسی درخواست توجه که باعث توقف آنچه در حال اجرا است میشود و به رسانه فراخوان پاسخ میدهد
processor که طبق سرعت پردازنده و نه رسانه جانبی تنظیم شده است
processor سیستم کامپیوتری یا الکترونیکی برای پردازش تصویر
processor تقسیم کننده سیگنال که توسط ریز پردازندهای در شبکه کنترل میشود
processor ساخت CPU با اندازه کلمه بزرگ با وصل کردن پلاکهای با اندازه کلمه کوچکتر به هم
processor کلمهای که حاوی تعدادی بیت وضعیت مثل پرچم رقم نقلی , صفر و سرریز است
macro processor پردازشگرماکرو
vector processor پردازنده برداری
language processor پردازشگر زبان
language processor زبان پرداز
parallel processor موازی پرداز
parallel processor پردازنده موازی
peripheral processor پردازشگر جنبی
post processor پس پرداز
satellite processor پردازشگر پیرو
processor bound اشاره به فرایندهایی میکندکه به محض استفاده از واحدپردازش مرکزی جهت اجرای پردازش یا محاسبه حقیقی سرعتش کم میشود
macro processor درشت پردازشگر
post processor پس پردارنده
central processor پردازشگر مرکزی
word processor کلمه پرداز
centarl processor unit processing central
central processor پردازنده مرکزی
array processor پردازشگر ارایه
communications processor پردازشگرارتباطات
attached processor ریز پردازنده جدا در سیستم که تحت کنترل واحد پردازش مرکزی توابع خاصی را انجام میدهد
command processor سیستم عامل فرمانی
attached processor پردازنده الصاقی
data processor داده پرداز
data processor پردازنده داده ها
continuous processor دستگاه چاپ متوالی عکس چاپ کننده مداوم عکس
communications processor پردازنده مخابراتی
down line processor پردازندهای که در ترمینال یک شبکه ارتباطات قرار دارد وانتقال داده را اسان میکند
associative processor پردازنده انجمنی
bit slice processor روش معماری ریزپردازنده ها
bit slice processor پردازشگر قطعه بیتی
dedicated word processor کلمه پرداز اختصاصی
sound digitizing processor گزارهصدایکامپیوتری
communicating word processor پردازنده کلمه یا ایستگاه کاری که قادر به ارسال و دریافت داده است
data communications processor پردازنده ارتباطات داده ها
input output processor پردازنده ورودی- خروجی پردازشگر ورودی- خروجی
stand alone word processor کلمه پرداز خودکفا
raster image processor پردازشگر تصویر شبکهای
processor dtate word کمله وضعیت پردازشگر
front end processor پردازشگر جلو و انتها پردازشگر نهایی
back end processor پردازنده کمکی تک منظوره
Have you had enough (food) سیر شدی ؟
food قوت
food طعام
Please help yourself ( with the food ) . لطفا" برای خودتان غذا بکشید
Do you want some more food ? بازهم غذا می خواهی ؟
food خوراک
food غذا
to spit out food بیرون دادن غذا
the garden provides food میدهد
to be food for fishes غرق شدن
to be food for worms مردن
to spit out food تف کردن غذا
fast food تند خوراک تندکار
To cook food. غذا پختن
convenience food غذایی که پختن یا کشیدن آن آسان باشد
convenience food خوراک پیش پخته
food stamp تمبر خوراک
food stamps تمبر خوراک
health food خوراک بهداشتی
First food , then talk . <proverb> اول طعام آخر کلام .
