Dictiornary-Farsi | food science | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 163 (8 milliseconds)

English	Persian
food science	علم غذا


Other Matches

I havent had a morself of food since Monday. I havent touched food since Monday .	از دوشنبه لب به غذانزده ام
science	دانش
science	علم طبیعی اگاهی
in all on science	وجدانا
in all on science	براستی
science	علوم
science	علم
the triumphs of science	پیروزیهای علمی
life science	علوم طبیعی
physical science	دانش مادی
physical science	علوم طبیعی
physical science	خیمشناسی
Bachelor of Science	لیسانس علوم
the triumphs of science	فتوحات علم
Master of Science	فوقلیسانسMSc-
veterinary science	علم دامپزشکی
domestic science	رجوع شود به economics home
the province of science	رشته علمی
information science	علم اطلاعات
information science	علوم اگاهی علوم اطلاعاتی
life science	دانش زیستی
science of geology	زمین شناسی
science of numbers	علم حساب
science of numbers	حساب
software science	علم نرم افزار
the province of science	رشته علوم
management science	علم مدیریت
library science	علم تنظیم ومحافظت از کتب
library science	علم کتابداری
life science	علوم زیستی
earth science	خاک شناسی
earth science	زمین شناسی
dismal science	اقتصادسیاسی
computer science	علوم کامپیوتر
cameralistic science	مالیه عمومی
an encourouges of science	دانش پرور
an encourouges of science	علم پرور
social science	علوم اجتماعی
dismal science	علم ثروت
social science	جامعه شناسی
computer science	علم کامپیوتر
political science	علوم سیاسی
science fiction	داستان تخیلی علمی
science fiction	افسانه علمی
social science	علم الاجتماع
Science does not remain static.	علم همواره در حرکت است
He is an authority on medical science .	درعلم پزشکی صاحب نظر است
food	خوراک
Please help yourself ( with the food ) .	لطفا" برای خودتان غذا بکشید
food	طعام
food	قوت
food	غذا
Do you want some more food ?	بازهم غذا می خواهی ؟
Have you had enough (food)	سیر شدی ؟
health food	خوراک بهداشتی
This food is very nourshing .	این غذا خیلی قوت دارد
junk food	غذای ناسالم
The food is cold.	غذا سرد است.
food for thought <idiom>	درمورد چیز باارزش فکر کردن
food stamps	تمبر خوراک
food stamp	تمبر خوراک
fast food	تند خوراک تندکار
food mixer	ماشینهمزنبرقی
to burn the food	بگذارند غذا ته بگیرد
burnt food	ته دیگ [برنج]
convenience food	غذایی که پختن یا کشیدن آن آسان باشد
convenience food	خوراک پیش پخته
junk food	گنده خوراک
junk food	هله هوله
to dress [food]	آماده کردن [پختن] [غذا یا دسرت]
To cook food.	غذا پختن
restorative food	غذای مقوی
food aid	کمکغذائی
To assimilate food.	غذا را جذب کردن
food processor	اجزایمخلوطکن
Please heat up my food.	لطفا" غذایم را داغ کنید
When it comes to me there is no more food (left).	به من که می رسد غذا تمام شده
to wolf one's food <idiom>	مثل گاو خوردن
To pick at ones food .	از روی سیری خوردن
food shop	خواربار فروشی
To kI'll animals for food .	جانوران را برای غذا کشتن
First food , then talk . <proverb>	اول طعام آخر کلام .
food shop	بقالی
to toy with one's food	با غذای خود بازی کردن
To heat up the food.	غذا را گرم کردن
health food	غذای سالم
to spit out food	بیرون دادن غذا
food poisoning	مسمویت غذایی
food industries	صنایع غذایی
food packet	بسته غذایی
food packet	جیره بسته بندی شده
food perference	رجحان غذایی
food preference	پسند غذایی
food production	تولید غذا
food freezer	فریزر
food program	برنامه غذایی
food program	رژیم تغذیه
food pyramid	هرم غذایی
food gathering	خوراک اوری
food freezer	یخچال فریزر
food chain	زنجیره غذایی
food chains	زنجیره غذایی
articles of food	موادغذایی یا خوراکی
different kinds of food	غذاهای جوربه جور
food chemistry	شیمی غذا
food container	فرف غذا
food container	فرف غذای قابل حمل
food deprivation	محرومیت غذایی
food for powder	تیر خوردنی
food for powder	کشته شدنی
food rationing	جیره بندی مواد غذائی
food tide	طغیان اب
the garden provides food	باغ غذا
frugal food	حاضری
plant food	غذای گیاهی
the garden provides food	میدهد
plant food	غذای گیاه
frugal food	خوراک ساده
food web	شبکه غذایی
the food was smoked	خوراک بوی دود میداد خوراک بوی دود گرفته بود
food tide	سیل
to spit out food	تف کردن غذا
to be food for worms	مردن
to be food for fishes	غرق شدن
staple food	مواد غذائی ضروری
the garden provides food	باغ خوراک تهیه میکند
preparation of food	تهیه خوراک
food dtufe stuff	خوردنی
table of food equivalents	جدول ارزش جیره غذایی
food dtufe stuff	خوار و بار
food dtufe stuff	ماده غذایی
food and agricultural organization	از موسسات وابسته به سازمان ملل متحدکه به سال 5491 تاسیس وهدفش بررسی وضع تولیدمحصولات کشاورزی و سایراغذیه است
food and agricultural organization	سازمان خواروبار وکشاورزی
dailgy food allowance	جیره روزانه
dailgy food allowance	جیره غذایی روزانه
I musn't eat food containing ...	من نباید غذایی را که دارای ... هستند بخورم.
their principal food is rice	خوراک عمده انها برنج است
annual food plan	برنامه غذایی سالیانه
Frozen meat ( food ) .	گوشت ( غذای ) یخ زده
food stamp program	برنامه کمک مواد غذائی ازطرف دولت به نیازمندان
pollution of food on and in the ground	آلودگیغذاییودرزمین
Our food supply is getting low.	ذخیره غذایمان دارد ته می کشد
pollution of food in water	آلودگیحاصلازموادغذاییدرآب
Oily skin (food).	پوست ( غذای ) چرب
basic source of food	منابعاولیهغذا
Be carefull not to spI'll the food .	مواظب باش غذاهارانریزی زمین
Plain food (dress).	غذا ( لباس ) ساده
Good wholesome food .	غذای سالم وکامل
There isnt much food in the house.	زیاد غذاتوی خانه نداریم ( نیست )
grazing food chain	زنجیره غذایی چرندگان
The food was not fit to eat.	غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
The food has a salty taste .	غذا شور مزه است
Dont stint the food .	سر غذااینقدر گه ابازی درنیاور
it is highly valued as food	برای خوراک بسیارمطلوب است
Rice is a wholesome food .	برنج غذای کاملی است
Mexican food is hot 9spicy).	غذاهای مکزیکی تند است
food regarded as cooked by a specified person	دست پخت
The smell of food permeated through the flat .	بوی غذا تمام آپارتمان را فراگرفته بود
a copious choice of food and drink	غذا و نوشیدنی فراوان
central food preparation facility	کارخانجات مرکزی تهیه موادغذایی
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me.	به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
In the long run fatty food makes your arteries clog up.	در دراز مدت مواد غذایی پر چربی باعث گرفتگی رگها می شوند .