Dictiornary-Farsi | food stamp program | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
food stamp program	برنامه کمک مواد غذائی ازطرف دولت به نیازمندان


Other Matches

food stamp	تمبر خوراک
food program	برنامه غذایی
food program	رژیم تغذیه
I havent had a morself of food since Monday. I havent touched food since Monday .	از دوشنبه لب به غذانزده ام
stamp	نقش باسمه
stamp	چاپ
stamp	نشان
stamp	تمبر
stamp	پست جنس
stamp	پابزمین کوبیدن مهر زدن
stamp	نشان دار کردن کلیشه زدن
stamp	نقش بستن منقوش کردن
stamp	منگنه کردن تمبرزدن
stamp	تمبر پست الصاق کردن
stamp	تمبر یا مهرزدن
stamp	استامپ
he is not of that stamp	ازان جنس نیست
he is not of that stamp	جنم ان
he is not of that stamp	را ندارد
stamp	مهر
to stamp out	خردکردن
stamp	نوع
stamp out	خرد کردن
stamp out	فرونشاندن
to stamp out	فرو نشاندن
to stamp out	خواباندن
stamp out <idiom>	کاملاخراب کردن
date stamp	مهرتاریخ
numbering stamp	مهرمخصوصشماره
to stamp [your feet]	با پاها محکم کوبیدن [راه رفتن]
rubber stamp	مهر لاستیکی
men of that stamp	این قبیل مردان
To stamp the ground .	با پا بزمین کوبیدن
stamp pad	جوهردانمهر
butter stamp	قالب کره سازی
to stamp [your foot]	پا به زمین کوبیدن
stamp rack	مهرچرخدندهدار
to stamp the ground	با پا روی زمین کوبیدن
to stamp your foot	پای خود را محکم کوبیدن
rubber-stamp	تصدیق کردن
rubber-stamp	با مهر لاستیکی مهر کردن
stamp duties	پول تمبر
trading stamp	تمبریکه برای تشویق در مقابل خرید کالا بخریدار میدهند
to stamp on the memory	ذهنی کردن
to stamp on the memory	در ذهن منقوش ساختن
stamp tax	تمبر عوارض تمبر مالیاتی
stamp one's foot	پا به زمین زدن
to stamp on the mind	خاطر نشان کردن
stamp duty	حق تمبر
stamp on the mind	خاطر نشان کردن
stamp mill	اسیاب سنگ کوبی
stamp mill	ماشین پرس یا منگنه
stamp duty	تمبر عوارض تمبر مالیاتی
stamp duties	حق تمبر
postage stamp	تمبر پست
rubber stamp	تصدیق کردن
rubber stamp	با مهر لاستیکی مهر کردن
rubber-stamp	مهر لاستیکی
The stamp doesnt stick.	این تمبر نمی چسبد
to stamp the snow off your boots	با کوبیدن پا برف را از چکمه ها پاک کردن
Please help yourself ( with the food ) .	لطفا" برای خودتان غذا بکشید
food	طعام
food	قوت
food	غذا
food	خوراک
Have you had enough (food)	سیر شدی ؟
Do you want some more food ?	بازهم غذا می خواهی ؟
food gathering	خوراک اوری
food freezer	یخچال فریزر
food packet	بسته غذایی
food freezer	فریزر
fast food	تند خوراک تندکار
food preference	پسند غذایی
food industries	صنایع غذایی
food for powder	کشته شدنی
Please heat up my food.	لطفا" غذایم را داغ کنید
to be food for worms	مردن
To assimilate food.	غذا را جذب کردن
food chemistry	شیمی غذا
food container	فرف غذا
food container	فرف غذای قابل حمل
food deprivation	محرومیت غذایی
food for powder	تیر خوردنی
When it comes to me there is no more food (left).	به من که می رسد غذا تمام شده
to spit out food	تف کردن غذا
food perference	رجحان غذایی
convenience food	خوراک پیش پخته
food processor	اجزایمخلوطکن
food web	شبکه غذایی
To cook food.	غذا پختن
food mixer	ماشینهمزنبرقی
food aid	کمکغذائی
convenience food	غذایی که پختن یا کشیدن آن آسان باشد
frugal food	خوراک ساده
frugal food	حاضری
junk food	هله هوله
junk food	گنده خوراک
food production	تولید غذا
food tide	طغیان اب
food stamps	تمبر خوراک
food pyramid	هرم غذایی
food rationing	جیره بندی مواد غذائی
food science	علم غذا
health food	غذای سالم
junk food	غذای ناسالم
food tide	سیل
to spit out food	بیرون دادن غذا
the garden provides food	میدهد
The food is cold.	غذا سرد است.
