English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
four point suspension اویزش چهارگوش
four point suspension تعلیق چهارنقطهای
Other Matches
suspension اویزان اویزانی
suspension بی تکلیفی
suspension تعطیل
suspension وقفه
suspension توقف
suspension اب اویز
suspension اونگان اندروایی
to be in suspension در حالت تعلیق بودن
suspension اویزان کردن
suspension اندروا
suspension اویزش
suspension اخراج موقت
suspension دروایی
suspension تعلیق دستگاه تعلیق محور تعلیق خودرو جلوگیری کردن
suspension معلق کردن
suspension اتصال
suspension اویز
suspension تعلیق
suspension ایست تعلیق
suspension arm اهرم نشانگر
suspension bridges پل معلق
suspension bridge پل اویزان
suspension bridge پل معلق
suspension wheel چرخ تعلیق خودرو
suspension wheel چرخ یدک
suspension strap نوار تعلیق بار به هلیکوپتر نوارهای اتصال طناب بارهلیکوپتر
suspension bridges پل اویزان
full-suspension <adj.> کاملا معلق
suspension file پوشهآویزان
suspension lines خطوطآویزان
suspension spring فنرآویزان
cardanic suspension تعلیق کاردان
catenary suspension اویز انداری زنجیرهای
catenary suspension اویزش سیم رانش
suspension strut ستونمعلق
colloidal suspension تعلیق کلوییدی
suspension ribbon لنت اویزان کردن نشان
suspension ribbon لنت نشان
magnetic suspension آویزمغناطیسی
suspension cable کابل معلق
suspension cable کابل اویزان
suspension bucket سطل اویزان
suspension bow رکاب اویزان
suspension band نواراتصال
suspension bogie فنربندیبوجی
spring suspension تعلیق فنری
That way, it stays in suspension. به این صورت معلق باقی می ماند.
suspension insulator مقره اویزان
suspension ladder نردبان اویزان
suspension polymerization بسپارش تعلیقی
suspension of vouchers معلق کردن اسناد
suspension of vouchers برگرداندن اسناد هزینه
suspension of the game تعویق و تاخیر بازی
suspension of punishment تعلیق مجازات
suspension of payment توقف
suspension of arms اتش بس
suspension of arms اعلام اتش بس موقت یا تعلیق موقت حالت جنگی
suspension of arms اتش بس موقت
suspension reinforcement ارماتور معلق
full-suspension bike دوچرخه کاملا معلق
lattice suspension bridge پل اویزشی مشبک
suspension insulator string عایقسیمهایمتراکم
lattice suspension bridge پل تعلیق مشبک پل اویز مشبک
front wheel suspension تعلیق چرخهای جلو
front axle suspension اویزش یا تعلیق اکسل جلو
cable suspension bridge پلی که از رشتههای سیمی بهم تابیده درست شده باشد
cable suspension bridge پل معلق با سیم تابیده
basket suspension cables کابلآویزانسبد
front wheel suspension اویزش چرخهای جلوی اتومبیل
point to point line خط نقطه به نقطه
point-to-point connection اتصال نقطه به نقطه
point to point network شبکه نقطه به نقطه
0.42 [zero point four two] [zero point forty-two] [forty-two hundreths] صفر ممیز چهار دو [ریاضی]
far point برد بینایی
off the point بدون اینکه وابستگی داشته باشد
off the point بطور نامربوط
off the point بطور بی ربط
in point مناسب
point to point را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
on the point of going در شرف رفتن
not to the point خارج از موضوع
not to point پرت بیجا
not to point بیرون از موضوع
near point نقطه نزدیک
point four اصل چهار
point four چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point four رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
in point بجا
in point در خور
the point is اصل مطلب این است
zero point نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
way point ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
point out <idiom> توضیح دادن
come to the point <idiom> به نکتهاصلی رسیدن
beside the point <idiom> مسائل حاشیهای
The point is that… چیزی که هست
zero point نقطه صفر
off to a point باریک شده نوک پیدامیکند
point to point نقطه به نقطه
point to point پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
to the point مربوط بموضوع
three point فن 3 امتیازی کشتی
to come to a point بنوک رسیدن
to come to a point باریک شدن
to the point بجا
point to point 1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
try for point تلاش برای کسب امتیاز
point محل مرکز
point به سمت متوجه کردن
point نشانه روی کردن
point هدف گیری کردن
Now he gets the point! <idiom> دوزاریش حالا افتاد! [اصطلاح]
point قطبهای باطری یاپلاتین
to point to something به چیزی متوجه کردن
point مقصود
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point باریک کردن
to let it get to that point اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
to point to something به چیزی اشاره کردن
point ممیز [در کسر اعشاری] [ریاضی]
point نوک
point مرحله قله
point پایان
point تیزکردن
point گوشه دارکردن
point اشاره کردن
point نقطه گذاری کردن ممیز
point نوکدار کردن
point متوجه ساختن
point نشان دادن
point مسیر
point هدف
point راس
point سر
point نقطه
point امتیاز
point نکته
point ماده اصل
point موضوع
point جهت
point درجه امتیاز بازی
point نمره درس پوان
point خاطر نشان کردن
point دماغه
point که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point نقط ه
point نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point محل شروع چیزی
point درصد
point نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point جهت مرحله
point مرکز راس حد
point حد
point اصل
point محل
point نقطه گذاری کردن
point نقطه نوک
point نشان میدهد
point رسد نوک
point پوینت
One point for you. یک درجه امتیاز [ بازی] برای تو.
point نوک گذاشتن
point محل یا موقعیت
point of the agenda اصل مطلب فهرست برنامه
radix point نقطه ممیز
point of support تکیه گاه
point of support نقطه اتکا
point of loading نقطه بارگیری
point of sale سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
point target هدف کوچک
point of regard نقطه دید
point of presence شماره دستیابی تلفن برای تامین کننده سرویس که برای اتصال به اینترنت از طریق مودم به کار می رود
point of intersection نقطه تلاقی
point of no return نقطه حداکثر شعاع عمل هواپیما اخرین حد شعاع عمل هواپیما
point of sight نقطه دید
rear point قسمت نوک عقب دار
point of sale محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
the salient point <idiom> اصل مطلب
radix point نقطه مبنا
principle point مبداء اصلی
point of intersection رابط
point race مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
point scale مقیاس امتیازی
preequivalence point پیش از نقطه هم ارزی
point size برای اندازه گیری نوع یا متن
point spread امتیاز قابل انتظار
point style شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
point system شرط بندی براساس امتیاز
point target اماج نقطهای
pour point نقطه سیلان
pour point نقطه ریزش
pour point نقطه جاری شدن
projection of a point تصویر نقطه
point of intersection واسط
point of symmetry نقطه تقارن
symmetry point نقطه تقارن
point of tow نقطه یدک ناو یا قایق
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com