Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
forward observer
دیدبان جلو
forward observer
دیدبان مقدم
Other Matches
observer
نافر عینی نافر یا مشاهده کننده دیدبان جلوی توپخانه
observer
نافر
observer
گواه تعیین شده از طرف کمیته برگزارکننده مسابقه گلف برای گزارش دادن نقض مقررات به داور
observer
شاهد
observer
پیرورسوم خاص
observer
مشاهده کننده
observer
دیده بان
observer
مراقب
ground observer
دیدبان زمینی
technical observer
بازرس یا نافر فنی کارخانه در یکانهای رزمی که نافربه طرز استفاده از وسیله میباشد
participant observer
مشاهده گر شرکت کننده
an acute observer
بیننده تیز نظر
air observer
دیدبان هوایی
advance observer
دیدبان جلو
advance observer
دیدبان مقدم
tactical air observer
دیدبان هوایی
tactical air observer
دیدبان تاکتیکی هوایی
forward tell
انتقال دادن اطلاعات به ردههای بالاتر گزارش به مقام بالاتر
to go forward
جلورفتن
right forward
پیشروراست
to go forward
پیش رفتن
look forward
انتظار چیزی را داشتن
to help forward
پیش بردن
no. 8 forward
محاجمشماره8
look forward to something
<idiom>
را لذت پیش بینی کردن
I look forward to seeing you.
خوشحالم میشم که ببینمت.
Looking forward to it
پیشبینی اش میکنم
[میشود]
to look forward to something
با خوشحالی منتظر چیزی شدن
I'm looking forward to seeing you again.
منتظر دیدار دوباره شما هستم.
to look forward to something
منتظر چیزی شدن
forward-looking
آیندهنگرانه
forward-looking
نوگرایانه
forward-looking
پیشرو
to help forward
جلو انداختن
to look forward
جلو
to look forward
نگاه کردن انتظارداشتن
to look forward to
انتظار داشتن
to look forward to
استقبال کردن
forward-looking
آیندهنگر
forward-looking
پیشاندیش
forward-looking
نوگرا
forward-looking
مترقی
to look forward to something
انتظار چیزی را داشتن
forward
پیش
forward
جلوانداختن
forward
بازی کن ردیف جلو به جلو
forward
حرکت به جلو یا مقابل
forward
ارسال کردن
forward
سلف
forward
جسور
forward
به جلو
forward
جلو قایق
forward
فوروارد
forward
مهاجم
forward
به سمت سینه
forward
به پیش
forward
عمل پل
forward
فرستادن رساندن
forward
که یک بسته داده را از یک بخش در بخش دیگر کپی میکند
forward
فرمان پیش پیش
forward
ارسال پیام پست الکترونیکی که از کاربر دیگری دریافت کرده اید
forward
روش تشخیص خطا و تصحیح که به داده دریافتی اعمال میشود که داده را صحیح میکند و نیاز به ارسال مجدد نیست
forward
نشانه گری که حاوی آدرس عنصر بعدی لیست است
forward
جلو
outside forward
بازیگر گوش
forward
ببعد
forward
بیع سلف
forward
جلوی گستاخ
freight forward
پس کرایه
to carry forward
منقول ساختن
to bring forward
بصفحه دیگربردن
throw forward
بردن غیرمجاز توپ به جلو
bring forward
معرفی کردن
bring forward
نظرکردن به
bring forward
تولید کردن
store and forward
ذخیره و ارسال
put forward
جلو بردن
put forward
مطرح کردن
push along forward
راه خود را باعجله تعقیب کردن
prop forward
هرکدام ازدو مهاجم خط جلودرتجمع
number forward
مهاجمان تک رو پشت خط تجمع
power forward
مامورجلوگیری از نزدیک شدن حریف به سبد
power forward
فوروارد قوی
bring forward
ارائه دادن
put forward
جلوانداختن
forward station
ایستگاه جلو
store and forward
انبارش و ارسال
shift forward
انتقال به عوامل بعدی حرکت به سمت جلو
shift forward
انتقال به جلو
set forward
فشار پیشروی
set forward
جهش یا حرکت بجلو بوسیله قطعات داخلی گلوله در هنگام اصابت
roll forward
, با خواندن ورودی تراکنش واجرای مجدد تمام دستورات برای بازگشت به پایگاه داده وبه وضعیت پیش از آسیب
roll forward
تابع پایگاه داده ها که کاربر را ازیک آسیب نجات میدهد.
right wing forward
پیشرو دست راست
oars forward
پارو به جلو
fast forward
جلوبر
to take a step forward
یک قدم پیش نهادن
I'm really looking forward to the weekend.
من مشتاقانه منتظر تعطیلات آخر هفته هستم.
forward delivery
تحویل به وعده
I'm looking forward to your next email.
من مشتاقانه منتظر ایمیل بعدی تان می شوم.
I very much look forward to meeting you soon.