food shop	خواربار فروشی
First food , then talk . <proverb>	اول طعام آخر کلام .
food for thought <idiom>	درمورد چیز باارزش فکر کردن
This food is very nourshing .	این غذا خیلی قوت دارد
To heat up the food.	غذا را گرم کردن
to burn the food	بگذارند غذا ته بگیرد
to wolf one's food <idiom>	مثل گاو خوردن
restorative food	غذای مقوی
articles of food	موادغذایی یا خوراکی
to be food for fishes	غرق شدن
to dress [food]	آماده کردن [پختن] [غذا یا دسرت]
burnt food	ته دیگ [برنج]
To kI'll animals for food .	جانوران را برای غذا کشتن
food packet	جیره بسته بندی شده
the garden provides food	باغ خوراک تهیه میکند
staple food	مواد غذائی ضروری
To pick at ones food .	از روی سیری خوردن
plant food	غذای گیاهی
plant food	غذای گیاه
the food was smoked	خوراک بوی دود میداد خوراک بوی دود گرفته بود
preparation of food	تهیه خوراک
different kinds of food	غذاهای جوربه جور
food poisoning	مسمویت غذایی
food chain	زنجیره غذایی
food chains	زنجیره غذایی
the garden provides food	باغ غذا
health food	خوراک بهداشتی
to toy with one's food	با غذای خود بازی کردن
food shop	بقالی
table of food equivalents	جدول ارزش جیره غذایی
annual food plan	برنامه غذایی سالیانه
pollution of food on and in the ground	آلودگیغذاییودرزمین
pollution of food in water	آلودگیحاصلازموادغذاییدرآب
grazing food chain	زنجیره غذایی چرندگان
dailgy food allowance	جیره روزانه
it is highly valued as food	برای خوراک بسیارمطلوب است
food dtufe stuff	خوردنی
Dont stint the food .	سر غذااینقدر گه ابازی درنیاور
dailgy food allowance	جیره غذایی روزانه
Our food supply is getting low.	ذخیره غذایمان دارد ته می کشد
food dtufe stuff	خوار و بار
food dtufe stuff	ماده غذایی
Rice is a wholesome food .	برنج غذای کاملی است
The food has a salty taste .	غذا شور مزه است
food and agricultural organization	از موسسات وابسته به سازمان ملل متحدکه به سال 5491 تاسیس وهدفش بررسی وضع تولیدمحصولات کشاورزی و سایراغذیه است
Frozen meat ( food ) .	گوشت ( غذای ) یخ زده
I musn't eat food containing ...	من نباید غذایی را که دارای ... هستند بخورم.
Plain food (dress).	غذا ( لباس ) ساده
Be carefull not to spI'll the food .	مواظب باش غذاهارانریزی زمین
their principal food is rice	خوراک عمده انها برنج است
basic source of food	منابعاولیهغذا
Good wholesome food .	غذای سالم وکامل
There isnt much food in the house.	زیاد غذاتوی خانه نداریم ( نیست )
Oily skin (food).	پوست ( غذای ) چرب
The food was not fit to eat.	غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
food and agricultural organization	سازمان خواروبار وکشاورزی
food regarded as cooked by a specified person	دست پخت
The smell of food permeated through the flat .	بوی غذا تمام آپارتمان را فراگرفته بود
Mexican food is hot 9spicy).	غذاهای مکزیکی تند است
central food preparation facility	کارخانجات مرکزی تهیه موادغذایی
a copious choice of food and drink	غذا و نوشیدنی فراوان
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me.	به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
In the long run fatty food makes your arteries clog up.	در دراز مدت مواد غذایی پر چربی باعث گرفتگی رگها می شوند .
program id	شناسنامه برنامه
program	برنامه ریزی کردن
program	برنامه
program	برنامه دستور
program	برنامه دادن برنامه ریختن
program	مجموعه دستورات کامل که کامپیوتر را برای کار مشخصی هدایت میکند
program	نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند
program	دستور
program	نقشه
program	مجموعه حرکات اسکیت باز برنامه مسابقه ها در یک روز در محل معین
program	روش کار پروگرام
program	دستور کار
program	برنامه تهیه کردن
program	برنامه دارکردن
program	برنامه نوشتن
resident program	برنامه مقیم
proprietary program	برنامه اختصاصی
source program	برنامه مبداء
reusable program	برنامه قابل استفاده مجدد
scatter program	نمودار پراکنده
security program	برنامه حفافتی
service program	برنامه خدماتی
source program	برنامه منبع
report program	برنامه گزارش
relocatable program	برنامه جابجاپذیر
program specification	مشخصه برنامه
program specification	خصیصه برنامه
program segment	قطعه برنامه