The food is cold. غذا سرد است.
to burn the food بگذارند غذا ته بگیرد
burnt food ته دیگ [برنج]
to dress [food] آماده کردن [پختن] [غذا یا دسرت]
restorative food غذای مقوی
to wolf one's food <idiom> مثل گاو خوردن
food shop خواربار فروشی
food shop بقالی
food for thought <idiom> درمورد چیز باارزش فکر کردن
This food is very nourshing . این غذا خیلی قوت دارد
To heat up the food. غذا را گرم کردن
health food غذای سالم
junk food غذای ناسالم
junk food گنده خوراک
junk food هله هوله
food aid کمکغذائی
food mixer ماشینهمزنبرقی
To assimilate food. غذا را جذب کردن
Please heat up my food. لطفا" غذایم را داغ کنید
When it comes to me there is no more food (left). به من که می رسد غذا تمام شده
To pick at ones food . از روی سیری خوردن
To kI'll animals for food . جانوران را برای غذا کشتن
to toy with one's food با غذای خود بازی کردن
the garden provides food باغ غذا
frugal food حاضری
food production تولید غذا
food program برنامه غذایی
food program رژیم تغذیه
food chemistry شیمی غذا
food container فرف غذا
food container فرف غذای قابل حمل
food deprivation محرومیت غذایی
food pyramid هرم غذایی
food tide طغیان اب
food rationing جیره بندی مواد غذائی
food science علم غذا
food tide سیل
food for powder تیر خوردنی
food web شبکه غذایی
food for powder کشته شدنی
frugal food خوراک ساده
plant food غذای گیاهی
food preference پسند غذایی
food chains زنجیره غذایی
the garden provides food باغ خوراک تهیه میکند
food chain زنجیره غذایی
food poisoning مسمویت غذایی
staple food مواد غذائی ضروری
food freezer یخچال فریزر
the food was smoked خوراک بوی دود میداد خوراک بوی دود گرفته بود
food freezer فریزر
food gathering خوراک اوری
articles of food موادغذایی یا خوراکی
plant food غذای گیاه
food industries صنایع غذایی
food packet بسته غذایی
food perference رجحان غذایی
food packet جیره بسته بندی شده
different kinds of food غذاهای جوربه جور
preparation of food تهیه خوراک
Dont stint the food . سر غذااینقدر گه ابازی درنیاور
The food was not fit to eat. غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
Frozen meat ( food ) . گوشت ( غذای ) یخ زده
food stamp program برنامه کمک مواد غذائی ازطرف دولت به نیازمندان
There isnt much food in the house. زیاد غذاتوی خانه نداریم ( نیست )
I musn't eat food containing ... من نباید غذایی را که دارای ... هستند بخورم.
Rice is a wholesome food . برنج غذای کاملی است
food and agricultural organization از موسسات وابسته به سازمان ملل متحدکه به سال 5491 تاسیس وهدفش بررسی وضع تولیدمحصولات کشاورزی و سایراغذیه است
pollution of food on and in the ground آلودگیغذاییودرزمین
pollution of food in water آلودگیحاصلازموادغذاییدرآب
basic source of food منابعاولیهغذا
food and agricultural organization سازمان خواروبار وکشاورزی
dailgy food allowance جیره روزانه
dailgy food allowance جیره غذایی روزانه
annual food plan برنامه غذایی سالیانه
table of food equivalents جدول ارزش جیره غذایی
their principal food is rice خوراک عمده انها برنج است
Our food supply is getting low. ذخیره غذایمان دارد ته می کشد
food dtufe stuff خوردنی
grazing food chain زنجیره غذایی چرندگان
Good wholesome food . غذای سالم وکامل
Plain food (dress). غذا ( لباس ) ساده
The food has a salty taste . غذا شور مزه است
Be carefull not to spI'll the food . مواظب باش غذاهارانریزی زمین
food dtufe stuff ماده غذایی
food dtufe stuff خوار و بار
Oily skin (food). پوست ( غذای ) چرب
it is highly valued as food برای خوراک بسیارمطلوب است
The smell of food permeated through the flat . بوی غذا تمام آپارتمان را فراگرفته بود
central food preparation facility کارخانجات مرکزی تهیه موادغذایی
food regarded as cooked by a specified person دست پخت
a copious choice of food and drink غذا و نوشیدنی فراوان
Mexican food is hot 9spicy). غذاهای مکزیکی تند است
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me. به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
In the long run fatty food makes your arteries clog up. در دراز مدت مواد غذایی پر چربی باعث گرفتگی رگها می شوند .
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com