Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English
Persian
food shop
خواربار فروشی
food shop
بقالی
Other Matches
I havent had a morself of food since Monday. I havent touched food since Monday .
از دوشنبه لب به غذانزده ام
Have you had enough (food)
سیر شدی ؟
Do you want some more food ?
بازهم غذا می خواهی ؟
food
طعام
Please help yourself ( with the food ) .
لطفا" برای خودتان غذا بکشید
food
خوراک
food
غذا
food
قوت
shop
کارخانه خرید کردن
to keep shop
دکان داشتن
shop
کارگاه تعمیرگاه
shop around
<idiom>
به مغازههای مختلفی برای خریدچیزی رفتن
keep shop
دکانداری کردن
shop
محل ساخت
shop
کارخانه
shop
دکان
shop
مغازه
to keep shop
دکان داری کردن
shop
فروشگاه
shop
خریدکردن
shop
مغازه گردی کردن دکه
shop
کارگاه
food tide
طغیان اب
food web
شبکه غذایی
frugal food
خوراک ساده
frugal food
حاضری
the garden provides food
میدهد
To cook food.
غذا پختن
the garden provides food
باغ غذا
food tide
سیل
food stamp
تمبر خوراک
To assimilate food.
غذا را جذب کردن
food perference
رجحان غذایی
food preference
پسند غذایی
food production
تولید غذا
food program
برنامه غذایی
food program
رژیم تغذیه
food pyramid
هرم غذایی
food rationing
جیره بندی مواد غذائی
food science
علم غذا
the garden provides food
باغ خوراک تهیه میکند
the food was smoked
خوراک بوی دود میداد خوراک بوی دود گرفته بود
convenience food
خوراک پیش پخته
junk food
غذای ناسالم
health food
غذای سالم
health food
خوراک بهداشتی
food stamps
تمبر خوراک
staple food
مواد غذائی ضروری
fast food
تند خوراک تندکار
convenience food
غذایی که پختن یا کشیدن آن آسان باشد
to spit out food
بیرون دادن غذا
junk food
گنده خوراک
preparation of food
تهیه خوراک
to be food for worms
مردن
food mixer
ماشینهمزنبرقی
food aid
کمکغذائی
food processor
اجزایمخلوطکن
to be food for fishes
غرق شدن
plant food
غذای گیاهی
plant food
غذای گیاه
junk food
هله هوله
to spit out food
تف کردن غذا
food packet
جیره بسته بندی شده
food poisoning
مسمویت غذایی
food for thought
<idiom>
درمورد چیز باارزش فکر کردن
different kinds of food
غذاهای جوربه جور
First food , then talk .
<proverb>
اول طعام آخر کلام .
food deprivation
محرومیت غذایی
food chain
زنجیره غذایی
The food is cold.
غذا سرد است.
to burn the food
بگذارند غذا ته بگیرد
burnt food
ته دیگ
[برنج]
to dress
[food]
آماده کردن
[پختن]
[غذا یا دسرت]
restorative food
غذای مقوی
to wolf one's food
<idiom>
مثل گاو خوردن
articles of food
موادغذایی یا خوراکی
food chains
زنجیره غذایی
to toy with one's food
با غذای خود بازی کردن
food freezer
فریزر
food container
فرف غذای قابل حمل
food gathering
خوراک اوری
To pick at ones food .
از روی سیری خوردن
food freezer
یخچال فریزر
When it comes to me there is no more food (left).
به من که می رسد غذا تمام شده
Please heat up my food.
لطفا" غذایم را داغ کنید
food for powder
تیر خوردنی
food for powder
کشته شدنی
food container
فرف غذا
food chemistry
شیمی غذا
This food is very nourshing .
این غذا خیلی قوت دارد
food industries
صنایع غذایی
To kI'll animals for food .
جانوران را برای غذا کشتن
To heat up the food.
