Dictiornary-Farsi | food pyramid | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 130 (7 milliseconds)

English	Persian
food pyramid	هرم غذایی


Other Matches

pyramid	رویهم انباشتن
pyramid	اهرام شکل هرم ساختن
pyramid	هرم
pentagonal pyramid	هرم مخمس القاعده
number pyramid	هرم شمارهای
trigonal pyramid	هرم مثلث القاعده
educational pyramid	هرم اموزشی
pyramid of credit	هرم اعتبارات
pyramid spot	نقطه روی میز اسنوکر یابیلیارد انگلیسی میان فاصله نقطه مرکزی و وسط لبه بالایی میز
biomass pyramid	هرم زیست توده
biomass pyramid	هرم توده زنده
square pyramid	هرم مربع القاعده
color pyramid	هرم رنگ نما
I havent had a morself of food since Monday. I havent touched food since Monday .	از دوشنبه لب به غذانزده ام
food	غذا
Please help yourself ( with the food ) .	لطفا" برای خودتان غذا بکشید
Have you had enough (food)	سیر شدی ؟
Do you want some more food ?	بازهم غذا می خواهی ؟
food	قوت
food	طعام
food	خوراک
the garden provides food	باغ غذا
health food	غذای سالم
junk food	غذای ناسالم
food stamps	تمبر خوراک
junk food	گنده خوراک
junk food	هله هوله
to be food for worms	مردن
food processor	اجزایمخلوطکن
health food	خوراک بهداشتی
food stamp	تمبر خوراک
the garden provides food	میدهد
to spit out food	تف کردن غذا
fast food	تند خوراک تندکار
convenience food	غذایی که پختن یا کشیدن آن آسان باشد
convenience food	خوراک پیش پخته
to spit out food	بیرون دادن غذا
food aid	کمکغذائی
food mixer	ماشینهمزنبرقی
burnt food	ته دیگ [برنج]
to dress [food]	آماده کردن [پختن] [غذا یا دسرت]
restorative food	غذای مقوی
to wolf one's food <idiom>	مثل گاو خوردن
food shop	خواربار فروشی
food shop	بقالی
to burn the food	بگذارند غذا ته بگیرد
The food is cold.	غذا سرد است.
First food , then talk . <proverb>	اول طعام آخر کلام .
To cook food.	غذا پختن
To assimilate food.	غذا را جذب کردن
Please heat up my food.	لطفا" غذایم را داغ کنید
When it comes to me there is no more food (left).	به من که می رسد غذا تمام شده
To pick at ones food .	از روی سیری خوردن
To kI'll animals for food .	جانوران را برای غذا کشتن
To heat up the food.	غذا را گرم کردن
This food is very nourshing .	این غذا خیلی قوت دارد
food for thought <idiom>	درمورد چیز باارزش فکر کردن
to toy with one's food	با غذای خود بازی کردن
food for powder	تیر خوردنی
food program	برنامه غذایی
food production	تولید غذا
food preference	پسند غذایی
different kinds of food	غذاهای جوربه جور
food perference	رجحان غذایی
food gathering	خوراک اوری
food packet	جیره بسته بندی شده
food packet	بسته غذایی
food chemistry	شیمی غذا
food container	فرف غذا
food industries	صنایع غذایی
food container	فرف غذای قابل حمل
food deprivation	محرومیت غذایی
food freezer	یخچال فریزر
food freezer	فریزر
food for powder	کشته شدنی
food program	رژیم تغذیه
articles of food	موادغذایی یا خوراکی
food rationing	جیره بندی مواد غذائی
plant food	غذای گیاه
staple food	مواد غذائی ضروری
plant food	غذای گیاهی
food chains	زنجیره غذایی
food chain	زنجیره غذایی
to be food for fishes	غرق شدن
frugal food	حاضری
frugal food	خوراک ساده
food web	شبکه غذایی
the garden provides food	باغ خوراک تهیه میکند
food science	علم غذا
the food was smoked	خوراک بوی دود میداد خوراک بوی دود گرفته بود
food tide	سیل
food tide	طغیان اب
food poisoning	مسمویت غذایی
preparation of food	تهیه خوراک
food dtufe stuff	خوردنی
Frozen meat ( food ) .	گوشت ( غذای ) یخ زده
I musn't eat food containing ...	من نباید غذایی را که دارای ... هستند بخورم.
food and agricultural organization	از موسسات وابسته به سازمان ملل متحدکه به سال 5491 تاسیس وهدفش بررسی وضع تولیدمحصولات کشاورزی و سایراغذیه است
food and agricultural organization	سازمان خواروبار وکشاورزی
grazing food chain	زنجیره غذایی چرندگان
annual food plan	برنامه غذایی سالیانه
dailgy food allowance	جیره روزانه
dailgy food allowance	جیره غذایی روزانه
food dtufe stuff	خوار و بار
food dtufe stuff	ماده غذایی
basic source of food	منابعاولیهغذا
food stamp program	برنامه کمک مواد غذائی ازطرف دولت به نیازمندان
pollution of food in water	آلودگیحاصلازموادغذاییدرآب
it is highly valued as food	برای خوراک بسیارمطلوب است
table of food equivalents	جدول ارزش جیره غذایی
pollution of food on and in the ground	آلودگیغذاییودرزمین
their principal food is rice	خوراک عمده انها برنج است
Our food supply is getting low.	ذخیره غذایمان دارد ته می کشد
Oily skin (food).	پوست ( غذای ) چرب
Be carefull not to spI'll the food .	مواظب باش غذاهارانریزی زمین
Plain food (dress).	غذا ( لباس ) ساده
Good wholesome food .	غذای سالم وکامل
There isnt much food in the house.	زیاد غذاتوی خانه نداریم ( نیست )
The food was not fit to eat.	غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
The food has a salty taste .	غذا شور مزه است
Rice is a wholesome food .	برنج غذای کاملی است
Dont stint the food .	سر غذااینقدر گه ابازی درنیاور
food regarded as cooked by a specified person	دست پخت
a copious choice of food and drink	غذا و نوشیدنی فراوان
central food preparation facility	کارخانجات مرکزی تهیه موادغذایی
The smell of food permeated through the flat .	بوی غذا تمام آپارتمان را فراگرفته بود
Mexican food is hot 9spicy).	غذاهای مکزیکی تند است
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me.	به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
In the long run fatty food makes your arteries clog up.	در دراز مدت مواد غذایی پر چربی باعث گرفتگی رگها می شوند .