Dictiornary-Farsi | food program | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (9 milliseconds)

English	Persian
food program	برنامه غذایی
food program	رژیم تغذیه


Search result with all words

food stamp program	برنامه کمک مواد غذائی ازطرف دولت به نیازمندان
Other Matches

I havent had a morself of food since Monday. I havent touched food since Monday .	از دوشنبه لب به غذانزده ام
food	قوت
food	طعام
food	خوراک
Have you had enough (food)	سیر شدی ؟
Please help yourself ( with the food ) .	لطفا" برای خودتان غذا بکشید
Do you want some more food ?	بازهم غذا می خواهی ؟
food	غذا
the garden provides food	میدهد
to be food for fishes	غرق شدن
food aid	کمکغذائی
the garden provides food	باغ غذا
the garden provides food	باغ خوراک تهیه میکند
the food was smoked	خوراک بوی دود میداد خوراک بوی دود گرفته بود
to be food for worms	مردن
to spit out food	تف کردن غذا
to spit out food	بیرون دادن غذا
food processor	اجزایمخلوطکن
food for powder	کشته شدنی
junk food	هله هوله
junk food	گنده خوراک
junk food	غذای ناسالم
health food	غذای سالم
health food	خوراک بهداشتی
food stamps	تمبر خوراک
food stamp	تمبر خوراک
fast food	تند خوراک تندکار
convenience food	غذایی که پختن یا کشیدن آن آسان باشد
convenience food	خوراک پیش پخته
staple food	مواد غذائی ضروری
food freezer	یخچال فریزر
food gathering	خوراک اوری
food industries	صنایع غذایی
food packet	بسته غذایی
food packet	جیره بسته بندی شده
food perference	رجحان غذایی
food preference	پسند غذایی
food production	تولید غذا
food pyramid	هرم غذایی
food rationing	جیره بندی مواد غذائی
food science	علم غذا
food freezer	فریزر
food for powder	تیر خوردنی
different kinds of food	غذاهای جوربه جور
preparation of food	تهیه خوراک
plant food	غذای گیاه
plant food	غذای گیاهی
frugal food	حاضری
frugal food	خوراک ساده
food web	شبکه غذایی
food chemistry	شیمی غذا
food tide	طغیان اب
food container	فرف غذای قابل حمل
food deprivation	محرومیت غذایی
food tide	سیل
food mixer	ماشینهمزنبرقی
To cook food.	غذا پختن
food chains	زنجیره غذایی
burnt food	ته دیگ [برنج]
To kI'll animals for food .	جانوران را برای غذا کشتن
to burn the food	بگذارند غذا ته بگیرد
To heat up the food.	غذا را گرم کردن
This food is very nourshing .	این غذا خیلی قوت دارد
The food is cold.	غذا سرد است.
food for thought <idiom>	درمورد چیز باارزش فکر کردن
food poisoning	مسمویت غذایی
food chain	زنجیره غذایی
First food , then talk . <proverb>	اول طعام آخر کلام .
To pick at ones food .	از روی سیری خوردن
articles of food	موادغذایی یا خوراکی
to dress [food]	آماده کردن [پختن] [غذا یا دسرت]
to toy with one's food	با غذای خود بازی کردن
food shop	بقالی
To assimilate food.	غذا را جذب کردن
food shop	خواربار فروشی
Please heat up my food.	لطفا" غذایم را داغ کنید
to wolf one's food <idiom>	مثل گاو خوردن
food container	فرف غذا
restorative food	غذای مقوی
When it comes to me there is no more food (left).	به من که می رسد غذا تمام شده
food and agricultural organization	سازمان خواروبار وکشاورزی
food and agricultural organization	از موسسات وابسته به سازمان ملل متحدکه به سال 5491 تاسیس وهدفش بررسی وضع تولیدمحصولات کشاورزی و سایراغذیه است
food dtufe stuff	خوردنی
basic source of food	منابعاولیهغذا
food dtufe stuff	ماده غذایی
grazing food chain	زنجیره غذایی چرندگان
food dtufe stuff	خوار و بار
it is highly valued as food	برای خوراک بسیارمطلوب است
I musn't eat food containing ...	من نباید غذایی را که دارای ... هستند بخورم.
There isnt much food in the house.	زیاد غذاتوی خانه نداریم ( نیست )
Good wholesome food .	غذای سالم وکامل
Plain food (dress).	غذا ( لباس ) ساده
Be carefull not to spI'll the food .	مواظب باش غذاهارانریزی زمین
Oily skin (food).	پوست ( غذای ) چرب
The food was not fit to eat.	غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
Our food supply is getting low.	ذخیره غذایمان دارد ته می کشد
pollution of food in water	آلودگیحاصلازموادغذاییدرآب
pollution of food on and in the ground	آلودگیغذاییودرزمین
The food has a salty taste .	غذا شور مزه است