غذا را گرم کردن
food packet
بسته غذایی
tuck shop
مغازه حلویات
welding shop
کارگاه جوشکاری
union shop
مغازه یاکارگاهی که اعضای خارج از اتحادیه کارگری رامیپذیرد مشروط باینکه بعداعضو شوند
tuck shop
مغازه قنادی
shop steward
رئیس گروه
tommy shop
دکان خواربارفروشی یانانوایی
to talk shop
در باره کار صحبت کردن
union shop
یکی از اصول سیستم سندیکایی که به موجب ان کارگرانی که عضو اتحادیه نیستند می توانند استخدام شوند ولی پس از استخدام باید به عضویت اتحادیه درایند
grocer's shop
خواربار فروشی
grocer's shop
بقالی
winding shop
کارگاه سیم پیچی
window shop
به کالاهای درون ویترین مغازه نگاه کردن
shop-soiled
آسیبدیدهوکثیف
shop floor
کارگرانکارخانهدرمقایسهبامدیران
shop assistant
دستیار مغازه دار
sex shop
فروشگاهمربوطبهلذاتجنسی
talk shop
<idiom>
درموردکار شخصی صحبت کردن
corner shop
مغازهکوچک
chip shop
مغازهایکهدر آنموادخوراکیفروختهمیشود
betting shop
جائیکهرویاسبهاشرط بندی میکنند
antique shop
فروشگاه اشیاء عتیقه
chemist's shop
داروخانه
shop stewards
رئیس گروه
pawn shop
مغازهی کارگشایی و گروبرداری
to shut up a shop
مغازه ای را بستن
lathe shop
تراشکاری
sweet shop
مغازهشیرینیوسیگارفروشی
shop fronts
ازاره نمای بنا
coffee shop
قهوه خانه
coffee shop
رستوران
die shop
حدیده سازی
dram shop
جایگاه نوشابه فروشی
electroplating shop
کارگاه عملیات گالوانیزهای
field shop
کارگاه صحرایی
fitting shop
کارگاهی که در انجا اجزای ماشین را سوار میکنند کارگاه مونتاژ
shop front
ازاره نمای بنا
field shop
تعمیرگاه صحرایی
jumble shop
دکانی که خرده ریز و کالای گوناگون ارزان و نیمدار دران میفروشند
lathe shop
کارگاه تراشکاری
machine shop
کارگاه محاسبات ماشینی
maintenance shop
کارگاه تعمیر و نگهداری تعمیرگاه
milling shop
کارگاه فرزکاری
cartwright's shop
دوچرخه سازی
break into a shop
دکانی را زدن
beauty shop
سالن ارایش وزیبایی
bucket shop
جای شرط بندی وقمار روی سهام و مانند ان
closed shop
سیستم بسته
closed shop
با کارکردانحصاری
closed shop
موسسه کارشناسی
closed shop
قانون عضویت اجباری دراتحادیههای کارگری
tea shop
رستوران
tea shop
نهارخوری قهوه خانه
acre shop
حق الارض
assembly shop
کارگاه مونتاژ
base shop
تعمیرگاه نگهداری امادگاهی تعمیرگاه پایگاهی
base shop
تعمیرگاه پادگانی
beauty shop
ارایشگاه
molding shop
کارگاه قالب گیری
open shop
سیستم باز
shop girl
شاگرد پادو
shop girl
شاگرد دکان
shop drawing
نقشه یا تفصیل مشخصات فنی که بکارخانهای فرستاده میشود
shop boy
پادو
shop boy
شاگرد
repair shop
تعمیرگاه
pattern shop
کارگاه مدل سازی
repair shop
workshop
railway shop
تعمیرگاه راه اهن
shop boy
شاگرد دکان
pro shop
فروشگاه باشگاه حرفهای
print shop
بسته گرافیکی ساده که چندین خدمت چاپی را بخوبی انجام میدهد
shop keeper
دکان دار
shop lifting
دزدی از مغازه ها
shop keeper
صاحب دکان
open shop
بنگاه دارای سیستم استخدام ازاد
smith's shop
کارگاه اهنگری
nickel shop
ساچمه نیکلی
shop test
ازمایش کارگاهی
smith's shop
اهنگری
shop supply
وسایل لازم برای تعمیرگاه تدارک کردن تعمیرگاه
shop supply
اماد تعمیرگاهی
shop lifter
دزد مشتری نما
shop lifter
دکان بر
open shop
با کارکرد ازاد
Frozen meat ( food ) .
گوشت ( غذای ) یخ زده
table of food equivalents
جدول ارزش جیره غذایی
dailgy food allowance
جیره روزانه
dailgy food allowance
جیره غذایی روزانه
I musn't eat food containing ...
من نباید غذایی را که دارای ... هستند بخورم.
Rice is a wholesome food .
برنج غذای کاملی است
annual food plan
برنامه غذایی سالیانه
Plain food (dress).
غذا ( لباس ) ساده
There isnt much food in the house.
زیاد غذاتوی خانه نداریم ( نیست )
Be carefull not to spI'll the food .
مواظب باش غذاهارانریزی زمین
basic source of food
منابعاولیهغذا
food dtufe stuff
خوار و بار
food dtufe stuff
ماده غذایی
Oily skin (food).
پوست ( غذای ) چرب
The food was not fit to eat.
غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
pollution of food on and in the ground
آلودگیغذاییودرزمین
Our food supply is getting low.
ذخیره غذایمان دارد ته می کشد
it is highly valued as food
برای خوراک بسیارمطلوب است
grazing food chain
زنجیره غذایی چرندگان
their principal food is rice
خوراک عمده انها برنج است
Good wholesome food .
غذای سالم وکامل
Dont stint the food .
سر غذااینقدر گه ابازی درنیاور
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com