Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (6 milliseconds)
English
Persian
foot operated starting switch
کلید راه انداز پایی
foot operated starting switch
استارتر پایی
Other Matches
cam operated switch
کلید بادامکی
magnetic starting switch
سویچ مغناطیسی
centrifugal starting switch
سوئیچ راه اندازی گریز ازمرکز
motor brush starting switch
سویچ زغالی
foot pedal switch
سوئیچی که با پدال پایی بکار میافتد.
operated
بخشی از نرم افزار سیستم عامل که دیسک و مدیریت فایل را کنترل میکند
operated
بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
operated
ترمینال سیستم محاورهای که اطلاعات را ارسال و دریافت میکند
operated
دستورات اجرای کامپیوتر
operated
نرم افزاری که عملیات ابتدایی و سطح پایین سخت افزار و مدیریت فایل را انجام میدهد بدون نیاز به کاربر
operated
کل زمان لازم برای انجام یک کار
operated
اتصال دادن
operated
عمل کردن بکار افتادن
operated
فرمان دادن
operated
تکار کردن یا باعث کار کردن ماشین شدن
operated
بکارانداختن
operated
گرداندن
operated
اداره کردن راه انداختن
operated
دایر بودن
operated
عمل جراحی کردن
operated
بفعالیت واداشتن
operated
کار کردن
operated
از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
operated
اداره کردن
operated
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated
عمل کردن
operated
عمل کردن بهره برداری کردن
recoil operated
مجهز به دستگاه عقب نشینی
voice operated
با کار افت صدایی
recoil operated
مسلح شونده به وسیله عقب نشینی الات متحرک
gas operated
عمل با فشار گاز
gas operated
کار با فشار گاز باروت
hand operated chuck
سه نظام دستی
air operated press
پرس بادی پنوماتیکی
electrically operated chuck
سه نظام با عملکرد الکتریکی
air operated horn
شیپور بادی
voice operated device
دستگاه با کار افت صدایی
manually-operated points
مدیریتدستینقاط
hand operated molding machine
دستگاه قالبریزی دستی
cam operated automatic lathe
ماشین تراش اتوماتیک بادامکی
air operated tipping gear
چرخ دندهای که با فشار هوابه کار میافتد
Now I'm starting to believe it.
دارم یواش یواش قبولش میکنم.
starting
راه اندازی
hand lever operated grease gun
تلمبه دستی گریس
starting dive
شیرجهآغاز
starting cable
کابلراهاندازی
starting winding
سیم پیچی راه اندازی
starting torque
کشتاور راه اندازی
starting positions
موقعیتآغاز
starting torque
گشتاور پیچشی راه انداز
starting time
زمان راه اندازی
starting block
سکوی شروع
starting pressure
فشار استارت
starting whistle
سوت آغاز بازی
[ورزش]
cold starting
راه اندازی در حالت سرد
starting motor
راه انداز
[استارتر]
[اتومبیل رانی ]
starting point
نقطهشروعسفر
starting line
خطآغاز
starting furlong
شروعدرازا
starting chamber
محفظه استارت
starting battery
باتری استارت
starting rheostat
رئوستای راه انداز
starting block
تخته استارت
starting motor
موتور راه اندازی
starting platform
سکوی شروع
starting position
وضعیت صفر
starting position
وضعیت راه اندازی
starting post
تیرمبدا
starting post
تیری که در مسابقه دوجای اغاز و حرکت را نشان میدهد
starting power
توانایی راه اندازی
starting power
قدرت راه اندازی
starting rate
خرج پر کردن
starting motor
موتور استارت
starting lever
اهرم راه اندازی
starting box
رئوستای راه انداز
starting box
محل هر سگ در مسابقه سگدوانی
starting crank
هندل اتومبیل
starting current
امپر استارت
starting current
جریان راه اندازی
starting electrode
الکترد اغازگر
starting fee
مبلغی که صاحب اسب برای کسب اجازه شرکت در مسابقه شرطبندی می پردازد
starting gate
دروازه شروع
starting procese
فرایند راه اندازی
jump-starting
شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
air operated pendulum type screen wiper
بادامک پاندولی بادی
starting bar (backstroke)
میلهایستاده
starting with the issue of July 1
هنگامی که با نشریه اول ژوئن شروع کنیم
What advice would you give to someone starting up in business?
چه توصیه ای شما به کسی که کسب و کار راه می اندازد می کنید؟
grid current starting point
نقطه راه اندازی جریان شبکه
compressed air starting unit
واحدراهاندازیهوایکمپرسی
to foot it
رفتن
to foot it
پازدن
You can't get there other than by foot.