من خیلی مشتاقانه منتظر دیدار با شما به زودی هستم.
to feverishly look forward to something
با پرشوری و هیجان منتظر چیزی بودن
to look forward to something excitedly
با پرشوری و هیجان منتظر چیزی بودن
fast-forward
جلو زدن فیلم
He took a few steps forward .
چند قدم جلو آمد
to put forward
پیش اوردن
to put forward
جلوه دادن
to put forward
برجسته نمودارکردن
to take a step forward
گامی سوی جلو برداشتن
trim forward
نشست سینه
trim forward
stem by trim :syn
wing forward
فوروارد گوش
wing forward
هریک از دومهاجم بیرون ردیف دوم یاسوم در تجمع
centre forward
مرکز
forward swing
تاباولیه
forward/reverse
جلو/عقببرنده
left forward
فورواردچپ
Come forward a little (little bit)more.
یک قدری دیگه بیا جلو
forward position
موقعیت رو به جلو
center forward
سانترفوروارد
forward march
قدم رو
forward march
فرمان قدم رو فرمان پیش
forward mode
افزودن یک عدد یا اندیش و اختلاف به اصل
forward motion
جنبش پیشرو
carry forward
مبلغ منقول
carry forward
منقول ساختن
carrige forward
کرایه به عهده گیرنده کالا
carrige forward
پس کرایه
forward overlap
پوشش در قسمت جلویی انطباق در قسمت جلویی
forward pointer
اشاره گری که محل داده بعدی در یک ساختار داده را بیان میکند
forward post
پست استراق سمع جلو
forward post
پستهای دیده ور جلو
forward purchase
معامله سلف
forward purchase
خرید سلف
forward purchase
پیش خرید
forward purchasing
سلف خری
forward purchasing
پیش خرید
forward lap
باله جلو
forward lap
پوشش جلو
center forward
نوک حمله بازیگر میانی جلو تور والیبال
center forward
بازیگر نوک حمله
charges forward
هزینه هایی که بوسیله مشتری پرداخت خواهد شد مخارج حمل که بعد از تحویل کالا به مشتری از او دریافت میشود
forward area
منطقه جلو
forward area
منطقه جلوی رزم
forward association
تداعی رو به جلو
forward bias
پیشقدر به جلو
forward breast
طناب شماره دو
forward cast
پرتاب نخ ماهیگیری
forward chaining
روش استدلال مبتنی بر وقایع که از شرایط شناخته شده به هدف مطلوب می رسد زنجیره پیشرو
forward conductance
برق رسانایی مستقیم
forward current
جریان ولتاژ مستقیم
forward dealing
معامله به وعده
forward delivery
تحویل دراینده
forward dive
شیرجه رو به اب با چرخش
forward echelon
رده جلو
forward echelon
رده جلوی نبرد
forward rate
نرخ سلف
loose forward
مهاجم تک رو پشت خط تجمع
forward slope
شیب متمایل به جلو
forward spring
طناب شماره سه
forward spring
اسپرینگ سینه
carriage forward
هزینه حمل در مقصد دریافت میشود
forward station
پاسگاه جلویی
carriage forward
کرایه در مقصدپرداخت میشود
forward turret
توپ سینه
from this time forward
زین سپس
forward voltage
ولتاژ مستقیم
forward seat
حالت نشستن سوارکار روی زین در پرش حالت نشستن سوارکار بر روی زین
from this time forward
ازاین پس
from this time forward
ازاین ببعد
move forward
جلو کشیدن
carriage forward
پس کرایه
lock forward
هرکدام از دو نفر خط تهاجم در طرفین ردکننده توپ
brought forward
منقول ازصفحه پیش
forward slope
شیب جلو
forward slip
جلو افتادگی لغزش به سمت جلو
forward reaction
واکنش رفت
forward slip
پیش افتادگی
forward sale
بیع سلف
forward sales
فروش سلف
forward sales
فروش کالاجهت تحویل در اینده
forward sale
نسیه فروختن
forward sales
پیش فروش
forward reference
ارجاع به جلو
forward resistance
مقاومت مستقیم
forward sale
پیش فروش
forward sale
بیع سلم
to set the clock forward
ساعت را جلو آوردن
forward air controller
افسر نافرمقدم
forward bow spring
طناب مهار کشتی
to put one's best foot forward
<idiom>
از دل و جان مایه گذاشتن
make a forward purchase
سلف خریدن
I look forward to receiving your reply.
من در انتظار دریافت پاسخ شما هستم.
forward air controller
نافر مقدم هوایی
My sister says she's looking forward to meeting you.
خواهر من می گوید که مشتاق است با شما آشنا شود.
forward bow spring
فنر جلوی سینه کشتی
fast forward key
کلیدجلوبرندهسریع
fast-forward button
دکمهجلوبر
forward slide change
تعویضاسلایدجلویی
to date a letter forward
کاغذی راتاریخ عقب ترگذاشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com