Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
front sight housing
چشمیهدفگیر
Other Matches
front axle housing
پوسته اکسل جلو
sight front
دید جلو در نقشه برداری
front sight
مگسک
housing
مسکن
housing
خانه ها
housing
تهیه جا
housing
خانه سازی
housing
ایجاد مسکن
housing
استاتور
housing
بدنه
housing
چارچوب قسمت ساکن دستگاه
housing
پوشش سخت
housing
محفظه
housing project
تهیهمسکن
gear housing
پوششچرخدنده
housing estates
محوطهی خانه سازی
housing estate
محوطهی خانه سازی
clutch housing
جایگاهکلاج
housing development
محوطهایکهبهتازگیدرآنخانهتاسیسشدهاست
engine housing
جایگاهموتور
fan housing
محلقرارگرفتنخنککننده
spring housing
محلارتجائی
housing association
انجمنخانهیابیبهقیمتنازلتر
troop housing
کوی درجه داران یا افراد
troop housing
کوی سربازان
housing economics
اقتصاد مسکن
magnet housing
بدنه اهنربا
roll housing
پایه دستگاه نورد
drop worm housing
پوسته حلزونی سقوطی
exhaust valve housing
حوضینگ شیر خروجی
double housing planner
دستگاه رنده با دو قسمت ساکن
insulated bearing housing
پوسته یاطاقان عایق شده
steering gear housing
بدنه جعبه فرمان
hand brake gear housing
دستهترمزموتورکابین
up front
جلو چشم مردم
to go to the front
بجبهه رفتن
to go to the front
داخل جنگ شدن
up front
رک
up front
رک و راست
up front
بیعانه
in front of
در قبال
up front
بیپرده پوشی
up front
با صراحت و صداقت
up front
چشمگیر
up front
پیش -
up front
در انظار
up front
پیشاپیش
up front
از پیش
up front
<idiom>
روراست ،صحیح
at the front
در جلو
front
جلو
front
به جلو
front
بازی در سانتر
front
در قبال
front
نمای جلو
front
نمای ساختمان
front
یچهای کنترل سیستم کامپیوتر اصلی و نشانگرهای وضعیت
front
فرمان سر روبرو جلو
front
جبهه هوا
front
پیش
front
صف پیش
front
نما طرز برخورد
front
جلودار
front
منادی جبهه جنگ
front
بطرف جلو روکردن به
front
مواجه شده با روبروی هم قرار دادن مقدمه نوشتن بر
front
درصف جلوقرارگرفتن
front
جبهه
front
سمت دشمن
front
خط اول میدان رزم پیشانی
front
بخشی از چیزی که از عقب به نظر آید
front
نمای ساختمان
in front
<adv.>
در پیش
at front
<adv.>
در پیش
in the front
<adv.>
در جلو
at the front
<adv.>
در جلو
in front
<adv.>
در جلو
at front
<adv.>
در جلو
in the front
<adv.>
جلو
at the front
<adv.>
جلو
in front
<adv.>
جلو
at front
<adv.>
جلو
in front
<adv.>
در مقابل
at the front
<adv.>
در پیش
at front
<adv.>
در مقابل
at the front
<adv.>
در مقابل
in the front
<adv.>
در پیش
in the front
<adv.>
در مقابل
sight seeing
تماشا
take a sight
ارتفاع گرفتن
take a sight
altitude the take, shoot : syn
Get out of my sight!
<idiom>
از جلوی چشمم دور شو!
to in sight into something
چشم خرد در چیزی باز کردن
by sight
از نگاه
by sight
بدیدن
at sight
به رویت
sight seeing
دیدار منافر جالب
sight in
تنظیم کردن دید در تفنگ
on sight
در معرض دید
out of sight
ناپیدا
in sight
دیده شدنی
in sight
نزدیک
on sight
دیداری
on sight
برویت
he was well out of sight
ازنظردورشده بود
he was well out of sight
بکلی
out of sight
غایب از نظر
to in sight into something
بصیرت داشتن
near sight
نزدیک بینی
on sight
در میدان دیددوربین
at sight
دیداری
at sight
بی مطالعه قبلی
sight
الت نشانه روی
sight
سوراخ روشنی رسان سوراخ دید
sight
نظر منظره
sight
باصره
sight
بینش
sight
بینایی
sight
رویت
second sight
نهان بینی بسختی راه رفتن
second sight
دور بینی
second sight
بینایی
second sight
بصیرت
sight
الات نشانه روی شکاف درجه تفنگ
sight
زاویه یاب توپ
sight
جلوه
sight
دید
sight
تماشا
sight
دیدن
sight
دید زدن نشان کردن
sight
بازرسی کردن رویت کردن
sight
رصد کردن ستارگان
sight
میدان دید
sight
منظره دستگاه سایت
sight
دوربین نشانه روی
second sight
روشن بینی
sight
رویتی
sight
وسیله تنظیم دید روی کمان نشانه روی مگسک
sight
جنبه چشم
sight
دیدگاه هدف
sight
دوربین دیدن
sight
نشان کردن
sight
رویت کردن
at first sight
در نظر اول
sight
دیداری
at first sight
بیک نگاه
sight
شباک
at sight
بمحض رویت
sight
قدرت دید
sight
قیافه
front foil
فلزورقهایجلویی
front page
مطالب سرصفحه یا سرمقاله
front indicator
فشارسنج
mach front
انتن ماخ سنج
front footrest
پدالجلویی
front man
پیشرو
front man
منادی
mach front
میله انتن سرعت سنج هواپیما
front tip
آبپاشنوکاتو
front men
منادی
front men
جلودار
front lamp
لامپ جلو
front men
پیشرو
front mudguard
گلگیرجلو
front pipe
لولهجلو
front page
سرصفحه
front pocket
جیبجلو
front knob
دستگیریجلویی
front lights
چراغهایجلو
front point
میخجلویکفش
front leg
پایهجلو
front indicator
جلو
odd front
خط دفاعی 4 نفره
front flap
زبانهجلویی
front man
جلودار
popular front
ائتلافی که احزاب غیر فاشیست در 5391در انترناسیونال کمونیست پیشنهاد شد و بر مبنای ان دولتهایی نیز در فرانسه واسپانیا روی کار امد
popular front
لیکن زمامداری این حکومتها دیری نپایید
pressure front
جبهه موج ضربتی ترکش گلوله اتمی میدان موج ضربتی
wave front
جبهه موج
water front
جبهه رطوبتی
type front
ماشین تایپ به جلو
type front
نوعی روش تایپ کردن نامه ها
sea front
نمای دریایی شهر
shirt front
پیش سینه اهاری
shirt front
پیش سینه
the front door
درورد
the front door
درجلو
popular front
جبهه خلق ملی
popular front
جبهه ملی
front derailleur
درایلرجلویی
front crossbar
مانعپیشین
front brake
ترمزجلو
front board
مقوایجلویی
front binding
روپوشجلویی
front beam
شاغولجلویی
front apron
جلویکروات
fall front
پیشآمدگیجلویدکور
shock front
جبهه یا خط جبهه موج انفجار گلوله اتمی
wave front
جبهه امواج رادیویی
popular front
ائتلاف احزاب دست چپی ومیانه رو
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com