Dictiornary-Farsi | forwarding country | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 119 (6 milliseconds)

English	Persian
forwarding country	کشور فرستنده


Other Matches

forwarding	حمل
forwarding	حمل و نقل
forwarding	ارسال
forwarding	حمل ونقل
forwarding agent	عامل حمل و نقل
forwarding address	آدرس پستی جدید
forwarding merchant	حق الزحمهای دریافت می دارد بدون انکه دروسیله حمل یا پرداخت کرایه شریک باشد
forwarding agency	نمایندگی حمل و نقل
forwarding agent	واسطه حمل و نقل
forwarding agent	متصدی حمل ونقل
forwarding agent	نماینده حمل و نقل
forwarding instruction	دستورات حمل
forwarding merchant	کسی که بابت دریافت ورساندن مال التجاره به صاحب ان
free of forwarding costs <adj.>	ارسال مجانی
free of forwarding costs <adj.>	حمل رایگان
free of forwarding costs <adj.>	ارسال رایگان
in the country	در حومه شهر
one country or another	این یا یک کشور دیگری
in the country	درییلاق
US (country)	کشورآمریکاStates Unilted
country	کشور
in this country <adv.>	در این کشور
country	مملکت
country	ییلاق
country	بیرون شهر دهات
country	دیار
up country	ییلاقی
up country	نواحی داخل کشور
old country	وطن اصلی مهاجرین امریکایی
in this country <adv.>	در اینجا
the country is ours	کشور مال ما است
the youth of the country	جوانان کشور
broken country	زمین مضرس
country seats	خانهی اربابی
self supporting country	کشوری که از جهات مختلف به خودمتکی و از خارج بی نیازباشد
country seats	خانهی بزرگ روستایی
country seat	خانهی اربابی
country seat	خانهی بزرگ روستایی
self supporting country	کشور خود کفا
to bleed for one's country	برای میهن خود خون دادن
traitor to one's country	خائن به کشور
self supporting country	کشور متکی به خود
traitor to one's country	وطن فروش
airspace [over a country]	فضای هوایی [در کشوری]
bordering country	ملت همسایه
bordering country	کشور همسایه
tropical country	گرمسیر
to export something [from / to a country]	صادر کردن [به یا از کشوری]
country town	شهرستان
To smuggle in to ( out of ) a country .	جنسی را بداخل ( بخارج ) کشور قاچاق کردن
Turkey (country)	ترکیه
the talnet of the country	مردم با استعداد کشور
country house	خانهروستایی
country dancing	نوعیرقص
country-and-western	رجوع شود به music country
rough country	سرزمین ناهموار
country clubs	باشگاه ورزشی وتفریحی
country teams	تیمهای اعزامی به کشورها
cross country	خارج از جاده وشارع اصلی در فضاهای بازدهات صحرایی
cross country	درسرتاسرمزرعه ورزشهای میدانی وصحرایی
cross country	خارج از جاده
cross country	میان بر
country party	حزب هواخواه پیشرفت فلاحتی
best governed country	کشوری که بهترین طرزحکومت رادارد
donee country	کشور کمک گیرنده
country file	فایلی در سیستم که پارامترها
country file	را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
broken country	زمین دوعارضه
country man	هم میهن
country of origin	کشور مبداء
country clubs	باشگاه خارج از شهر
country side	بیرون شهر حومه شهر
country club	باشگاه خارج از شهر
country club	باشگاه ورزشی وتفریحی
country life	زندگی روشنایی
donner country	کشور کمک کننده
donner country	کشوربخشنده
cross-country	دو صحرانوردی
mother country	کشور اصلی
natire country	میهن
native country	وطن
native country	میهن
north country	انگلستان شمالی
open country	زمین باز
p was restored in the country	کشورامن شد
p was restored in the country	ارامش درکشوربرقرارشد
rolling country	زمین پوشیده
mother country	میهن
country court	دادگاه بخش
home country	کشور اصلی
rough country	تپه ماهور
home country	محل تولید
host country	کشور میزبان
to face a serious problem for the country	مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
to face a serious problem for the country	روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
country cover diagram	دیاگرام نشان دهنده اجرای عکاسی هوایی در هر کشور دیاگرام پوشش عکاسی هوایی در سطح کشور
neighbouring country [British E]	کشور همسایه
neighbouring country [British E]	ملت همسایه
this country breeds poets	این کشورشاعر می پرورد
labor rich country	کشور با نیروی کار فراوان
west country whipping	بست غربی
fenow country men	هم میهن
cross-country ski	اسکیرویچمن
cross-country skier	اسکیبازرویچمن
cross country mobility	قابلیت حرکت چلیپایی
cross country mill	نورد چلیپایی
To drag a country into war .	کشوری را بجنگ کشیدن ( غالبا" بصورت جنگ تحمیلی )
They have seized ( dominated) the country.	مملکت را قبضه کرده اند
small country town	شهرستان کوچک
The route runs across this country.	خط مسیر از این کشور می گذرد.
to mandate a territory to a country	منطقه ای را تحت قیمومت کشوری درآوردن
The country has recalled its ambassador from Indonesia.	این کشور سفیر خود را از اندونزی فراخواند.
to raise big problems for the country	مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
bourse [in a non-English-speaking country]	بورس سهام
bourse [in a non-English-speaking country]	بورس اوراق بهادار
to raise big problems for the country	روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
He laid down his life in the service of his country .	عمرش را درراه خدمت به وطن صرف کرد
We planned to do a cross-country trip in the US, but our parents ruled that out/vetoed it.	ما برنامه ریختیم سفری سرتاسری در ایالات متحده بکنیم اما پدر و مادرمان جلویمان را گرفتند [مخالفت کردند ] .