Frozen meat ( food ) .	گوشت ( غذای ) یخ زده
Rice is a wholesome food .	برنج غذای کاملی است
their principal food is rice	خوراک عمده انها برنج است
dailgy food allowance	جیره غذایی روزانه
dailgy food allowance	جیره روزانه
table of food equivalents	جدول ارزش جیره غذایی
annual food plan	برنامه غذایی سالیانه
Dont stint the food .	سر غذااینقدر گه ابازی درنیاور
The smell of food permeated through the flat .	بوی غذا تمام آپارتمان را فراگرفته بود
central food preparation facility	کارخانجات مرکزی تهیه موادغذایی
a copious choice of food and drink	غذا و نوشیدنی فراوان
Mexican food is hot 9spicy).	غذاهای مکزیکی تند است
food regarded as cooked by a specified person	دست پخت
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me.	به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
In the long run fatty food makes your arteries clog up.	در دراز مدت مواد غذایی پر چربی باعث گرفتگی رگها می شوند .
program id	شناسنامه برنامه
program	برنامه دستور
program	دستور
program	برنامه ریزی کردن
program	مجموعه حرکات اسکیت باز برنامه مسابقه ها در یک روز در محل معین
program	برنامه دادن برنامه ریختن
program	مجموعه دستورات کامل که کامپیوتر را برای کار مشخصی هدایت میکند
program	نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند
program	برنامه نوشتن
program	برنامه
program	برنامه دارکردن
program	برنامه تهیه کردن
program	نقشه
program	دستور کار
program	روش کار پروگرام
scatter program	نمودار پراکنده
service program	برنامه خدماتی
security program	برنامه حفافتی
report program	برنامه گزارش
resident program	برنامه مقیم
reusable program	برنامه قابل استفاده مجدد
star program	برنامه کامل
assembly program	برنامه همگذاری
assembly program	برنامه اسمبلی
stored program	برنامه ذخیره شده
stored program	برنامه انباشته
stored program	بابرنامه انباشته
assembly program	assembler
dictionary program	برنامه فرهنگ لغات
star program	بدون خطا اجرا شود
program text	متن برنامه
spreadsheet program	برنامه صفحه گسترده
source program	برنامه مبداء
source program	برنامه منبع
relocatable program	برنامه جابجاپذیر
reentrant program	برنامه بازگذشتی
program stack	پشته برنامه
program specification	مشخصه برنامه
program specification	خصیصه برنامه
program segment	قطعه برنامه
program product	فراورده برنامه
program section	بخش تهیه برنامه ها
program section	بخش برنامه ها
program schema	الگوی برنامه
program run	رانش برنامه
program relocation	جابجایی برنامه
program step	گام برنامه
program stop	توقف برنامه
reentrable program	برنامه قابل بازگذشت
proprietary program	برنامه اختصاصی
program product	محصول برنامه
program overlay	جایگذاشت برنامه
program package	بسته برنامه
program priority	اولویت برنامه
program verification	عمل اثبات صحت کار یک برنامه داده شده
program testing	تست برنامه
program testing	ازمایش برنامه
program switch	گزینه برنامه
program structure	ساخت برنامه
program proving	اثبات برنامه
calendar program	ابزار نرم افزاری که به چندین کاربر اجازه بررسی قرار ملاقات ها وزمان بندیهای سایرین را میدهد
compiler program	برنامه همگردانی
comprehensive program	برنامه اجرائی جامع
wordprocessing program	برنامه واژه پردازی
weight program	تمرین وزنه برداری
vhsic program	Circuit Integration HighSpeed Very program برنامه مدار مجتمع بسیارسریع
user program	برنامه استفاده کننده
user program	برنامه کاربر
utility program	برنامه کاربردی
utility program	برنامه مفید
communications program	برنامه ارتباطات
benchmark program	برنامه محک
program selector	انتخابگربرنامه
calendar program	ابزار نرم افزاری که به کاربر اجازه ورود و بررسی به قرار ملاقات ها میدهد
called program	برنامه فرا خوانده
calling program	برنامه فرا خواننده
calling program	برنامه فراخوانی
calling program	برنامه فراخواننده
capital program	برنامه سرمایه گذاری برنامه تولید سرمایه
proofing program	برنامه محک
program correctness	تصحیح برنامه
checking program	برنامه مقابله کننده
child program	تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
utility program	برنامه سودمند
deflationary program	برنامه ضد تورمی
background program	برنامه زمینهای