به جز پیاده جوری دیگر نمی شود به آنجا رفت.
on foot
به صورت پیاده
foot
قسمت پایینی
to foot up
سرزدن
to go on foot
پیاده رفتن
foot
پرداختن مخارج
Can I get there on foot?
آیا میتوانم تا آنجا پیاده بروم؟
under foot
درحیطه اقتدار
on foot
پای پیاده
to foot up
بالغ شدن
under foot
در زیر پا
to foot it
پای کوبیدن
foot
قسمت پایین چیزی
foot
پازدن
foot
هجای شعری
foot
فوت
foot
دامنه
foot
پاچه
foot
قدم
foot
پا
foot
پایکوبی کردن
to be at the foot of any one
پیرو یا شاگرد کسی بودن
foot
پایین بادبان
foot
دایره اول هدف
At the foot of the mountain.
دردامنه کوه
webbed foot
پای شبکه ای
hand and foot
تماما
square foot
فوت مربع
scroll foot
پایه پیچکی
wrong-foot
باعث بر هم خوردن تعادل حریف در یک بازی ورزشی شدن.
hand and foot
کلا
foot in the door
<idiom>
گشایش یا فرصت
pylon foot
پایه برج
ice foot
دیواره یخ درنواحی شمال
ice foot
یخ پوزه
to walk . To go on foot.
پیاده رفتن
She stepped on my foot .
پایم را لگه کرد
Please give the other foot .
لنگه دیگه این کفش را بدهید.
hand and foot
کاملا
foot stone
سنگ شالوده
foot sweep
فن اوسوتو گاری
foot sweep
پرتاب مهاجم از طرف مدافع با گرفتن یقه و استفاده از پا
foot stone
سنگ پایین کوه
foot starter
راه انداز پایی
foot starter
استارتر پایی
foot spot
نقطه ای بین نقطه مرکزی و وسط جداره عقبی میز بیلیارد
foot sore
دارای پاهای زخمی
foot slugger
سرباز پیاده
foot trap
مهار توپ با کف پا
foot wear
پا افزار
goofy foot
موج سواری که بجای پای چپ پای راست را روی تخته بجلو می گذارد
foot the bill
<idiom>
پرداختن
get off on the wrong foot
<idiom>
بد شروع کردن
one foot in the grave
<idiom>
روبه موت
put one's foot down
<idiom>
با تمام وجود اعتراض کردن
set foot
<idiom>
قدم
set foot
<idiom>
قدم زدن
fore foot
کیل ناو در پاشنه
foot slogger
پیاده
presser foot
پایه
pile foot
قسمت تحتانی شمع
pivot foot
پایی که درهنگام حرکت بایدروی زمین بماند
to tread under foot
ستم کردن بر
to tread under foot
پایمال کردن
proceleusmatic foot
وتدی که دارای چهار هجای کوتاه باشد.
to set on foot
دایرکردن
to set on foot
آغاز نهادن
to set on foot
راه انداختن
to put ones foot in it
گیرکردن
[دراشتباه یاسختی افتادن]
swift of foot
تندپا
rear foot
پای عقب
splay foot
پهن
takeoff foot
پای اتکا
side foot
ضربه با کنار پا
single foot
تک روی
single foot
اسب تک رو
single foot
تکاور تک رو بودن
outside of the foot kick
ضربه با لبه بیرون پا
acre foot
یک جریب آب
trench foot
پای سرمازده
mounting foot
پایه
mast foot
پایه چوبی یا فلزی که دکل بر روی آن قرار دارد.
levelling foot
سطح پایه
light foot
ماهر تردست
light foot
بادپا
light foot
فعال
light foot
چابک سبک پا
light of foot
سبک پا
light of foot
تندرو
foot strap
بندرکابپا
foot pocket
قالب پا
foot plate
صفحه پایه
foot hole
سوراخ پائینی
foot control
کنترل پایی
swift of foot
تندرو
mil foot
میل- پا
acre foot or acre foot
یک جریب اب برابربا6/2321مترمکعب اب
stamp one's foot
پا به زمین زدن
foot screws
پیچهای تنظیم تئودولیت
foot bone
غوزک مچ پا
foot bone
خرده استخوان پا
foot board
تخته کف
foot block
بالشتک ستون
foot block
زیر سری ستون
shoe is on the other foot
<idiom>
برخلاف حقیقت
foot bath
پاشویه
crow's foot
هرچیزی بشکل پنجه کلاغ چین و چروک گوشه لب و چشم.
foot bow
کشیدن و رها کردن تیر به کمک دست و پا
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com